فراز و فرود فلسفهی علوم اجتماعی در ایران

به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، حیات بشری و بایستههای اجتماعی آن، همواره علامت سؤال بزرگ اندیشمندان علوم مختلف بوده و تلاش برای بهتر زیستن گونۀ بشری، دغدغۀ اندیشمندان بزرگ غربی و شرقی بوده است. زیستی که پیچیدگیهای آن حد و مرزی ندارد و همین امر موجب ایجاد علوم جدید برای مطالعۀ روابط گستردۀ گونۀ انسانی شده است.
علم مطالعات اجتماعی بهصورت رسمی در قرن نوزدهم به وجود آمد و منشأ تحولات عظیم اجتماعی آن زمان شد. علم مذکور در بدو ورود به ایران در سال ۱۳۳۷، به دنبال چرایی عدم توسعۀ ایران، در کنار سازمان برنامه و بودجه قرار گرفت؛ البته بستن مسیر نفوذ بلوک شرق به جامعۀ ایران و جلوگیری از انقلاب کمونیستی نیز یکی از مهمترین دلایل ورود این علم به کشور در آن برهۀ تاریخی بود.
پس از انقلاب اسلامی، اندیشمندان اجتماعی و فلسفی کشور با تأکید بر فاصلۀ زیاد علوم اجتماعی غربی با فرهنگ و جامعۀ اسلامی، به دنبال تغییر مسیر این علم و اسلامیزه کردن آن بودند که تا حدودی نیز موفق شدند و بعدها رشتۀ فلسفۀ علوم اجتماعی در دانشگاه باقرالعلوم به وجود آمد.
بهمنظور بررسی علوم اجتماعی در ایران و چگونگی شکلگیری فلسفۀ علوم اجتماعی در کشور، گفتوگویی را با حجت الاسلام و المسلمین حمید پارسانیا، عضو شورایعالی انقلاب فرهنگی، عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران و از اعضای اصلی تشکیل علم فلسفۀ علوم اجتماعی انجام شده است. وی در این گفتوگو، ضمن بررسی نحوه و دلیل ورود علوم اجتماعی به کشور، به توضیح فرازوفرود تشکیل فلسفۀ علوم اجتماعی پرداخته است.
روایت شما، بهعنوان مؤسس رشتۀ فلسفۀ علوم اجتماعی در دانشگاه باقرالعلوم و فراز و فرودش چیست؟
پیشینۀ بحث «دانش اجتماعی مسلمین» در واقع واکنشی بود نسبت به حوزهای مطالعاتی با عنوان «تفکر اجتماعی مسلمین». تفکر اجتماعی مسلمین، در قالب عنوانهایی مانند «تاریخ تفکر اجتماعی مسلمین» یا «تاریخ اندیشۀ اجتماعی مسلمین» مطرح شد و پس از انقلاب فرهنگی، در قالب دو واحد درسی در رشتۀ جامعهشناسی گنجانده شد. در واقع، انقلاب فرهنگی زمینهساز افزوده شدن برخی واحدهای درسی به برنامههای دانشگاهی شد.
این واحدها شامل دو بخش بودند؛ بخشی از آنها در کنار سایر دروس عمومی، بهعنوان واحدهای عمومی به تمام رشتهها اضافه شدند. یکی از وظایف اصلی نظام آموزش عالی، انتقال فرهنگ است و در این میان، واحدهای عمومی مسئولیت انتقال فرهنگ را بر عهده دارند. برای مثال، آموزش زبان یا تاریخ فرهنگ کشور، امتداد همان نظام آموزشی عمومیای است که در دوران پیشاز دانشگاه نیز وجود داشته و در آموزش عالی استمرار یافته است. در این راستا، حدود ده تا پانزده واحد مانند «معارف»، «تاریخ اسلام» و «اخلاق» به دروس رشتههای مختلف اضافه شدند. افزون بر این، برای برخی رشتههای علومانسانی، واحدهای تخصصیتری نیز تعریف شد.
برای نمونه، درسهایی مانند «انسان در اسلام»، «تفکر اجتماعی اسلامی» یا «اندیشۀ اجتماعی مسلمین»، «منطق» و مانند آن، در برنامۀ درسی رشتۀ جامعهشناسی گنجانده شدند؛ هرچند بعدها برخی از این واحدها حذف شدند. البته دو درس «تاریخ اندیشۀ اجتماعی مسلمین» و «تاریخ تفکر اجتماعی مسلمین» باقی مانده و ادامه یافتند. در دورههای تحصیلات تکمیلی (کارشناسی ارشد و دکتری)، همزمان با این دو واحد، درسهایی با عنوان «اندیشۀ معاصر مسلمین» نیز به برنامه درسی اضافه شد.
حدود بیست سال پیشاز وقوع انقلاب اسلامی، رشتۀ جامعهشناسی وارد نظام آموزش عالی ایران شده بود. در آن زمان، تمرکز واحدهای درسی بر انتقال نظریههای جامعهشناسی مدرن بود. جامعهشناسی یکی از علوم جدید و مدرنی بود که در آن نظریات موجود تدریس و منتقل میشد، اما برای آنکه این رشتهها جنبۀ بومی پیدا کنند، باید دو اقدام اساسی صورت میگرفت:
- نخست آنکه باید ابژه یا موضوع مطالعات خود را محیط پیرامون خود قرار میدادند.
- در مرحلۀ دوم نیز میبایست با گذشتۀ علمی جامعهای که وارد آن شده بودند، ارتباط برقرار میکردند.
در مرحلۀ نخست، لازم بود محیطی را که به آن وارد میشدند، بهعنوان ابژۀ مطالعاتی خود قرار دهند. جالب است بدانید جامعهشناسی نیز به همین شیوه وارد ایران شد. ابتدا «مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات اجتماعی» تأسیس شد و در کنار «سازمان برنامهوبودجه» به فعالیت پرداخت. محل ساختمان دانشکدۀ آن نیز در مجاورت ساختمان سازمان برنامه و «دانشسرای عالی» سابق قرار داشت. قرار بود این مؤسسه، نهادی تحقیقاتی وابسته به سازمان برنامهوبودجه باشد. بعدها، این مؤسسۀ تحقیقاتی، جنبهای آموزشی نیز یافت و بهصورت دانشکدهای رسمی درآمد.
پیدایش جامعهشناسی در غرب نیز، چه از نظر موضوع و چه از نظر نظریه، حاصل زمینههای فکری، تاریخی و اندیشهای جامعۀ مدرن غرب بود؛ جامعهای که در آن تحولات فلسفی و معرفتی رخ داده بود. در این بستر، مفاهیمی چون «علم»، «غیرعلم» و «شبه علم» بازتعریف شدند. به طور خاص در قرن نوزدهم، جریان «تجربهگرایی» (Empiricism) و حسگرایی که از سوی اصحاب دائرۀالمعارف در قرن هجدهم و نوزدهم در فرانسه ترویج میشد، شالودۀ این تحولات را پیریزی کردند. در قرن نوزدهم، آگوست کنت، علم جامعهشناسی را با هویتی جدید معرفی کرد؛ این معرفی در راستای معنای نوینی بود که در آن دوران برای «علم» و «معرفت» ترسیم شده بود.
در واقع، خود علم از پشتوانهای فلسفی و معرفتشناسی مدرن تغذیه میکرد و موضوعات مورد توجه آن، مسائلی بودند که در جامعۀ غربی پدید آمده بودند. برای آگوست کنت، مقولاتی همچون دین و اخلاق اهمیت داشتند؛ همینطور برای دورکیم. از سوی دیگر، به دلیل بحرانهای ناشی از تحولات فرهنگی پس از رنسانس، مرجعیت سنتی دین در غرب فروپاشیده بود و مرجعیتهای جدیدی در حال شکلگیری بودند و مسائلی مانند صنعت، کار، شغل، جنگ، صلح و… در کانون توجه جامعهشناسان قرار داشتند. موضوع نظریههایی که در جامعهشناسی شکل گرفتند، همگی ناظر به مسائل و بسترهای جامعۀ غربی بودند. البته در قرنهای هجدهم و نوزدهم، به دلیل ورود غربیها به سرزمینهای غیرغربی، شناخت این جوامع نیز برایشان ضروری شده بود. اما این وظیفه نه بر عهدۀ جامعهشناسان، بلکه بر دوش مردمشناسان و انسانشناسان بود. آنان وظیفهای دربارۀ تبیین تحولات اجتماعی این جوامع نداشتند؛ بلکه هدفشان شناخت فرهنگهای بومی بود تا بتوانند با تعامل و درک فرهنگی، رفتارهای موردنظرشان را در آن جوامع ایجاد کنند.
غربیها تنها به دنبال بازار کار و مصرف نبودند؛ بلکه اهداف دیگری نیز دنبال میکردند. آنها میخواستند شیوههای مواجهۀ کشورهای دیگر با خود را بشناسند. به همین دلیل، مردمشناسان به مطالعۀ فرهنگ این کشورها میپرداختند. باید توجه داشت که دامنۀ موضوعات مورد بحث در مردمشناسی با مسائل جامعهشناسی متفاوت بود. فرایند بومیسازی جامعهشناسی در ایران نیز، در زمان ورود این علم، باید در دو سطح پیگیری میشد: از یک سو، در سطح مبانی نظری یا عقبۀ تئوریک و از سوی دیگر، در سطح موضوع و مسئله. زمانی که جامعهشناسی وارد ایران شد، دانشی را با خود آورد که ادبیات و مفاهیم آن در بستر فرهنگی دیگری شکل گرفته بود. به همین دلیل، هم مبانی آن بیگانه با زمینههای فکری ایران بود و هم موضوعات مطرحشده در آن با مسائل جامعۀ ایران همخوانی نداشت.
البته بخشی از موضوعات این علم، به نحوی با ایران مرتبط بود. از حدود دهۀ ۱۳۴۰ (دهۀ شصت میلادی) به بعد، جامعهشناسان اروپایی نیز به کشورهای غیرغربی توجه نشان دادند. مسئلهای که برای آنها مطرح شد، توسعهنیافتگی این کشورها بود. آنها خود را جوامع توسعهیافته میدانستند و میکوشیدند چرایی عدم توسعۀ کشورهای غیرغربی را تحلیل کنند. جامعهشناسان غربی در پی تبیین و تئوریزه کردن توسعهنیافتگی بودند، نه صرفاً توصیف آن؛ زیرا توصیف از حوزۀ وظایف مردمشناسان به شمار میرفت. زمانی که این توصیفها با وضعیت کشورهای غربی مقایسه میشد، فاصلۀ زیادی نمایان میگردید. این نگاهها، اغلب با رویکردی اروپا محور و تکخطی همراه بود. توسعهنیافتگی کشورهای غیرغربی به «تفاوت» یا «تأخر تاریخی» تعبیر میشد و پرسش اصلی این بود که چرا دیگر کشورها همچون غرب، توسعه نیافتهاند؟
این پرسش، دو مسیر نظری را به خود دید:
- مسیر نخست را بلوک شرق، با تأکید بر نظریههای مارکسیستی پیگیری میکرد. این نظریات جهان را به دو قطب تقسیم میکردند که یکی از آنها (کشورهای عقبمانده) نتیجه و محصول سلطۀ امپریالیسم سرمایهداری بود. در این چهارچوب، عقبماندگی به کشورهای خارج از بلوک غرب تحمیل میشد.
- در مقابل، نظریههای دیگری نیز از سوی جامعهشناسان اروپایی غیرمارکسیست مطرح میشد که با رویکرد مارکسیستی تفاوت داشتند. این تئوریها نیز به تبیین توسعهنیافتگی میپرداختند؛ اما با بنیانهای فکری متفاوت.
وقتی جامعهشناسی وارد ایران شد، همراه با سازمان برنامهوبودجه، موضوع اصلی آن، مسئلۀ توسعهنیافتگی ایران و چگونگی توسعۀ آن بود. این مسئله، بهویژه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و در قالب اجرای «اصل چهارم ترومن»، برای غربیها اهمیت بیشتری یافت. در این اصل، بر اساس نظریههای جامعهشناسی غربی، توسعهنیافتگی بهعنوان مشکلی جدی تلقی شده بود.
این توجه، در بستر رقابت با بلوک شرق شدت گرفت؛ به دلیل اینکه کشورهای غیرغربی، بهویژه مستعمرات سابق، بهسوی انقلابهایی سوق داده میشدند که قرن بیستم را به قرن «انقلابهای رهاییبخش علیه استعمار» تبدیل کرد. جامعهشناسان غربی برای تئوریزه کردن این وضعیت، فعالیتهای متعددی انجام دادند. برای ایران نیز برنامههایی طراحی شده بود تا از طریق نوعی «تعدیل»، از نفوذ ایدئولوژیک و سیاسی بلوک شرق در کشورهای غیرغربی جلوگیری شود؛ کشورهایی که در آن دوره، رویکردی انقلابی در برابر غرب اتخاذ کرده بودند. در این میان، غربیها به دنبال راهکارهایی برای مقابله با مقاومت کشورهایی بودند که علیه استعمار قرن نوزدهم بهپاخاسته بودند.
در همین راستا، برنامههایی که ایالات متحده برای مواجهه با مسئلۀ توسعهنیافتگی در نظر داشت، از طریق سازمان برنامهوبودجه در ایران پیگیری میشد. این برنامههای چندگانه که پیشاز انقلاب اسلامی طرحریزی شده بودند، در چهارچوب نظری و تئوریک حوزههای «توسعهیافتگی» و «توسعهنیافتگی» دنبال میشدند. به این ترتیب، جامعهشناسی نیز در حاشیۀ نظریههای موجودِ جامعهشناسی مدرن وارد ایران شد و مسئلۀ اصلی آن، همان مسئلهای بود که جامعهشناسی مدرن به آن میپرداخت: مسئلۀ توسعه. در ایران نیز، ایران به ابژهای برای بررسی این مسئله تبدیل شد؛ ابژهای که باید در قالب این نظریات مطالعه و تحلیل میشد. این را میتوان نخستین گام در فرایند بومیسازی و ورود جامعهشناسی به ایران دانست. البته بهتر است این روند را در بستر برنامههای توسعه دنبال کرد؛ تا بررسی شود که این برنامهها تا چه اندازه تحتتأثیر مؤسسۀ تحقیقات علوم اجتماعی بودهاند.
در این مؤسسه، در رشتههای گوناگون، نسلی جوان که در نهادهای علمی جدید تربیت شده بودند و دغدغههایی اجتماعی داشتند، با این ادبیات آشنا میشدند و به مسائل ایران میاندیشیدند. این نسل، نخستین کسانی بودند که کوشیدند با بهرهگیری از این ادبیات، به حل مسائل اجتماعی ایران بپردازند. از سوی دیگر، تجربیات ارزشمندی نیز از این دوره به یادگار مانده است. افراد متعددی با این نسل جوان و پرشور همکاری داشتند؛ شخصیتهایی فرهیخته و شناختهشدهای مانند جلال آلاحمد، صادق هدایت، احسان نراقی، ابوالحسن بنیصدر و دیگران. حتی رهبر معظم انقلاب نیز پژوهشی را برای حوزۀ علمیۀ مشهد به سفارش این مؤسسه انجام داده بودند. بعدها شهید مطهری در گفتوگویی با ایشان اشاره کردند که: «این مؤسسه نکات قابل تأملی دارد». نکتۀ قابل توجه در آن پژوهش، آن بود که پیشرفت حوزۀ علمیۀ مشهد را در پرتو تعامل و همکاری با این مؤسسه توصیف کرده بود. در ادامۀ فعالیتهای این مؤسسه، در سال ۱۳۳۷، دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران با هدف تداوم و توسعۀ کار آن نهاد تأسیس شد.
حدود بیست سال بعد، با پیروزی انقلاب اسلامی، در شورایعالی انقلاب فرهنگی این پرسش مطرح شد که آیا خود ما در حوزههای اجتماعی، نظریههایی بومی و سابقهای فکری و تاریخی داشتهایم یا نه؟ آیا جامعۀ اسلامی و مسلمانان، در گذشته با مسائل اجتماعی چگونه مواجه شدهاند؟ در نتیجه، مقرر شد دو واحد درسی برای بررسی این مسئله تعریف شود تا برخورد تاریخی جامعۀ اسلامی با مسائل اجتماعی مورد مطالعه قرار گیرد. برای این واحدها، عنوان «تاریخ اندیشۀ اجتماعی» یا «تاریخ تفکر اجتماعی» انتخاب شد.