رئیس موسسه بهداشت معنوی:
انحرافات مشایی در قالب یک جریان شبه معنویتگرا شکل گرفته است
خبرگزاری رسا ـ بنیانگذار و رئیس موسسه بهداشت معنوی با بیان این که افکار مشایی را به عنوان یک جریان انحرافی میداند گفت: اگر کسی میخواست در این چند سال ارزشها و باورها و نمادهای ضد دینی، ضد خدا گرایی و شیطانی را در کشور ما ترویج کند، بیش از آنچه مشایی گفت و عمل کرد، نمیتوانست کاری انجام دهد.
به گزارش خبرنگار خبرگزاری رسا، با توجه به سخنان اخیر اسفندیار رحیم مشایی که خواسته بود تا ابعاد انحرافشان مشخص شود، مصاحبهای را با حجت الاسلام مظاهری سیف، دانش آموخته حوزه علمیه قم، پژوهشگر در حوزه اخلاق و عرفان و بنیان گذار و رئیس موسسه بهداشت معنوی که از پیشگامان پژوهش و تألیف در حوزه مطالعاتی معنویتهای نوظهور است و سالهاست که افکار اسفندیار رحیم مشایی را به عنوان یک جریان عرفان کاذب مورد نقد و بررسی قرار داده است به گفتوگو نشستیم.
در ادامه مشروح این گفت را میخوانید:
رسا ـ در چند سال گذشته شما در جمع اساتید دانشگاه امیرکبیر، اساتید دانشگاه علم و صنعت و سایر سخنرانیهایی که داشتید، جهت گیری مشایی را به عنوان یک عرفان کاذب ارزیابی کردهاید، لطفاً بفرمایید محور این انحراف چیست؟
انحرافات مشایی که در قالب یک جریان شبه معنویت گرا یا شبه عرفانی شکل گرفته است، از سالها پیش مشخص شده بود، هنگامی که این روند شکافی را میان دولت و رهبری ایجاد کرد و ماجرای دردآور و فراموش نشدنی یازده روز خانهنشینی پیش آمد، دیدیم که موضوع حمایت از دولت از چارچوب حفظ ارزشهای نظام اسلامی و مردم فاصله گرفته است. از این جا بود که نقدهایی مطرح شد، تا نخبگان جامعه از تحیر خارج شوند، به همین دلیل معمولاً این مباحث در جمعهای خاص دنبال میشد و به نظر میرسد که اکنون با درخواست آقای مشایی که گفتهاند انحرافات ما چیست؟ زمان آن رسیده است که این انحرافات آشکارا بیان گردد. همچنین سؤال جناب مشایی هم بی پاسخ نماند.
اساس انحراف ایشان چیزی است که با عنوان اومانیسم یا انسان گرایی از سوی ایشان و دوستانشان مطرح شده و میگویند: «اگر انسان را حذف کنید دیگر نیاز به حذف خدا نیست، خدا خودش حذف میشود.» و بر همین اساس، جایگاه خداوند در عالم، نسبت انسان با خدا، نسبت انسان با طبیعت، موضوع انسان کامل، انتظار، مهدویت و حکومت جهانی موعود نیز تحریف میشود و اساس تعالیم دینی به نوعی سوء تفسیر و تحریف دچار میگردد.
مشکل اصلی آقای مشایی این است که خدامحوری و خداگرایی اسلام و عرفان اسلامی را به انسان گرایی تبدیل کرده است. فعلاً کاری با مشرکانه بودن این هستۀ فکری انحرافی ندارم، عرضم این است که این تنۀ اصلی، شجرۀ خبثهای است که زیباترین آموزه های دینی و معنوی را به تحریفی پلید میکشاند. بنابراین پایۀ انحراف ایشان جایگزینی اولویت خداگرایی با انسان گرایی در معارف دینی است.
ایشان از خداگرایی و دین گرایی و اسلام گرایی گذشته و همنوا با استراتژیست های استکباری در باشگاه بوداپست نظیر ماکس هابرد و اروین لازلو به دوره انسان گرایی رسیده است. البته پیش از اینها اگوست کنت به این دوره رسیده بود و اکنون بیش از دو قرن است که از این حرفها میگذرد، اما اکنون از سطح نظریات علمی فرو آمده و به استراتژیهایی تبدیل شده که امثال مشایی در حال اجرای آن هستند.
لازلو بنیانگذار باشگاه بوداپست و شبکه تغییر جهان در نظریه وحدت بر اساس نگرههای نئوداروینی معتقد است که طبیعت یک سیستم دینامیک و پویاست که خود سازمان گراست. پس از مراحل تکامل جسمی و زیستی که به پدید آمدن شاهکاری به نام انسان منجر شد. نوبت به تکامل اجتماعی و شعوری میرسد. در این دور از تکامل انسان نخست در مرحله میتوس بوده و به اساطیر باور داشته است. سپس به مرحله تِئوس و خداباوری رسیده است، بعد از آن به مرحله لوگوس و خردگرایی وارد شد و اکنون در آستانۀ ورود به مرحله هولوس است. Holos مرحلۀ همگرایی جهانی که در این مرحله کیهان به عنوان یک سیستم واحد که اجزای آن در هماهنگی و همسازی به سر میبرند و در حرکتی موزون با خود سازمانگری پیش میرود.. (نظریه وحدت لازلو.ص12)
لازلو جامعه انسانی را سیستم هوشمندی فرض میکند که از قدرت اراده تعیین سرنوشت خود برخوردار است. (نظریه وحدت لازلو.ص13) ماکس هابرد بر اساس این تئوریها تئوری دیگری را مطرح کرده که نشان میدهد بشر با پشت سر گذاشتن چند مرحله از تکامل اکنون به مرحلۀ انسان جهانی رسیده است. هابرد معتقد است در این مرحله انسانها با ارتقاء شعوری و ارتباط با شعور کیهانی یا روحالقدس که هر کس میتواند مستقیم با او ارتباط برقرار کند و پیامهای آسمانی را در یافت نماید، به هم گرایی و تشکیل خانواده جهانی میرسند.
این خط فکری را در افکار جریان انحرافی هم میبینیم. مشایی هم همسو با این استراتژیها در جمع سفرای کشورهای حاشیه اقیانوس هند میگوید: «وقت آن است تا خانواده بزرگ جهانی به اعتبار نزدیک شدن انسانها به واسطه بزرگ شدن دایره وجودی آنها تشکیل شود» در این سخنان اثر از خدا و دین به عنوان عامل پیوند دهنده انسانها نیست، بلکه تکامل و بزرگ شدن انسان است که پیوندها را بر قرار میسازد. به این ترتیب تشکیل حکومت جهانی موعود با ظهور حضرت حجت بن الحسن به عنوان یک شخصیت حقیقی و گسترش توحید و اسلام تفسیر دیگری پیدا میکند.
بنابراین هسته اصلی انحرافات مشایی و حرکت او در همسویی کامل با استراتژی معنویت گرایی ابرقدرتهای جهانی مبنی بر اولویت انسان گرایی بر خداگرایی است. البته اگر در این انحراف دقت شود، معلوم خواهد شده با اولویت انسان گرایی بر خداگرایی، آنچه به عنوان خداگرایی مطرح میشود، دیگر خدایی نیست که در اسلام معرفی شده، این خدا را باید از نو شناخت و این آقایان انحرافی خدای مورد نظرشان را گاهی با کنایه و در لفافه و با استفاده از ادبیاتی نمادین معرفی کردهاند.
رسا ـ آیا موضوع اومانیسم ارتباطی با ایران گرایی و مکتب ایران هم پیدا میکند؟ اساساً چه ارتباطی بین ایران گرایی و جهان گرایی در افکار آقای مشایی وجود دارد؟
آگوست کنت معتقد بود که دوره دین گرایی به پایان رسیده است و دیگر اسلام گرایی و مسیحیت گرایی و غیره پاسخ گوی نیاز انسان نیست، بلکه بشر نیازمند دینی مبتنی بر دولت- ملت است. البته نه اینکه بشر نیاز به دین ندارد او معتقد بود بشر نمیتواند بدون دین زندگی کند، بلکه باید دینی مبتنی بر اومانیسم ایجاد شود، که دولت و کشور را تقدیس کند و مردم را به انقیاد در برابر دولت وادارد و مردم را به صلح و دوستی دعوت کند، تا پایه های نظام اجتماعی حفظ شود و جامعه در انقیاد قدرت حاکمه تداوم یابد.
آنچه مشایی دربارۀ مکتب ایرانی و ایران میگوید، دقیقاً با همین جهت گیری هماهنگ است. او با تقدیس ایران و ذکر دانستن نام ایران، کارکرد توجیه کنندۀ حکومت و اقتدار کشور را در یک دین اومانیستی جستجو میکند. مشایی میگوید: «نام ایران ذکر است» و اسلام را مدیون ایران و مکتب ایران میداند. به زاویه های انحرافی توجه کنید. استاد مطهری از خدمات متقابل اسلام و ایران سخن میگفت و مشایی از وابستگی اسلام به ایران سخن میگوید.
او میگوید «دوره اسلام گرایی و دین گرایی به پایان رسیده است.» و بر اساس اومانیسم، آنچه متعلق به انسان است ارزشمند تلقی میشود. به این ترتیب افراط در ایران گرایی که با تقدیس و ستایش مذهبی همراه است، کاملاً با تعالیم کنت هماهنگ میشود. دینی که به جای خدا و وحی و نبوت، کشور و دولت را در جایگاه تقدس مینشاند.
در اینجا به یک تناقض میرسیم، و آن اینکه اگر اساس کار بر انسان گرایی استوار شود، و ارزشهای انسانی ستایش شود، کشور نمیتواند چندان اهمیت پیدا کند، بلکه جهان و جامعه بشری بر کشور غالب میشود. از همین جاست که ایران گرایی پشت سر گذاشته شده و گرایش به انسان جهانی جایگزین آن میشود. مشایی اگر چه از ایران بسیار میگوید اما کاملاً در آستانۀ عبور از ایرانیت و ایران گرایی قرار دارد. نه اینکه ایران گرایی کار درستی است، منظورم این است، که مشایی در ایران گراییاش ثابت و صادق نیست. بلکه در ادبیات او ایران نمادی از جهان است، مهم جهانی گرایی و کل جامعه بشری است و در نهایت دین اومانیستی توجیه کنندۀ یک اقتدار غیر دینی در جهان است. چیزی که ابرقدرتها در جستجوی آن هستند. و تلاش میکنند نظامی از باورها و ارزشهای شبه دینی برای توجیه قدرت و سلطه خود بسازند و در دنیا ترویج کنند.
مشایی در یکی از سخنانش میگوید «هر جا دل عاشقی هست ایران است.» در واقع او نسبت به این مرز و بوم تعهدی ندارد و پیش از این که خود را یک ایرانی بداند یک اومانیست در جستجوی آرمان انسان جهانی میداند و ایران نمادی است از حکومت جهانی و نظم نوین جهانی، البته هماهنگ با مبانی و ارزشهای آمریکایی، که میپندارند از دوره دین گرایی گذشتهاند و میخواهند بر اساس انسان گرایی حکومت و جامعه جهانی را شکل میدهند.
در حقیقت در منطق مشایی سه حلقه مرتبط وجود دارد که فرهنگ و ملت ایران را به سوی دین انسان گرایانه توجیه گر نظم نوین جهانی پیش میبرد. سه حلقه این است، عبور از اسلام گرایی و تأکید بر مکتب ایران، عبور از ایران گرایی و تأکید بر جهانی گرایی. محور سیر در این سه حلقه، انسان گرایی است. با تفسیر انسان گرایانه از اسلام میکوشد مکتب ایرانی را توجیه کند و با تفسیر انسان گرایانه از ایران گرایی میکوشد جهانی گرایی را توجیه کند. و جهانی گرایی بر اساس انسان گرایی دقیقاً ایدئولوژی سیاسی و معنوی مورد تأیید ایالات متحده و مراکز استراتژیک آنهاست که ایده های بنیادین عرفانهای کاذب را تولید و صادر میکنند. (رک: به سوی یک دین جهان. مظاهری سیف.1391)
جهانی گرایی مبتنی بر انسان گرایی به طور کلی در برابر مهدویت بر اساس باورهای شیعه قرار میگیرد، زیرا در مکتب شیعه و سلام ناب، جهان گرایی بر اساس اسلام گرایی است. در اندیشه مهدوی، تا وقتی انسانها در برابر غیر خدا تسلیم میشوند و بر مستکبران نمیشورند، آمادگی برای ظهور منجی را ندارند، هر گاه انسانها از انسان گرایی گذشتند و بر اساس خداگرایی تسلیم او شدند، دیگر سر تسلیم در برابر غیر او فرو نمی آورند و به این ترتیب جهان انسانی بر اساس اسلام گرایی یک پارچه خواهد شد، و ولی خدا ظهور خواهد کرد و جهانی یک پارچه لبریز از صلح و آرامش و برکت و شکوفایی را به کمک بندگان خدا خواهد ساخت.
میگویند «منظور از پایان دوره اسلام گرایی، پایان دوره طالبان گرایی است.» عجب! برابر دانستن اسلام گرایی با طالبانیسم به خوبی نشان دهندۀ افکار ایشان است. تا زمانی که انسان گرایی بر خداگرایی تقدم داشته باشد، استکبار هست و تا زمانی که استکبار باشد، طالبانیسم هم هست و این تفکر استکباری است که برای حذف اسلام حقیقی و تحریف آن اسلام گرایی را برابر با طالبانیسم تعریف میکند، تا برچسبی بر چهره زیبای اسلام گرایی و خداگرایی و عبد شدن انسان در برابر خدا و نپذیرفتن سلطۀ غیر خدا باشد.
به هر روی ادعای پایان دوره دین گرایی و اسلام گرایی نیز همسو با نگرش اومانیستی به دین است. که کنت آموزش داد و ایالات متحده الگویی برای حکومت جهانی بر اساس آن طراحی کرده است. کنت ادیان را خرافه و اسطوره میدانست و معتقد بود که حذف آنها امکان ندارد، اما با نگرش اومانیستی میتواند جایگزین شود و تفسیر متفاوت برای آموزه های دینی پیدا شود. مشایی در این جنبه هم کاملاً پیرو کنت است. آموزه های دینی را طوری تفسیر میکند که تفاسیر سنتی از آن همچون خرافه ای رانده میشود. و مفاهیم دینی را به صورت نمادین به کار میگیرد.
رسا ـ اومانیسم مورد نظر مشایی بر انسان کامل و امام زمان تأکید دارد. شاید بتوانیم اومانیسم را در سخنان ایشان جور دیگری تفسیر کنیم؟
اومانیسم قلمرو معنایی مشخصی دارد اگر کسی میخواهد در مورد امام زمان نظریه پردازی کند، میتواند از اصطلاحات پاکیزه استفاده کند نه اینکه به صورتی چند پهلو و شبه ناک سخن بگوید. به طوری که کاملاً با ایدئولوژیهای شبه دینی و شبه معنوی اومانیستی و استکباری سازگار درآید. گذشته از این وقتی مشایی میگوید امام دقت کنید که منظور او از این مفهوم چیست.
معمولاً مدعیان دروغین و کسانی که عرفانهای کاذب را ایجاد میکنند، از این شیوه استفاده میکنند که واژگان آشنا و مورد تأیید نزد مخاطب را استخدام میکنند، اما با معنای مورد نظر خودشان به کار میبرند. و با تکرار و تلقین سعی میکنند معنای مورد نظرشان جایگزین معنای اصلی شود.
برداشت مشایی از امام با آنچه که یک شیعه به طور متعارف میفهمد و آن را نقشی بی بدیل میداند که هیچ کس نمیتواند جایگزین آن شود، متفاوت است. اساس تفکر شیعی این است که هیچ شخص، گروه، شورا یا دولتی نمیتواند نقش و کارکرد امام معصوم را داشته باشد. اما در افکار مشایی امام چیز دیگری است.
او در سخنانی که در جمع دولت و مدیران اجرایی کشور داشت، اعلام کرد که: نقش امام یک نقش رهبری و جامعه سازی است که قابل جایگزین است، او معتقد است که «یازده امام گذشته باید جامعه را به حدی از رشد میرساندند تا برای قرار گرفتن در دست امام زمان آماده شود، آنها فرصت پیدا نکردند که این کار را انجام دهند، برای همین امام غائب شدند، زیرا جامعه به سطحی نرسید که مأموریت امام زمان انجام شود. حالا انتظار حقیقی این است که کار ناتمام امامان را تمام کنیم، تا جامعه برای امام زمان آماده شود.» او در همان سخنرانی در تعریفی کارکردگرایانه از دولت انتظار بیان میکند که دولت انتظار دولتی است که میتواند کاری را انجام دهد که امامان نتوانستند و فرصت نکردند انجام دهند.
انحراف مشایی در مهدویت و امام شناسی دقیقاً از این تفسیر غلط آغاز میشود. به این ترتیب که نقش امامت قابل جایگزینی است. به بیان دیگر اگر نگذاشتند امامان کارشان را انجام دهند، ما میتوانیم این کار را انجام دهیم، اگر مأموریت یازده امام این بود که جامعه برای حکومت امام دوازدهم آماده شود و نشد، حالا دولت انتظار میتواند نقش امامان یازدهگانه را ایفا کند.
پیامد بسیار انحرافیتر این ایده این است که با این ادعا پس از اینکه دولت انتظار احساس کرد، کار ناتمام یازده امام گذشته را انجام داده و تمام کرده است، در مورد ایفای نقش به جای امام دوازدهم چه ادعایی خواهد کرد؟ بله، بررسی سخنان مشایی در مورد امام زمان و امامت نشان میدهد که نگرش ایشان به این مفاهیم بر اساس تفکر شیعه نیست.
مشایی و احمدی نژاد با تکرار این جمله که امام زمان ربیع الانام است، تفسیر خود را از بهار و امام زمان بیان کردهاند. مشایی در جشن درختکاری در بستان غیر متعهدها میگوید: «بهار انسانی دائمی و همیشگی است چون همیشه فرصت آفریدن است. آنان که در مرتبه انسانی گوی سبقت را میربایند از ظرفیتهای مهمتری در خلق برخوردارند.»
منطقاً در پندار مشایی دربارۀ نقش و کارکرد دولت انتظار، منتظر نشستن برای اینکه کسی از فراسوی قرنها بیاید و نظام جامعه را اداره کند، شبیه اسطوره های آگوست کنت خواهد بود، که نیازمند تفسیری انسان گرایانه است. با اعتماد به انسان و قدرت خلاقیت و آفرینندگی او میتوانیم به انسان اعتماد کنیم تا آینده طلائی را برای خودش بسازد و با رشد خود، این نقش را ایفا کند. این دقیقاً چیزی است که باشگاه بوداپست در حوزه معنویت به عنوان مأموریت خود تعریف کرده است. «آماده کردن مردم جهان برای تغییر با استفاده از معنویت، هنر و ادبیات.»
میتوان گفت که موعود، یا منجی یک سیستم است، یک دولت صالح که مردم را در مسیر شکوفایی و الاهی شدن پیش میبرد، تا به کمال برساند. دولت انتظار پس از اینکه با تکیه بر قدرت و هوش و خلاقیت انسانی توانست نقش یازده امام را ایفا کند، به دولت ظهور تبدیل میشود، و نقش امام دوازدهم را نیز بر عهده میگیرد.
باور به ظهور امام زمان هم میتواند تفسیری اومانیستی داشته باشد و البته اومانیسم را میتوان با رنگ و لعابی عرفانی و درون گرایانه توضیح داد. تفسیر اومانیستی امام زمان این است که امام زمان در درون همه ماست و باید او را از درون بیابیم تا در قلب هامان ظهور کند. استعداد آفرینندگی، بهاری بودن و تغییر جهان. کسی که امام زمان در درونش ظهور کرده، متفاوت میشود، امام زمانی میشود، بهاری میشود و میتواند دولت ظهور را تشکیل دهد. اگر نگوییم ولی میشود، ولایی میشود، بهاری میشود و خیلی چیزها میشود، که به طور خلاصه آنچه اندر وصف ناید آن شود. آنگاه اگر بخواهیم از او تجلیل هم بکنیم باید اذن داشته باشیم.
با توجه به همین موضوع است که در همایش نوآوری در صنعت گردشگری میگوید: «با جسارت بیشتر میگویم: دوره ای که کسی بخواهد دینی را بر دنیا حاکم کند و نگاه خاص مذهبی را بر دنیا حاکم کند گذشته است... این دوره ای نیست که هر کسی بخواهد یک دینی را در دنیا فراگیر کند. جهان در حال هم افزایی و همایش انسانهاست و این اجتناب ناپذیر است.» فاصله این خط با خط باور به حقیقت امام زمان بسیار است او که میاید تا پرچم لاالهالاالله را برافرازد و سنتهای پیامبر اسلام را زنده کند. با این وصف پرچم توحید که با ظهور امام زمان برافراشته خواهد شد به این معناست که پرچم وحدت جامعه انسانی با ظهور استعدادهای بشری برافراشته خواهد شد.
من نمیخواهم بگویم که ایشان شیعه نیست، یا مسلمان نیست، بر اساس تحلیلهای ما بسیاری از مدعیان دروغین و سرکردگان عرفانهای کاذب خودشان متوجه انحرافاتشان نیستند، به همین علت بیمار معنویاند و باید مورد مراقبت و حمایت و هدایت قرار گیرند. مشایی نیز از علم و علما فاصله گرفته و از ادعاها و اوهام و تفسیرهای شخصی خودش پرشده است. قدرت، نفوذ، کم اطلاعی و برخی از عوامل دست به دست هم میدهند تا یک نفر دچار بیماریهای معنوی شود. در این صورت چنین کسی نیازمند به کمک و مراقبت معنوی است تا سلامت خود را بازیابد.
رسا ـ پس به نظر شما در ادبیات مشایی واژه های دینی را در معنای حقیقی استفاده نمیشود و ادبیات ایشان را نمادین ارزیابی میکنید؟
بله. خیلی صریح عرض کنم آقای مشایی گرایش زیادی به استفاده از ادبیات نمادین و شاعرانه دارد، بهار، درخت، انسان، خدا، انسان کامل، امام زمان و ... همه در ادبیات ایشان جنبۀ نمادین پیدا میکنند. و با آنچه یک مسلمان شیعه از این مفاهیم میفهمد بسیار متفاوت است. و به چنین ادبیاتی نمیتوانیم اعتماد کنیم، چون مفاهیم در حال تغییر و متزلزل است.
در ادبیات نمادین هر چیز به چیز دیگری تبدیل میشود و باورها و اندیشهها به هم میریزد. ادبیات نمادین در دین وجود دارد و مجموعۀ متشابهات را میسازد که باید با محکمات تعریف شود. به همین علت در کنار صدها آیه و روایتی که محکمات را میگویند، یک آیه یا روایتی هم داریم که برای بیان حقایق وصف ناپذیر از ادبیات نمادین استفاده شده است.
حالا اگر کسی بیاید، و استفاده از متشابهات و ادبیات نمادین را در بیان حقایق و مفاهیم دینی بالا ببرد، غیر قابل اعتماد خواهد بود. در این صورت متشابهات، محکمات را تغییر میدهند و تفسیر میکنند و محکمات هم به متشابهات تبدیل میشوند. در ادبیات ایشان خدا نمادی از کمال انسان است برای همین ایشان به صراحت در دیدار با ایرانیان مقیم آلمان میگوید، «اگر انسان بزرگ نشود خدا هم بزرگ نمیشود.» همچنین در مراسم تودیع و معارفه وزیر علوم میگوید: «انسان اهمیتش به همین علم است. اگر علم را برداریم انسان حذف میشود. انسان را که حذف کنیم ، دیگر نیازی به حذف خدا نیست ، زیرا خدا دیگر خودش حذف شده است.» ایشان خدا را یک ایده میداند یک فرایند و محصول ذهنی در حقیقت خدا نمادی است از نیرو، هوشمندی و خلاقیت انسان. او به صراحت میگوید: «انسانها نمیتوانند خدایی داشته باشند که از درونیات آنها جدا باشد بلکه خدای ما انسانها محصول دنیا و قدرت اندیشه ما است.»
مناسب است که این گفته را با نوشتۀ یکی از اعضای باشگاه بوداپست مقایسه کنیم نیل دونالد والش که معتقد است مأموریتش تغییر نگرش مردم جهان نسبت به خداوند است. «چیز حیرت آوری دارد اتفاق میافتد ما قابلیتمان را به خدایانمان نسبت میدادیم و حالا این قابلیت را به اصل خودش یعنی خودمان . ما داریم چیزی میشویم که عادت داشتیم خدایان بخوانیم.» (ابداع زندگی ص83) در حقیقت بهار انسانی دورانی است که انسان متوجه میشود خدا یک ایده ذهنی بوده است که بدون وجود انسان و آگاهی و ذهنیت او حذف میشود.
انسان چون به قدرتها و نیروی آفرینندگی خودش را باور نداشته است، ایده خدا را درست کرده، تا قابلیتهای خود را به سوی او فرافکنی کند. برای همین اگر انسان کوچک باشد خدا هم کوچک خواهد شد. خدا فرافکنی همین درونیات است و حالا در روزگاری که پیش رو داریم، انسان این استعدادها را کشف میکند تا آینده را بسازد. از این روی یکی از مشترکات مشایی با طراحان و رهبران معنویتهای نوظهور و عرفانهای کاذب در باور به عصر جدیدی است که انسان با نیروی آفرینندگی و بزرگ شدن خودش آن را میسازد.
هماهنگی دیگر میان سخن مشایی و والش این است که والش از خدا میپرسد چه بشر پیش از این به راز خدا پی نبرد و نفهمید که خدا نیروهای درونی خود اوست؟ چرا اکنون این آگاهی پدید آمده است؟ خدا پاسخ میدهد که «علم و فناوری قدرتهای تازه ای به ما دادهاند که عظیمتر از قدرتهایی است که بشر تاکنون داشته است حالا میتوانیم حقیقتاً خودمان را بشرهای جهانی خیلی کم سن و سال بخوانیم زمین به مثل یک کودکستان برای خدایان کوچک است ولی باید تکامل آگاهانه و اخلاقی را سریع یاد بگیریم.» (ابداع زندگی.ص83)
مشایی نیز تأکید دارد که پیشرفت علمی بشر رسیدن به انسان جهانی و تشکیل خانواده جهانی را میسر کرده است او در جشن هنرمندان ایران میگوید: « در واقع خدا با خلقت انسان خدا آفرید.»
سخن دیگری به ایشان منسوب شده که البته ایشان توجیه کردهاند اما با منطق افکار و سایر سخنانشان هماهنگ است. در کنفرانس انجمن سالانه دانشگاههای باز با اشاره به سخنرانیاش در یکی از دانشگاههای آمریکا گفت : در آنجا گفتم چرا خدا محور وحدت انسانها نیست و الان نیز تأکید میکنم که خدا محور وحدت انسانها نیست و حتی امروز هم بشر به وحدت نرسیده است چرا که اگر به وحدت رسیده بود این همه خونریزی و جنگ صورت نمیگرفت .
وی ادامه داد: کاوشهای باستانشناسی نشان میدهد که انسان به خدا اعتماد داشته است اما چرا خدا محور وحدت نشده است ؟ من میگویم مشکل این است که به تعداد انسانها خدا هست و خدای هر انسانی با توجه به شناخته آن فرد از خدا با خدای فرد دیگر متفاوت است . ملتها در طول تاریخ همواره یک خدا را نپرستیدهاند چون انسانها خداهای متفاوت دارند.»
بنابراین مشایی خدا را یک ایده برخواسته از نیازها و احساس ضعفها و استعدادهای نهفته و نیروی آفرینندگی انسان میداند. و خدا نمادی است برای درونیات و نیروهای درونی و خلاقیت درونی انسان. مشایی در همایش درختکاری در بوستان غیر متعهدها چه میگوید: «ما مأمور به آفریدن و آفرینش هستیم. ما خدایی هستیم و باید چون خدا خلق کنیم.»
به همین ترتیب امام زمان هم نمادی از انسان کامل است و انسان کامل کسی است که حکومت صالح را به دست میگیرد و انسانها را به کمال میرساند، کمال انسان هم یعنی گذر از دین گرایی و رسیدن به انسان گرایی. پس انسان کامل مدیری است که از دین گرایی و خدا گرایی گذشته و بر اساس اومانیست برای وحدت، صلح و تکامل انسان تلاش میکند. لزوماً چنین کسی نیاز نیست که فقیه باشد، برای همین در ادبیات مشایی واژۀ ولایی بودن جایگزین تأکید بر ولایت فقیه در عصر غیبت میشود.
از نظر او نیمه شعبان نماد بزرگ داشت نوع انسان و انسانیت است. به همین علت در مراسم ثبت میراث معنوی نیمه شعبان گفته است : «انسان بزرگتر از جهان است هیچ نقطهای از عالم نیست که به انسان مربوط نباشد هیچ نقطه از عالم نیست که در آن منظوری از انسان وجود نداشته باشد امروز ما جزء کوچکی از جهان هستیم »
استفاده از ادبیات نمادین دقیقاً یکی از روشهای مشترک معنویتهای نوظهور و سرکردگان عرفانهای کاذب است. به این ترتیب با ادبیات بسیار زیبا و مورد قبول مخاطب وارد میشوند و به تدریج در مجموعۀ سخنانشان، نظام باورها و ارزشهای مخاطب تغییر میکند. در حالی که آنها با سینۀ ستبر و گردن کشیده در برابر منتقدان میایستند و میگویند کدام جملۀ من غلط است و با کدام حرفم مخالفید؟ مگر کسی جرئت دارد با امام زمان و خدا و انسان کامل مخالف باشد؟
حالا آقای مشایی باید مسئولیت همه این حرفها را بپذیرد و با آمدن به عرصه انتخابات پاسخ مردم را بدهد.
رسا ـ آیا آسیب شناسی ادبیات نمادین مشایی به آسیبهای اعتقادی محدود میشود یا ابعاد دیگری هم دارد؟
ما برای انتقال مفاهیم دینی به زبان هنر که زبانی نمادین است نیاز داریم، اما نه اینکه مفاهیم حقیقی خودمان را تبدیل به نماد کنیم. میتوانیم برای انتقال مفاهیم دینی نماد پردازی کنیم؛ به طوری که برای مثال هر کس با دیدن گلدسته به یاد نماز و مناجات با خداوند بی افتد، نه اینکه نماز و خدا را به نماد تبدیل کنیم.
مشکل آقای مشایی در ادبیات شاعرانه و نمادینی که به کار میبرد، دو انحراف بسیار بزرگ است، نخست اینکه مفاهیم و حقایق دینی را به نماد تبدیل میکند و حقیقت آنها را دگرگون میسازد و دیگر اینکه نمادهای شناسنامه دار انحرافی را به کار میبرد. این موضوع در حال حاضر در افکار ایشان به یک فاجعه تبدیل شده است.
اجازه دهید به صراحت بگویم، مشایی جایی برای تعارف و در پرده سخن گفتن باقی نگذاشته است. یکی از موضوعات در بکار گیری نمادهای شناسنامه دار و رسوا «درخت» است. امیدوارم که نگویند که شما با درخت مخالفید، دشمن محیط زیست هستید. سخن در باب مفهوم نماد شناختی درخت است که آقای مشایی به صراحت از آن استفاده کرده است. و کار به جایی میرسد که هدیه شهردار شهر «وایمار» آلمان به ایشان «شجرۀ المعبد» میشود. شجره المعبد را داشته باشید، تا عرض کنم که نماد چیست و چه معنایی دارد.
در مباحث نماد شناختی درخت یکی از مهمترین نمادهایی است که معانی قابل توجهی دارد. درخت نماد انسان است، نماد، خدا شدن انسان است، نماد پیوند انسانها باهم و نماد زندگی و جاودانگی است. ممکن است بگویید که این معانی چه اشکالی دارد؟ از شما میخواهم به فرازی از کتاب تورات توجه کنید، بخشی از «سفر پیدایش» که ماجرای اغواگری شیطان را بیان میکند، شیطان به صورت ماری در میآید و حوا را به خوردن از درخت آگاهی وامی دارد، سپس حوا از درخت آگاهی به آدم میدهد. پس از آنکه خداوند از خطای آنها آگاه میشود، میگوید: «حال آدم مثل ما شده و میداند چه چیز خوب و چه چیز بد است. مبادا از درخت زندگی نیز بخورد و برای همیشه زنده بماند.» به همین علت او از بهشت رانده میشود و میان آدم و درخت زندگی فاصله میافتد. به این ترتیب آرزوی خوردن از درخت جاودانگی یا درخت زندگی بر دل آدم میماند.
کابالیست ها که به اصطلاح عارفان یهودی هستند، در جستجوی راهی برای رسیدن به درخت زندگی برآمدهاند، تا از آن نیز بخورند و خدایی شوند. آنها این ماجرا را این طور تفسیر میکنند، که انسان لطف خدا در بهشت را نخواست و در برابر او ایستاد، خدا هم این مبارزه را پذیرفت. آدم میخواست که خودش خالق لذت و زندگی خود باشد. و به درخت زندگی دست یابد. از اینجاست که خداگرایی پایان میابد و انسان به عنوان خالق و آفرینندۀ زندگی و لذت و کامیابی، برای خود تصمیم میگیرد و خدایی میکند.
به داستان مشایی و شجره المعبد باز گردیم. او پس از دریافت نهال شجره المعبد میگوید: «این درخت درست است که کوچک است اما سرشار از زندگی است.»
مشایی از درخت به عنوان نماد زندگی و به آسمان رسیدن انسان سخن میگوید در اینجا به آسمان رسیدن با مفاهیمی نظیر عبودیت و بندگی و عشق به خدا و تسلیم شدن در برابر او توصیف نمیشود، بلکه با خالق شدن انسان، قدرت آفرینندگی و همچون خدا شدن او تعریف میشود.
آگوست کنت معتقد بود که باید معبدی برای پرستش انسان ساخت و نماد انسانیت را در آن قرار داد و پرستید. حالا سؤال من از آقای مشایی این است که شما شجره المعبد را به عنوان هدیه از شهردار وایمار پذیرفتید و از آن هدیه تجلیل کردید و آن را درخت زندگی دانستید. بدون شک میدانید، که این هدیه به چه معبدی تعلق دارد، و آن را خوب میشناسید. و میدانید که مرشد و راهنمای این معبد کیست. مرشدی که آدم و حوا را به خوردن از درخت معرفت نیک و بد ترغیب کرد و آنها را با درخت زندگی آشنا کرد.
بی پرده از ایشان میخواهم در مورد معبدشان، درخت به عنوان نماد زندگی و انسانیت، و از همه مهمتر مرشد و استاد اعظم این معبد توضیح دهند. که معمولاً با نام لوسیفر معرفی میشود. اکنون هنگام آن است که ایشان به همه سؤالات پاسخ دهند. چیزی از نظر مردم پنهان نخواهد ماند.
رسا ـ شاید منظور ایشان از درخت همان بهار و امام زمان باشد؟
«بهار انسانی دائمی و همیشگی است چون همیشه فرصت آفریدن است. آنان که در مرتبه انسانی گوی سبقت را میربایند از ظرفیتهای مهمتری در خلق برخوردارند. .»انبیا، اولیا و پیشگامان اندیشههای توحیدی انسانهایی هستند با ظرفیتهای بیشتر برای خلقایشان همه چیز را توضیح دادهاند، نیاز به تفسیر ما نیست در همان مراسم درختکاری غیر متعهدها میگوید:
بهاری که ایشان از آن سخن میگویند، یک استعداد جاری در همه انسانهاست. یک فرصت است. یک ظرفیت انسانی است، استعداد آفریدن. بهار در ادبیات ایشان یک شخص نیست، هرکس ممکن است، به این استعداد برسد، لزوماً یک شخص مشخص مصداق آن نیست. به خصوص کسی که همۀ هویتش بندگی و پاکی و تقواست، به هیچ وجه او نمیتواند مصداق این توضیحات باشد. بهار، انسانی است. دائمی و همیشگی است، یک استعداد و فرصت است که انسانها در دست یابی به آن گوی سبقت را از یکدیگر میربایند.
بهار فرصت و قدرت خلاقیت است. امام زمان هم، بهار است، این واژه نیز نمادی است از فرصت و قدرت خلاقیت انسانی، تا آینده ای بهتر را برای خود بسازد. با گذر از دوره خداگرایی و دین گرایی، بر اساس انسان گرایی، خالق آینده طلایی خود باشد.
ما معتقدیم که امام زمان باب الله است و خدا از طریق او اعطا میکند. ما امامان را عبد محض و تسلیم محض خدا میدانیم نه کسانی همچون خدا. این جا تفاوت نگاه انسان گرا و نگاه خداگرا به انسان کامل آشکار میشود. استقلالی که در توصیف «آفریننده همچون خدا» وجود دارد، برازندۀ عبد خدا نیست. بهار مشایی خلاقیت است و انسانهای بهاری انسانهایی هستند که ظرفیت بیشتری برای خلق کردند دارند، همچون خدا. خلق کردن لذت اینها عین سخنان ایشان است. و آقای مشایی ناگزیر است مسئولیت حرفهایی را که زده بپذیرد.
رسا ـ نظرتان در مورد تأکید مشایی بر صلح و دوستی و عشق میان انسانها چیست؟
این سخن هم به خودی خود بسیار خوب است و عقل و دین آن را تأیید میکند، اما باید ببینیم چه کسی و در چه نظامی از آموزهها و باورها این سخن را میگوید، دولت آمریکا هم میگوید ما برای صلح تلاش میکنیم، اما جنگ به راه میاندازد، برای اینکه منظور او از صلح این است که دیگران تسلیم آمریکا شوند و سلطه او را بپذیرند و با او صلح کنند. چنین صلحی با خداگرایی و روح توحید که نفی عبودیت غیر خداست، نمیسازد.
تأکید اسلام بر صلح بر اساس خداگرایی و اسلام است. اینکه همۀ انسانها تسلیم خدا شوند و به سلطه بر یکدیگر و ستم و بهره کشی پایان دهند و با عشق و ایمان به خالق مهربان هستی، مخلوقات او را دوست بدارند و به خدمت برای آنها افتخار کنند.
بر اساس تفکر انسان گرایی و عرفان اومانیستی عشق و وحدت جامعۀ انسانی به معنای هم افزایی انسانها و خدایی شدن آنها و غلبه بر نیروی خدایان است. در حقیقت عشق و دوستی میان انسانها در تقابل با خداگرایی قرار میگیرد. نماد درخت زندگی هم در همین جا به عنوان موضوع مورد مناقشه میان خدا و انسان مطرح میشود. و در معبد اومانیستی که شیطان بانی و استاد اعظم آن است، ستایش میشود.
از این روست که کابالا آموزه های معنوی ناخداگرایانه و انسان گرایانۀ خود را در عشق و صلح میان انسانها خلاصه میکند. و عشق را نمادی از ایستادگی انسانیت در برابر اقتدار خداوند میداند. بنابراین اگر صلح و عشق و دوستی میان انسانها بر اساس بندگی و عبودیت و تسلیم شدن در برابر خداوند باشد، آن چیزی است که پیامبران بر ان تأکید داشتهاند، اما اگر بر اساس انسان گرایی مطرح شود، به عنوان کانون قدرتی در برابر خداوند پنداشته شده است. کانونی برای هم افزایی انسانها تا در تبعیدگاهشان بهشت را خلق کنند و از بهشت خدا بی نیاز شوند. و خودشان آفرینندۀ لذت و زندگی و بهار باشند.
رسا ـ در پایان از انحرافاتی که به نظر شما در افکار مشایی وجود دارد، یک جمع بندی بفرمایید.
به نظر من اگر کسی میخواست در این چند سال ارزشها و باورها و نمادهای ضد دینی، ضد خدا گرایی و شیطانی را در کشور ما ترویج کند، بیش از آنچه مشایی گفت و عمل کرد، نمیتوانست کاری انجام دهد. کسی که بخواهد در یک کشور دینی، انقلابی با وجود این همه مردم آگاه و علمای بزرگ و پرهیزکار، مفاهیم و باورهای ضد دینی و شیطانی را بیان کند، بهتر از این نمیتوانست.
مسلم است که مروج یک جریان انحرافی ناگزیر است در قالب آموزه های دینی و با مفاهیم و واژگان معنوی سخن بگوید. مشایی به خوبی با بکار گیری ادبیات استعاری، تحریف معانی دینی را انجام داد، و اکنون باید پاسخ گو باشد. من به ارتباط افکار ایشان با آگوست کنت اشاره کردم، اما افراد، گروهها و سازمانهای جهانی وجود دارند، که بر اساس تئوری تکامل اجتماعی، ادامه دهندۀ افکار او هستند.
به روشنی عرض کنم که مشایی مجری استراتژیهایی است که اروین لازلو، باربارا ماکس هابرد و همکارانشان طراحی کردهاند. مشایی ایده های آنها را به زبان دینی و فرهنگی ما ترجمه کرده است و این ترجمه به قیمت تحریفات معنوی بسیاری انجام شده است.
با تشکر از این که وقت خودتان را در اختیار ما قرار دادید/925/گ401/ع
ارسال نظرات