جنسیت بر امواج سنت و مدرنیته

جامعهشناسی بهمثابۀ رویکردی علمی در مطالعه و تبیین پدیدههای اجتماعی با چهارچوبهای روشی پوزیتویستی که در پی کشف قوانین حاکم بر فرایندها و روندهای زندگی اجتماعی بشر با هدف کنترل، تنظیم و سامانمند کردن آن پا به عرصۀ علم مدرن گذاشته بود، امروزه با انگارههای فلسفی پستمدرن به چالش کشیده شده و در کارآمدی آن بهمثابۀ یک علم جهانشمول، در تبیین مسائل اجتماعی و فرهنگی همۀ جوامع، تردیدهای جدی ایجاد گردیده است. امروزه، در ایران نیز رویکردهای انتقادی به جامعهشناسی در قالب فلسفههای پستمدرن و اسلامی جای خود را در فضای آکادمیک بیشازپیش گشودهاند.
ناسازگاری علومانسانی و اجتماعی مدرن با مبانی معرفتی و فرهنگی جامعۀ ایرانی و ناکارآمدی آنها در فهم و حل مسائل بومی کشور، بهتدریج در ذهن عدهای از کنشگران علمی تبدیل به یک دشواره و مسئلۀ جدی شده است. ایدۀ «علم بومی» از رهگذر همین تعارضات علم مدرن در فضای علمی کشور شکل گرفته است. این منظرگاه بر این عقیده است که علوم اجتماعی مدرن در بستر معرفتی و تاریخی غرب و با مبانی خاصی تکوّن یافته و در تعاملات فرهنگی بنیادین با سایر کشورها از جمله ایران، به جامعۀ ما نیز وارد شده است.
علوم انسانی مدرن، هنگامی مسیر ورود خود به کشورهای اسلامی، از جمله ایران را آغاز کرد که مبانی وَحیانی، شهودی و عقلانی خود را از دست داده و با مبنای حسگرایانه و آمپریستی، معنایی پوزیتویستی یافته بود. دراینبین، به دلیل اختلاف با بسترهای معرفتی و تاریخی جوامع اسلامی، بهتدریج زمینۀ ایجاد چالشهای معرفتی این علوم با سنت فرهنگی جهان اسلام شکل گرفت. تجربۀ تاریخی مواجهۀ جامعۀ ما با علوم مدرن گواه رویکرد انفعالی و مصرفکنندۀ ما با این علوم و نظریات بوده و نتیجۀ این مواجهۀ منفعلانه، چیزی جز استحالۀ فرهنگی جامعۀ ما از رهگذر استقرار مبانی منطقی و معرفتی علوم مدرن در لایههای عمیق فرهنگ ما نبوده است؛ مثال بارز و عینی این مدعا را میتوان با بازخوانی ماجرای ورود اندیشۀ فمینیستی به ایران مشاهده کرد.
فمینیسم ایرانی، نظریهای است که زمینههای وجودیِ معرفتی آن، مستقر در فرهنگ و تاریخ دیگری است که این نظریه در آن تولد یافته و ورود آن به جامعۀ ایرانی، صرفاً با انگیزههای غیرمعرفتی آن هم بهصورت غیربومی صورت پذیرفته است. در ایران، فمینیسم بهمثابۀ نظریهای بومی و تولّد یافته در لایههای معرفتی فرهنگ جامعۀ ایرانی نبوده و در قالب یک نظریۀ وارداتی در تعاملات فرهنگی با غرب و با انگیزههای غیرمعرفتی حضور یافته است.
پیامد ورود اندیشههای فمینیستی به ایران به بهانههای غیربومی، بیگانگی و در سطحی بالاتر، ناسازگاری این نظریه با زمینههای معرفتی فرهنگ ایرانی بوده است. دلالتها و نشانههای این بیگانگی و ناسازگاری، در چالشهای فمینیسم ایرانی با عناصر فرهنگی جامعۀ دینی و سنتی ایران هستند. امروزه، تفکرات فمینیستی در حوزۀ مطالعات جنسیت، در عمیقترین حوزههای معرفتی جامعۀ ما نیز رسوخ یافته و ایدۀ برابری جنسیتی، تمامی نظامات فقهی، حقوقی، سیاستگذاری، آموزشی و… را با خود درگیر کرده است.
بنابراین، بهنظر میرسد باید در پی درانداختن طرحی نوین در حوزۀ نظریۀ جنسیت، متناسب با اقتضائات بومی و دینی جامعۀ ایرانی بود. نظریۀ اسلامی – ایرانی جنسیت باید ربط معنیداری با تاریخ، جامعه، فرهنگ و هویت ایرانی داشته و از درونِ دغدغهها و درگیریهای مردمِ همین جامعه و سنت تاریخی آن بجوشد. همچنین باید از ذخیرههای دانشی بومی و دانشهای نهادی شده در فرهنگ بهرهگیری کرده و جامعۀ ایران و مسائل جنسیتی خاص آن را عمیقاً شناخته و آنها را واقعبینانه تفسیر و تحلیل کرد و برای حلوفصل آنها راهکارهای متناسب ارائه داد.
روششناسی
به لحاظ روششناختی مقاله حاضر از روش تحلیل اسنادی بهره گرفته است. پژوهش اسنادی روشی است که بخش اعظمی از مطالعات اجتماعی و علوم انسانی مبتنی بر آن است و سهم قابل توجهی از بدنه علوم اجتماعی را به خود اختصاص داده است. در این روش پژوهشگر با هدف کسب دادهها و اطلاعات درباره وقایع تاریخی، نظریهها و دیدگاههای افراد، کنشگران و پدیدههای اجتماعی به مرور روشمند اسناد و متون علمی میپردازد تا پاسخ سوالات پژوهش خود را مبتنی بر دادههای موجود صورتبندی نماید.
نظریۀ اسلامی جنسیت
نظریۀ جنسیت در اندیشۀ اسلامی، دارای مؤلفهها و عناصر مفهومی است که در ادامه بدانها میپردازیم:
1. ذات گرایی جنسیتی
در نگاه اسلامی به جنسیت، ایدۀ مرکزی این است که زن و مرد در آفرینش و خلقت یکسان بوده و در مقام انسانی با یکدیگر اشتراک دارند. در نگاه قرآنی، عبادت خدا و نزدیکشدن به او تنها هدف اصیل از آفرینش زن و مرد بوده و میان آنها در تحقق این هدف هیچ تفاوتی وجود ندارد. این باور که خلقت زن و مرد، هر دو اصیل بوده، ناظر به این حقیقت و معنا میباشد که هر یک از این دو برای تحقق کمال خودشان آفریده شدهاند و اینطور نیست که زن صرفاً بهمثابۀ وسیلهای جهت تضمین کمال مرد خلق شده باشد. هر چند دلالت این سخن آن نیست که زن و مرد در مسیر رسیدن به کمال خویش از هم استقلال تام داشته و به یکدیگر نیازی ندارند؛ بلکه آنها در کمال یکدیگر نقش مؤثری ایفا کرده و مکمل یکدیگرند.
«وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا…»؛ «فَاطِرُ السَّمَاوَاتِ و الْأَرْضِ جَعَلَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا…»؛ «وَاللّهُ جَعَلَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا…».
در این آیات، واژۀ «مِنْ» در «مِنْ أَنفُسِکُمْ» معنای جنس را افاده میکند. منظور از جنس نیز چیزی است که مخاطب «کُمْ»؛ یعنی مجموع جسم و جان قرار گرفته است. در نتیجه مفاد این آیات این است که «زن و مرد از جنس مشترکی آفریده شدهاند». اسلام زن و مرد را انسان دانسته و برای هر دو، سه ویژگی مهمّ اختیار، مسئولیتپذیری و توان ارتقا و کمال قائل است.
پیشفرض بنیادین در ارزشگذاری انسانها، اصل «وحدت نوع» است که این حقیقت، امری فراتر از جنسیت و سایر مؤلفهها است و در این ساحت، هیچ تمایزی میان افراد، به اعتبار جنسیت وجود ندارد و زن و مرد در این مرحله یکسان هستند. موضع استدلال در آیۀ اول سورۀ مبارکۀ نساء نیز همان «نفس واحده» است که خداوند خلقت همۀ انسانها را از آن میداند.
با عنایت بر این حقیقت مهم که زن و مرد در انسانیت دارای شأن و جایگاه برابر هستند، نکتۀ مهم و قابل تأمل در مبانی انسان شناختی دینی این است که زن و مرد در ساحت آفرینش و خلقت دارای تفاوتها و تمایزات تکوینی میباشند که با توجه به اصل گوناگونی راههای رسیدن به کمال در میان انسانها، این تفاوتهای تکوینی نه تنها منشأ نابرابری و تبعیض؛ بلکه نشان از حکمت و تدبیر خداوند است تا شرایطی ایجاد شود که زن و مرد هم در مسیر کمال متناسب با شرایط و ویژگیهای خاص خود طی طریق نمایند و هم برای یکدیگر نقش مکمل را ایفا کنند.
در جهانبینی توحیدی، این باور به نحو بنیادین وجود دارد که اشتراک در هدف خلقت زن و مرد، با مشابهت راههای رسیدن به هدف و کمال، لازم و ملزوم نیستند و چهبسا در یک مجموعه برای همۀ اعضا هدف مشترکی در نظر گرفته شود؛ اما در درون مجموعه، فعالیتها متناسب با استعدادها بهگونهای تقسیم شود که هر عضو با انجام کارهای خاصی به آن هدف نزدیک شود.
برایناساس، جنسیت به معنای شاکلۀ وجودی زنانه و مردانه و امتدادهای رفتاری و نگرشی آنان در تفکر اسلامی، واجد ذات و نفسالامر است و ریشه در تکوین و سرشت انسان دارد. بهعبارتدیگر، زن و مرد هر یک دارای ویژگیهای ذاتی و تکوینی مختص به خود هستند که در تمام فرهنگها و جوامع، معنایی واحد و ثابت دارد؛ اگرچه این سخن به معنای انکار تکثّرات فردی میان مردان و زنان و نیز نفی تأثیر جامعه و محیط در تقویت یا تضعیف صفات جنسیتی آنان نیست.
تفاوتهای تکوینی زن و مرد آنها را بههیچوجه در جایگاه نقصان یا زیادت قرار نخواهد داد؛ اما باید توجه کرد که آموزش و تربیت و جامعهپذیری، هرگز نمیتواند گرایشهای فطری انسان و تمایلات طبیعی متفاوت زن و مرد را از بین برده و مخالف آن را رقم بزند؛ نهایتاً قادر خواهد بود میزان آن تمایلات فطری را کاهش یا افزایش دهد؛ لذا چون دست خلقت و تکوین، زن و مرد را برای فعالیت در میدانهای مختلفی آماده نموده و استعدادهای متفاوتی را در نهاد آنها قرار داده است، اصرار بر تشابه نقش زن و مرد از اساس خطا و انحراف است.
در هر مجموعهای این وضعیت وجود دارد که عناصر آن مجموعه وظایف و رسالات متفاوت و متمایزی را برعهده داشته و این تمایزات نیز از تفاوت در ویژگیها و استعدادهای آن عناصر و ارتباط آنها با اهداف و استراتژیهای مجموعۀ موردنظر ناشی میشود. باید توجه داشت که این تفاوت در نقشها، هیچ بار ارزشی نداشته و مطلوببودن یا نبودن، در ارتباط با نسبت میان اهداف و کارکردهای عناصر تعریف میگردد. در بحث تفاوتهای زن و مرد نیز وضع به همین ترتیب است. این تفاوتها هستند که نیاز متقابل زن و مرد را ناشی شده و زمینهساز تعامل و ارتباط متقابل میگردند؛ لذا برای تمهید زمینۀ رشد اجتماعی افراد باید بر نقشهای مکمل و متفاوت این دو تأکید نمود.
بنابراین، تمایزها و تفاوتهای تکوینی زن و مرد که باعث تفاوتهای تشریعی و ملاحظات مربوط به مسیر کمال آنها میشود، از مبانی اصیل نگرش اسلام به انسان است و از تدابیر حکیمانه و عالمانۀ خالق انسان بهشمار آمده و صرف وجود این تفاوتها در زن و مرد، دلیلی بر برتری یا فروتری کسی نسبت به دیگری نیست. در واقع، نحوۀ بهکارگیری این تمایزات و مختصات جنسیتی در راه رسیدن به هدف مشترک انسانی، تنها ملاک و معیار ارزشگذاری و برتری تلقی میگردد.
دکتر ابوالفضل اقبالی، عضو هیئتعلمی دانشگاه الزهرا(س)