۱۹ اسفند ۱۳۹۱ - ۱۷:۲۲
کد خبر: ۱۵۹۶۸۶

دوهفته‌نامه الکترونیکی باب‌الکریمه در پله سیزدهم

خبرگزاری رسا ـ سیزدهمین شماره دوهفته‌نامه الکترونیکی باب‌الکریمه با هدف آشنا کردن نسل جوان با ابعاد شخصیتی کریمه اهل‌بیت(ع) در فضای مجازی منتشر شد.
شماره 13 باب‌الکريمه
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، شماره 13 دوهفته‌نامه الکترونیکی باب الکریمه شامل دل‌نوشته، داستان، بانوان کریمه، سخن سردبیر، شعر، معرفی کتاب، سبک زندگی، کرامات کریمه، پوستر و پادکست در فضای مجازی منتشر شد.
بیت‌النور، اخبار کریمه ، سبک زندگی کریمه‌ها، خبرنامه ، نمایه حجاب، آرشیو، چند رسانه‌ای و زیارت مجازی از دیگر بخش‌های این دوهفته‌نامه است و در بخش اخبار کریمه آخرین اخبار حرم حضرت معصومه(س) آمده است.
سخن سردبیر
در بخشی با عنوان سخن سردبیر آمده است: اولین بار بود که نماز را در حرم حضرت می‌خواندیم، به نماز اول که نرسیدیم، اما مکبر اعلام کرد دوباره نماز صبح خواهند خواند، بعد از نماز هم گفت نماز سومی هم خوانده می‌شود.
بانوست دیگر طاقت دلگیری زائرین را ندارد، نمی‌گذارد از خواب ماندنشان و جا ماندن از نماز اول وقت، دلگیرشان کند.
تا به حال صبح‌ به حرم نرفته بودم، نماز در حرم رضاعلیه السلام فرق دارد، در حرم امام انگار کسی نخوابیده است، همه در حال دویدن هستند، به ویژه که صدای اذان پخش می‌شود، همه چهره‌ها بیدار و هشیار است اما اینجا تعداد محدودی آرام آرام حرکت می‌کنند تا به سمت صف‌های نماز برسند، هیچ کس اضطرابی ندارد، همه آرامند.
از من به شما سفارش فقط یک بار هم که شده نماز صبح حرم کریمه سلام‌الله‌علیها را تجربه کنید.
 بعد از نماز، مداح شروع کرد به خواندن، همسایه سایه‌ات به سرم مستدام باد، لطفت همیشه زخم مرا التیام داد، وقتی انیس لحظه تنهایی‌ام توئی / تنها دلیل اینکه من اینجایی‌ام توئی
هر شب دلم قدم به قدم می‌کشد مرا/ بی‌اختیار سمت حرم می‌کشد مرا
با شور شهر فاصله دارم کنار تو/ احساس وصل می‌کند آدم کنار تو....
فیروزه در مشت یاقوت در دل
در بخش داستان این دوهفته‌نامه می خوانیم: صبح حسابی دلم گرفته بود نمیدانم چرا، وسط درس‌خواندن‌های امتحانات آخر ترم همین دلتنگی را کم داشتم، نزدیک اذان ظهر بوی کاچی مامان خانه را پر کرده بود، چشم‌هایم را بستم و دراز کشیدم کنار پنجره بهار خواب و هی نفس عمیق کشیدم تا بیشتر بوی گلاب، کاچی برود در ریه هایم، همه چیز کاچی یک طرف این بوی گلابش یک طرف دیگر.
سبک شدم از بوی گلاب، چادر نمازم را سرم کردم و مشغول نماز شدم، یک نفر از پشت شدید هولم داد، همانطور که چادر نمازم را محکم گرفته بودم چسبیدم به ضریح.
صدای یک آقایی آمد که ذکر صلوات می گفت، جمعیت همه بلند صلوات می فرستادند، ضریح را در فشار جمعیت دور زدم و رسیدم به انتهای سمت چپ، یک فضای خالی با کف سنگ مرمر می‌درخشید، آنقدر سنگ‌های سفیدش تمیز و براق بودند که مرا ناخوداگاه کشیدند به آنجا، نشستم روی سنگ ها و خیره شدم به ضریح.
 مردم هم چنان دور ضریح زیارت می‌کردند و صلوات می فرستادند، چشمم را که از ضریح به سنگ مرمر‌‌ها انداختم یک تسبیح دانه اناری روبرویم بود، تسبیح هم روی مرمر‌ها می‌درخشید، مثل یاقوت‌های گردی که آدم را به وسوسه می‌اندازند برشان دارد و در دست‌هایش بفشارد.
 تسبیح را برداشتم و با صدای جمعیت زیارت کنندگان صلوات فرستادم، پرتوهای آفتاب از شیشه‌های بهار خواب به من می‌تابید و تا انتهای اتاق ادامه داشت، از گرمایش بیدار شدم، مادر سفره را انداخته بود و کاسه فیروزه‌ای کاچی را گذاشته بود وسط سفره، مشتم را باز کردم تا تسبیح دانه اناری را نشان مادرم بدهم، مشتم خالی بود.
تا آمدم به دست‌های خالی ام نگاه کنم، مادر کاسه فیروزه‌ای کاچی را گذاشت روی دستمع گفت کاچی امروز نذر بانوی کریمه است.
تجدید عهد
در بخش دیگری با عنوان دلنوشته ذیل موضوعی می‌خوانیم: از شدت دلتنگی چشمانم تیره گشته، روزهاست که می گریم و می طلبم تا به آستانه جانانه ولی نعمتم بروم اما راه ندارم.
شنیده ام که می‌گویند اجازه وروداش، حرم مقدس توست بانوی من، بانو، انگار راه بسته شده و دیگر دعوتی از سوی سرپرستانم بر من نمی‌رسد، سرپرست، آیا من واقعا اجداد و پدرانت را سرپرست خود کرده‌ام، نکند پای در بند سرپرستی دیگری چون شیطان و نفس دارم ولی خود نمی دانم.
این زمزمه‌ها دلم را می‌لرزاند، وای بر من، چگونه است که تاکنون می‌اندیشیدم در آستانه جانانه اولیا خدا هستم و هر چه انجام می‌دادم را به آنان منسوب می‌کردم.
با ترس از این زمزمه، با چشمانی که در آن اشک حلقه زده، به آسمان می‌نگرم و زیر لب می گویم: بار خدایا کجای این دنیا ایستاده‌ام، نکند من در تیره راه بسر می‌برم ولی خود را در اوج معرفت می‌دانم.
دیگر تحمل ماندن ندارم کوله بارم را می‌بندم و با همه دغدغه‌های امروزی‌ام خداحافظی می‌کنم و برای دیدن آستان تو راه می‌افتم حتی اگر همراهی نباشد مرا در این راه، تنهایی راه را می‌سپارم و پای پیاده به دیدنت می‌آیم.
می‌خواهم با تو در آستانه حرمت عهد ببندم و بخواهم که مرا در این دنیای پر از تیرگی هدایت و حمایت کنید و این را با خود تکرار کنم اگر روزی دیدی اولیائت تو را راه ندادند، بدان در شاهرگ زندگی‌ات گره کوری بسته‌ای، بانو گره را باز می‌کنی.
نجات یافتن از زندان
در بخش کرامات کریمه این دوهفته‌نامه چنین آمده است: در یکی از شب‌ها مسؤولین حرم مطهر اعلام کردند، امشب، موعد غبارروبی حرم است، بنده هم توفیق شرکت در این مراسم ملکوتی را یافتم و در داخل ضریح مطهر، سرم را روی قبر گذاشتم و گریه زیادی کردم، با حضرت با زبان عامیانه صحبت کردم و درد دلم را گفتم.
آقای شریفی مسؤول کفشداری خادمین افتخاری نقل می کردند، یکی از خادمین و محبین اهلبیت(ع) نقل می‌کرد، در سال 1371 در حال بازگشت از مأموریت، سبب بروز تصافی شدم که به مرگ پیرزنی انجامید، چون ماه محرم الحرام بود، دادسرا مرا به پرداخت 350 هزار تومان دیه محکوم کرد و دو سال به من فرصت دادند تا وجه دیه را تهیه کنم.
این مبلغ، بعد از دو سال به 950 هزار تومان افزایش یافت، چون نتوانستم این مبلغ را تهیه کنم، به یک میلیون و دویست هزار تومان افزایش یافت، هیچ چاره ای نداشتم و به هر کس مشکلم را مطرح کردم، نتیجه نگرفتم.
خلاصه، چون بستگان فرد متوفی افراد سختگیری بودند، تنها مطالبه دیه می‌کردند و رضایت نمی‌دادند، مقرر شد اگر این مبلغ را پرداخت نکنم به زندان بروم، در یکی از شب‌ها مسؤولین حرم مطهر اعلام کردند: امشب، موعد غبار روبی حرم است، بنده هم توفیق شرکت در این مراسم ملکوتی را یافتم و در داخل ضریح مطهر، سرم را روی قبر گذاشتم و گریه زیادی کردم، با حضرت با زبان عامیانه صحبت کردم و درد دلم را گفتم که اگر نتوانم این مبلغ را تهیه کنم باید به زندان بروم و دیگر جای من اینجا نیست و به درد شما نخواهم خورد.
پس از اتمام کار به منزل نرفتم، در عالم رؤیا دیدم، در حرم مطهر هستم و از طرف خانم به من برگ سبزی داده شد، گفتند: غم مخور و اندوهگین مباش.
چند روز بعد از این ماجرا، مقداری اثاثیه منزل را که حدود 200 هزار تومان ارزش داشت فروختم، تا این‌که یکی از دوستان را دیدم که به من گفت: در منزل نشسته بودیم که ناگهان یاد شما پیش آمد، مشکل شما حل شد یا خیر، گفتم: اگر نتوانم یک میلیون تومان را تهیه کنم، باید به زندان بروم، دوستم فرد خیری را معرفی کرد و گفت: خوب است شرح حال خود را بنویسی تا برای آن فرد ببرم، من هم این کار را انجام دادم.
 مدتی گذشت تا اینکه به موعد دادگاه نزدیک شدیم، دقیقا دو روز مانده به دادگاه، پستچی درب منزلمان را زد و گفت: یک فقره چک به اسم شما از تهران آمده است، از فرط خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم، وقتی چک را گرفتم، دیدم به مبلغ هشتصد هزار تومان است.
بسیار متعجب شدم، دقیقا مبلغی را که کم داشتم حواله کرده بودند، به هر حال مشکل من که هیچ کس قادر به حل آن نبود، با دست های با کفایت شفیعه کریمه اهل بیت(ع) حضرت فاطمه معصومه(ع) حل شد.
سیزدهمین شماره دوهفته‌نامه الکترونیکی باب‌الکریمه همراه با پنج شماره قبلی این دوهفته‌نامه در پایگاه اینترنتی باب‌الکریمه قابل مشاهده است و علاقه‌مندان می‌توانند برای مشاهده و استفاده از مطالب آن به نشانی اینترنی www.babolkarimeh.com مراجعه کنند./907/ت302/پ
ارسال نظرات