۰۸ بهمن ۱۳۹۱ - ۲۲:۵۵
کد خبر: ۱۵۴۵۶۹
استاد واعظ زاده خراسانی:

الهی بودن و جهان‌شمولی مهم‌ترین مزایای اسلام است

خبرگزاری رسا ـ استاد واعظ زاده خراسانی تاکید کرد:‌ دو اصل ملیت اسلامی و وحدت اسلامی لازم و ملزوم یکدیگرند یا یکی معلول دیگری است. ملیت و غرور ملی اسلامی باعث اخوت و وحدت اسلامی است، کما این‌که اگر وحدت و اخوت اسلامی به اوج خود برسد، ملیت اسلامی واقعی تحقق می‌یابد.
آيت الله واعظ زاده خراساني در مشهد

به گزارش سریس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از جوان، راه‌های نیل به وحدت اسلامی، از دیرباز مطمح نظر متفکران و مصلحان مسلمان بوده است. آنچه از خلال این تلاش‌ها و تئوری‌پردازی‌ها بیش از هرچیز شنیده و فهم می‌شود، همانا تأکید بر مشترکات اعتقادی و عملی فرق اسلامی است. این مقوله اگرچه فی‌الجمله مورد اطلاع و توافق ملل و نحل اسلامی است، اما در مقام احصا و شمارش، کمتر مورد توجه و پژوهش و از همه مهم‌تر توافق عالمان اسلام قرار گرفته است. در گفت‌وشنود حاضر عالم محقق و مصلح استاد حاج شیخ محمد واعظ‌زاده خراسانی به احصاء این موارد و راه‌های رسیدن به توافق درباره آنها پرداخته و از تجربیات دوران دبیرکلی خود بر مجمع تقریب مذاهب اسلامی نیز بهره جسته‌اند. لازم به یادآوری است که در آن مقطع، مجمع موضوع یازدهمین اجلاس وحدت اسلامی را «ویژگی‌های اساسی اسلام» قرار داد و از متفکران داخل و خارج، پژوهش‌های ارجمندی را در این باب دریافت نمود.

 

با تشکر از حضرتعالی به لحاظ شرکت در این گفت‌وشنود، با عنایت به سابقه شما در تلاش برای تحقق وحدت اسلامی و نیز تقریب مذاهب اسلامی، روزهای هفته وحدت فرصت مناسبی است که در این باب از محضرتان استفاده کنیم. خاطرم هست زمانی که شما دبیرکلی مجمع تقریب را برعهده داشتید، یازدهمین کنفرانس بین‌المللی وحدت اسلامی با عنوان پژوهشی «ویژگی‌های اساسی اسلام» برگزار شد. به نظر می‌رسد که این عنوان هماره و تا زمان نیل به آرمان وحدت اسلامی، کاربرد و جای بررسی داشته باشد. به عنوان سؤال اول لطفاً بفرمایید که از منظر شما سرفصل‌ها و مداخل پژوهشی این عنوان کدامند و مناسب است که در باب کدامیک تأمل و پژوهش بیشتری صورت گیرد؟


بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمدواله الطاهرین(ع). با تشکر از جنابعالی، سؤال خوبی مطرح کردید که می‌تواند پایه و مایه دیگر پرسش‌های شما هم باشد. مقدمتاً لازم می‌دانم تا ارزیابی‌ام از عنوان اصلی و فرعی موضوع مطرح شده در آن کنفرانس عرض کنم، این مسئله به خودی خود ساحت بحث را روشن خواهدکرد. اگر خاطرتان باشد در آن دوره و در آستانه برگزاری یازدهمین کنفرانس بین‌المللی وحدت اسلامی، هر چند یکی از اعضای شورای عالی مجمع این عناوین را طرح کرد، اما همه اعضا در حک و اصلاح و کم و زیاد کردن عناوین فرعی آن نقش داشتند و طی چند جلسه با بررسی‌های دقیق هم در الفاظ و عناوین و هم در ترتیب و تنظیم آن، به صورتی که دیدید منتشر شد و بالاخره عناوین و سرفصل‌ها آنگونه منظم و منطقی مانند ابواب و فصول یک کتاب درآمد که طبعاً به همین ترتیب، همه عناوین کلی و جزئی مقاله داشت و کتابی پدید آمد که پنج فصل داشت و هر فصلی حاوی ابوابی بود به این شرح:


فصل اول: خدامحوری با دو سرفصل، الف) نمودهای الهی بودن. ب) پاسخ به پرسش‌ها که هر یک شامل موضوعات چندی است.
فصل دوم: واقع‌گرایی با دو سرفصل، الف) نمودها، ب) پاسخگویی به شبهات با چند زیرعنوان.
فصل سوم: انسان‌گرایی با پنج زیرعنوان.
فصل چهارم: جهان‌شمولی، خاتمیت و جاودانگی، با دو سرفصل، الف) نمودها، ب) پاسخگویی به شبهات با چند زیرعنوان.
فصل پنجم: جامعیت با دو سرفصل، الف) نمودها، ب) پاسخگویی به شبهات با چند زیرعنوان.
بنابراین عناوین کنفرانس کلیه مزایای کلی و جزئی اسلام را همراه پاسخ به شبهاتی که نسبت به هر کدام وارد شده یا ممکن است وارد شود در بردشت.


این فراگیری و جامعیت مورد تحسین پژوهشگران قرار گرفت و کار آنها را برای نوشتن مقاله آسان کرد، زیرا شاخص‌ها و ارزش‌ها را دقیقاً مشخص کرده است. اتفاقاً هم‌اکنون که با شما صحبت می‌کنم، محتوای اکثر مقالات رسیده به ستاد کنفرانس رابه خاطرمی آورم که محققان و متفکران مسلمان از داخل و خارج کشور چگونه محتوای فراخوان را لمس کرده و هر کدام در یک یا چند موضوع داد سخن داده بودند.

 

اما در پاسخ به سؤال شما و بررسی این نکته که «مزایا و ویژگی‌های اسلام» چه ربطی به وحدت اسلامی و تقریب مذاهب) دارد؟ پاسخ آن است که از چند جهت ارتباط دارد.

 
اولاً این موضوع مربوط به ارکان و اصول اساسی اسلام است که طبعاً همه مذاهب اسلامی آنها را پذیرفته‌اند و ما نیز همواره در مباحث وحدت اسلامی و یافتن راه‌های ایجاد وحدت فرهنگی و تقریب مذاهب همواره گفته‌ایم پیروان مذاهب و پیشوایان آنها باید نخست بر اصولی که همان اصول اساسی اسلام و معیار برای ایمان و کفر است اتفاق و وحدت نظر داشته باشند. قهراً این وحدت نظر، نیاز به بیان آن اصول از سوی علمای مذاهب دارد که باز اگر به خاطرداشته باشید ما در آن کنفرانس با تکیه بر این عناوین و شاخص‌ها همین کار را انجام دادیم. یعنی با بررسی‌های لازم پیرامون اسلام و ویژگی‌های آن مشخص می‌شود که مشخصات اساسی اسلام از دیدگاه مذاهب چیست و چه شبهاتی به آنها وارد آمده است یا در معرض آنها قرار دارد و پاسخ آنها چگونه است.


به نظر می‌رسدکه درباب اصول فوق و دست‌کم فی الجمله، میان فرق اسلامی توافق وجود دارد. عمده برخی تفریعات و تفسیرهاست که گاه بر اصول نیز سایه می‌اندازد و نتیجتاً اشتراک بر آنها را نیز تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. این عارضه راچگونه می‌توان علاج نمود؟


پس از روشن شدن اصول اساسی اسلام، نوبت به فروع و شاخ و برگ‌ها می‌رسد که در پرتوی اجتهاد مجتهدان و توسط پیشوایان مذاهب مشخص می‌شوند. چه اینکه در باب نظر در برخی از آنها به وحدت نظر برسند یا نرسند. اگر رسیدند که «و نعم المطلوب و بهاء المراد» و اگر به وحدت نظر نرسیدند لااقل زمینه تقریب فراهم می‌شود. نکته اختلاف‌نظرها مشخص می‌شود که همه در دایره اصول مورد اتفاق مسلمانان نیستند، معیار کفر و ایمان هم نمی‌توانند باشند، مثلاً مسلمان‌ها در الهی بودن و توحیدی بودن اسلام اتفاق‌نظر دارند و این امر سبب موحد بودن و مسلمان بودن آنهاست. حال اگر در صفات خدا یا در کلام خدا یا در حقیقت وحی یا در شرایط و آداب عبادات، دیدگاه‌های علمای کلام و فقه مختلف باشد معتقدان به آن را از حریم مقدس اسلام خارج نمی‌کند و صاحبان همه آن دیدگاه‌ها- ‌به شرطی که به نفی اصلی از اصول قطعی اسلام منتهی نشود- اعتبار و احترام و رنگ اسلامی دارند، یعنی همه آنها از یکی از اصول اساسی اسلام ناشی شده‌اند و این است معنای اسلامی بودن آنها و این است معنای وحدت در کثرت و مسلمان بودن در عین اختلاف.



این بدان مفهوم است که فروع مذاهب رنگ اصول متفق علیه را نگیرد و همچنان همان اصول باشد که ملاک اسلام و کفر قرار گیرد.


نه اینکه هر کدام از آن فروع متن اسلام و اصلی از اصول آن باشند تا قبول یا رد آنها باعث ایمان و کفر شود و به تعبیر دیگر برداشت‌های مذاهب از مباحث فرعی ناشی از اصول قطعی نمی‌توانند در حکم آن اصول باشند و معیار مسلمان بودن یا نبودن شمرده شوند. بلی آنها معیار برای انتساب پیروان و معتقدان به آنها به مذهب خاص هستند. این بحث یعنی تفاوت میان اصول قطعی و فروع اجتهادی، نیاز به بحث‌های فراوان دارد تا در اذهان جا بیفتد تا پیروان مذاهب آن را باور کنند و در عقیده و نظر خود نسبت به مذاهب دیگر و پیروان و پیشوایان آن مذاهب آنها را مدنظر داشته باشند و در نتیجه همه را مسلمان بدانند.



از دیدگاه جنابعالی این تفکیک میان اصول دین و فروع مذاهب تاچه میزان می‌تواند راهگشای وحدت باشد؟ مگر این تفکیک تاکنون صورت نگرفته است؟


به نظر اینجانب این نقطه کور، مهم‌ترین نقطه بحث در موضوع وحدت و تقریب مذاهب است و تا از آن رفع ابهام نشود بدبینی و سوءظن پیروان مذاهب بلکه علما و پیشوایان مذاهب نسبت به یکدیگر مرتفع نمی‌شود. باری نتیجه پاسخ من آن است که مسائل مطرح شده در کنفرانس، اصول اساسی مورد اتفاق مذاهب اسلامی را دربردارد و متفکران را از چهارچوب مذاهب به حریم وسیع و فراگیر اسلام، سوق می‌دهد و این خود به آنان فرصت می‌دهد که با اتفاق نظر بر این اصول، جایگاه مذاهب و خیزش‌گاه اختلاف‌نظرها و نیز قلمروی مسائل اختلافی اعم از کلامی و فقهی را مشخص کنند و میان اصول که قلمروی اسلام‌اند و فروع که قلمروی مذاهب و عرصه وسیع اجتهاد است فرق بگذارند.



جنابعالی دراین باره، یعنی ارائه پیشنهاد در راستای تفکیک اصول دین از اصول مذهب، تجربیات عملی هم دارید. آیا این پیشنهاد از سوی فرق و مذاهب اسلامی زمینه پذیرش دارد؟


بله، اینجانب در بحثی که به «لجنه تنسیق العمل الاسلامی المشترک» تقدیم کردم بر دو نکته تأکید داشتم که نظر متفکران و اساتید حاضر در جلسه را جلب کرد. اول: ضرورت مرزبندی میان اصول اسلامی و اصول مذاهب. دوم: کوشش در خلط نکردن این دو امر. گفتم که متأسفانه اصول مذاهب به‌قدری فکر و دل پیروان آنها را پر کرده است که به‌سختی میان آن اصول و اصول قطعی مشترک اسلام فرق می‌گذارند و همان اصول اختصاصی مذهب را برای همه مسلمان‌ها معیار ایمان و کفر می‌دانند. بر اساس این مسئله یکی از راه‌های وحدت علمی و تقریب مذاهب آن است که مسیر فکر و تلاش علمی علمای اسلام را از فروع به اصول و از داخل مذهب به افق روشن و فراگیر اسلام سوق دهیم تا به‌جای سخن گفتن در محدوده مذهب و چهار دیواری خلوت خاص آن از لاک فرقه‌گرایی بیرون بیایند و در نطاق اسلام سخن بگویند. خداوند رحمت کند استاد بزرگ من آیت‌الله‌العظمی بروجردی را که هماره میان این دو امر فرق می‌گذاشت. به خاطر دارم در سفری که در سال 1323 به مشهد مقدس مشرف شده بود در محفلی از علما فرمود: «شیخ طوسی برخی از کتاب‌های خود را برای محیط شیعه تألیف فرموده است، مانند کتاب النهایه و برخی را برای محیط اسلام، مانند کتاب الخلاف و المبسوط» و این نخستین آشنایی من با بحث کنونی است، یعنی تفاوت‌ میان بحث‌های مشترک اسلامی و بحث‌های خاص مذهبی و تا هنگامی که علمای مذاهب به‌جای مذهبی فکر کردن، اسلامی فکر نکنند نمی‌توانند طرفدار وحدت و تقریب باشند، بلکه همه مسائل را از نظر مذهب و در چهارچوب مذهب خواهند دید، بدون توجه به دیدگاه دیگران.


اما جهت دوم ارتباط تقریب مذاهب اسلامی با موضوعی که مطرح شد، همانا وحدت و تشابه مستندات و روش استدلال است. در بررسی ویژگی‌های اسلام، منبع اصلی همه قبل از هر دلیلی دیگر کتاب و سنت است. این موضوع افکار دانشمندان را به جانب قرآن و تدبر در آن و به سوی سنت و فقه‌الحدیث جلب می‌کند تا از لابلای این منبع اصلی مزایای اسلام را بیرون بکشند. طبعاً محققان، پیرو هر مذهبی هستند سعی می‌کنند منابع همه مذاهب را بررسی کنند، اگر به قرآن استناد می‌کنند تفاسیر قرآن را با گرایش‌های مختلف مذهبی مطالعه کنند و اگر به سنت استدلال می‌کنند، سنت را در کتاب‌های حدیث فریقین یا فرق اسلامی جست‌وجو کنند تا بحث خود را اشباع و پرمایه سازند و اگر مسئله فقهی یا کلامی است آرای مذاهب اسلامی و نقطه‌نظرهای گوناگون را ذکر کنند.



این وجه مشترک درمنابع ومستندات فرق اسلامی، تاچه میزان مورد قبول و استناد هست؟این دغدغه وجود دارد که به رغم تمامی این وجوه مشترک ِمورد استناد حضرتعالی چرا تاکنون و در پهنای تاریخ، اینها به محور وحدت تبدیل نشده است؟

 
اتفاقاً این وحدت و اشتراک مستندات قرآنی، حدیثی، فقهی و کلامی در بسیاری از مقالاتی که دردوره مسئولیت اینجانب درمجمع تقریب مذاهب اسلامی، به نظر بنده رسیده است، کاملاً می‌درخشد. در همین جا مناسب است نظر خوانندگان را به این نکته معطوف کنم: جای سپاس فراوان دارد که محققان ما در حوزه‌های علمیه به‌خصوص حوزه مقدس قم، رو به وحدت و تقریب دارند و هر چه زمان پیش می‌رود چهره تقریبی نوشته‌ها و نظرات آنها و گرایش وحدوی و جمع‌الجمعی ایشان متبلور می‌شود. کما این‌که روز به روز در گسترش منابع خود می‌کوشند و به‌خصوص به منابع فقهی و حدیثی اهل سنت- ‌که در گذشته به‌ندرت به چشم می‌خورد- بیشتر تکیه می‌کنند. نشانه‌های این امر در عده‌ای از علمای اهل سنت نیز دیده می‌شود که نوید وحدت و محبت دارد. بلی، در گذشته هم به این منابع رجوع می‌شد، اما نه به‌منظور اثبات یک اصل کلی اسلامی، بلکه به هدف پیدا کردن نقاط ضعف و جست‌وجو برای دستیابی بر مستندی برای مذاهب خود و الزام خصم تا از او اعتراف بگیرند و بگویند «الحق ما شهدت به الأعداء». کتاب‌های فضایل مملو از این قبیل احادیث است و این خود بحثی جداست که ما با احادیث مروی از طریق غیر اهل‌بیت، برخوردی دوگانه داریم، اگر به نفع مذهب است، در حد وفور و بدون نقادی از آنها بهره می‌بریم، ولی اگر برخلاف مذهب ماست آن را از لحاظ سند و متن تا گاو و ماهی دنبال می‌کنیم. یکی از نویسندگان معروف می‌گفت: «من در نوشته‌های خود تا آن اندازه که به من کمک می‌کند از روایات اهل سنت بهره می‌برم، ولو اینکه صاحب کتاب حدیث را تضعیف کرده باشد!!» بلی، اگر بنای کشتی گرفتن و پشت رقیب را به خاک رساندن باشد، شاید این عمل قابل قبول باشد، هر چند در مباحث دینی این روش محکوم است و از قبیل جدال به‌غیر احسن شمرده می‌شود و با اخلاص منافات دارد، اگر هدف، رسیدن به حاق واقع و عین حقیقت باشد، این کار (تدلیس) شمرده می‌شود و یک نوع دغل‌بازی در کار علمی است. این نکته را هم اضافه کنم که دیگران هم غالباً با روایات شیعه همان‌گونه برخورد می‌کنند و به‌جای آن همه مسائل اخلاقی و عقلی و شرعی روی نقطه ضعف تکیه می‌کنند. این کار از هر کس سر زند خطاست، خواه شیعه باشد یا سنی یا از ملل دیگر. باری، هم‌اکنون مسیر افکار حوزویان بحمدالله تا حدود زیادی عوض شده است، آنها نه برای اثبات مذهب بلکه برای اثبات و تبیین اصول مشترک اسلام به منابع دیگر مذاهب رجوع می‌کنند.



درباره اصول پنجگانه‌ای که بدان اشاره کردید نیز سؤالی وجوددارد. به نظر شما کدام‌یک از این اصول پنجگانه را می‌توان مهم‌ترین مزیت اسلام دانست. آیا در عظمت و بزرگی میان آنها فرقی هست یا نیست؟ اگر هست این مزایا با چه میزانی سنجیده می‌شوند؟ اهمیت هریک از آنها چگونه فهم می‌شود؟

 
بله، آنها با هم فرق دارند. هم از لحاظ میزان قطعی بودن و ضرورت آنها از نظر اسلام و هم از لحاظ ثمرات مترتب بر آنها و از همین دو دیدگاه می‌توان الاهم فی‌الاهم و مهم‌ترین را پیدا کرد. در میان این پنج سرفصل عنوان اول (الهی بودن) و عنوان چهارم (جهانشمولی، خاتمیت و جاودانگی) حاوی دو اصل ضروری اسلام‌اند که اگر کسی آنها را انکار کند، از اسلام خارج است. الهی بودن یعنی اسلام، دین الهی است. از مبدأ وحی نازل شده و توسط پیامبر(ص) به مردم ابلاغ شده است، حال اگر کسی در این امر تردید کند و بگوید رسول اکرم از پیش خود و با کمک بینش و عقل خود اسلام را آورده و العیاذ بالله قرآن را ساخته و به خدا نسبت داده است چنین کسی دیگر مسلمان نیست، همچنین عناوین فرعی این اصل: منبع دین کتاب و سنت است که هر دو از مبدأ وحی ناشی شده‌اند و نیز سرانجام هستی (معاد) و سلوک انسانی عبادات و احکام همه از ضروریات دین است و میزان اسلام و کفر. اصل چهارم که حاوی جهانی بودن و خاتمیت اسلام است نیز از ضروریات است و همه فقهای اسلام بر این عقیده‌اند که پس از اسلام دینی و پس از پیغمبر ما پیغمبری نیست و این‌که اسلام دین همه بشر است، آیات قرآن و سنت رسول به وضوح بر این دو امر دلالت دارد.

 

 
اما سه اصل دیگر واقع‌گرایی، انسان‌گرایی، جامعیت در حد آن دو اصل از ضرورت و قطعیت برخوردار نیستند. بلی، اصل جامعیت بر مبنای کمال دینی تا حدی قطعی است، ولی آن دو اصل دیگر را عامه مسلمان‌ها غالباً درک نمی‌کنند، مثل این‌که فطری بودن دین را تصور نمی‌کنند و آن را از اصول به شمار نمی‌آورند. معلوم نیست اگر کسی انسان‌گرایی یا عقل‌گرایی (به معنای مورد نظر) را باور نداشته باشد، از اسلام خارج شود. مانند کسانی که معتقدند دین سراسر تعبد و خواست خداست و ما باید به آن سر بسپاریم و دیگر سراغ مصالح و مفاسد احکام و عقاید نرویم. می‌خواهد فطری باشد یا نباشد عقل‌گرا باشد یا نباید. اگر روح سلفی‌گری را بشکافیم، معتقدان بدان چنین برداشتی از اسلام دارند و کسی نمی‌تواند آنان را از اسلام خارج بداند...



اهمیت هریک و تأثیر این اصول چگونه فهم می‌شود؟...


عرض می‌کردم، این از لحاظ حدود ضرورت و قطعی بودن این اصول پنجگانه، اما از نظر اهمیت و ثمرات مسلم است که الهی بودن اساس اسلام و همه ادیان آسمانی است که عقل هم آن را اثبات می‌کند، یعنی عقل می‌گوید انسان نیاز به دین دارد دینی که مستند به وحی باشد نه دین خودساخته، کلیه احکام، قوانین و عقاید اسلام مبتنی بر اصل الهی بودن آن است کما این‌که همین الهی بودن اسلام، مردم را در برابر آن خاضع و مطیع کرده است و تقوای الهی را رعایت می‌کنند. عقیده توحیدی در سراسر احکام عبادی و غیر عبادی، در مسائل اقتصادی، سیاسی، اخلاقی و اجتماعی مانند روح در بدن جاری و ساری است، نه‌تنها عبادات که قهراً با نیت قرین‌ترین راه با خدا پیوند دارند، دیگر ابعاد اسلام حتی اخلاقیات آن زیربنای توحیدی دارند. پس از این لحاظ هم الهی بودن مهم‌ترین است.



از نظر شما در مقطع کنونی کدامیک از این ابعاد برجسته‌تر می‌شوند یا ما باید آن را برجسته‌ترکنیم؟ این سؤال را از آن جهت مطرح می‌کنم که در هر دوره مسائل و نیازهای خاصی وجود دارد و طبعاً به فراخورآن نیازها، بخش‌هایی از آن اصول اسلامی هم بیشتر به دیده می‌آیند.


اما از نظر مردم‌پسند بودن به‌خصوص در عصر حاضر که عواطف انسانی راه تکامل یا حساسیت را می‌پیماید به نظر می‌رسد انسان‌گرایی اسلام از برجستگی بیشتری برخوردار باشد. به نظر می‌رسد دانشمندانی که از ملل غیرمسلمان به اسلام می‌گروند، بیشتر چهره انسانی اسلام آنها را جلب کرده است تا نمودهای دیگر آن، کما اینکه شبهات هم همین بعد انسان‌گرایی اسلام را نشانه رفته‌اند و گاهی با زحمت می‌توان به آنها پاسخ داد.

 


اما واقع‌گرایی را تنها دانشمندان باریک‌بین درک می‌کنند و اثبات آن نیاز به بحث دارد و چیزی نیست که بتوان آن را مایه جلب دیگران به اسلام بدانیم یا آن را از ضروریات اسلام به شمار آوریم. بلی، اگر مقصود این باشد که اسلام نیازهای انسان را چنانکه باید شناخته و رفع کرده است، این امر برمی‌گردد به جامعیت دینی که آن نیز از ضروریات اسلام نیست. هر چند محققان آن را باور دارند و با دلیل و برهان و پاسخگویی به شبهات آن را اثبات می‌کنند.



پرسش آخر من این است که آیا به‌جز اصول یادشده به نظر شما اصل دیگری را می‌توان بر آنها افزود که در ردیف آنها اصل اسلامی شمرده شود؟ آیا فقط اصول فوق قابل احصا هستند و دست کم شما و محققانتان احصا نموده‌اید، یا موارد دیگری هم قابل ذکر و ارائه هستند؟


بله، دو اصل مهم دیگر که در بستر وحدت و تقریب است در این پنج عنوان کلی و دو عنوان و سرفصل‌های فرعی آنها ملحوظ نشده است و باید بشود. اصل اول اینکه اسلام از انسان‌ها یک ملت ساخته است؛ به تعبیر دیگر ملیت اسلامی که فراتر از ملیت نژادی، کشوری و زبانی است. خداوند می‌فرماید: «و ان هذه امتکم امه واحده» و رسول اکرم فرمود: «ان المسلمین امه واحده». ملیت واحد اسلامی در ارتکاز همه مسلمان‌هاست و باید آن را از اصول شمرد.

 

 
اما اصل دوم که به شمار نیامده، همان همبستگی و اخوت و وحدت اسلامی است که به‌قدر کافی قبلاً اینجانب و دیگران در این باره بحث کرده‌ایم. اتفاقاً این دو اصل: ملیت اسلامی و وحدت اسلامی لازم و ملزوم یکدیگرند یا یکی معلول دیگری است. ملیت و غرور ملی اسلامی باعث اخوت و وحدت اسلامی است، کما این‌که اگر وحدت و اخوت اسلامی به اوج خود برسد، ملیت اسلامی واقعی تحقق می‌یابد. ملیت اسلامی به لحاظ اینکه از اسلام و دین نشئت می‌گیرد نتایج ناگوار ملیت نژادی، کشوری و قومی را ندارد، هر چند غرور ملی خود به خود مایه برتری‌طلبی است، اما اسلام قید سلطه است، یعنی امتیازات، برتری‌ها و قدرت‌طلبی‌ را مقید و محدود به تقوی می‌سازد چه اینکه برای خداست. حال اگر بپرسید از این دو اصل: ملیت اسلامی و وحدت اسلامی کدام یک مهم‌تر است و نسبت آنها با اصول پنج‌گانه سابق چیست؟ پاسخم این است که وحدت اسلامی ثمره و میوه شیرین ملیت اسلامی است، پس مفیدتر و ملموس‌تر از ملیت اسلامی است، به علاوه ادله و شواهد وحدت و اخوت اسلامی در قرآن بارها آمده است همچنین در احادیث. درحالی که ملیت اسلامی هر چند- همان‌طور که گفتم- مرتکز مسلمان‌هاست و ناخودآگاه مسلمان‌ها خود را یک ملت می‌دانند، اما در کتاب و سنت و نیز در علم اخلاق به‌طور مستقل و قابل لمس مطرح نشده است، به‌جز آنچه قبلاً گفته شد و ما هم که برای شاید نخستین بار آن را مطرح کردیم در مقابله و رویارویی با ملی‌گرایی‌های رو به گسترش کشورهای اسلامی است که آفتی است به جان اسلام و بزرگ‌ترین دامی است که استعمارگران در پیش پای مسلمان‌ها نهاده‌اند تا آنان را از بهشت وسیع و پهناور در ملیت اسلامی به دام ملیت قومی بیندازند و از این راه سنگ تفرقه میان آنان بپراکنند، کما اینکه تا حدودی افکنده‌اند. اما نسبت به اصول پنج‌گانه، ملیت اسلامی و نیز وحدت اسلامی عملاً از بیشتر آنها مهم‌تر و باثمرتر است. هر چند می‌توان آن را از الهی بودن اسلام دانست. چه اینکه اسلام پیروان خود را زیر چتر ملیت اسلامی برادر یکدیگر کرده است، برادری در راه خدا و برای خدا و ملیت با برچسب اسلامیت و سخن در این باب زیاد است والسلام علیکم ورحمت الله وبرکاته./971/پ201/ج

 

 

ارسال نظرات