حصر شیشهای سران فتنه در دادگاه 9دی
با فرا رسیدن 9 دی 1392، چهارمین سالگشت حماسه بصیرت ملت ایران در تقویم انقلاب اسلامی رقم میخورد.
آن چه در این پنج سال گذشت، تجربهای شیرین بود که از تلخیهای فتنه 88 کاست.
در آن فتنه، تنها آبروی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، هدف فتنهگران نبود. آن کس که کبریت را شعلهور ساخت میدانست که اگر بتواند شاخه خشکیدهای از درخت تنومند انقلاب را بسوزاند همه درخت در آتش این عضو مسموم و معیوب، خواهد سوخت.
در انتخابات 88، حماسهای بزرگ در حال شکل گیری بود. همه جریانات سیاسی خانواده انقلاب در شور و هیجان بودند و همه برای پیروزی در انتخابات، تلاش میکردند.
تنها تفاوت در این بود که رئیس جمهور وقت، تنها یک دوره چهارساله بر مسند ریاست نشسته بود و جریانات رقیب، جدیتر از همیشه میخواستند فرصت دوباره انتخاب شدن را از وی بربایند. البته برنده شدن در انتخابات، حق همه طرفها بود و کسی هم خارج از قاعده بازی نمیکرد.
بد اخلاقیها زمانی آغاز شد که حریفان، در نشستها و گردهمآییها و محافل و تبلیغات، به هر اقدامی و به هر قیمتی دستیازیدند. کار بدانجا رسید که شخص رئیس جمهور که سابقه مدیریتی در دولتهای پیشین داشت و استاد دانشگاه و دارای سابقه جبهه و جنگ بود، به تمسخر کشیده شد و سیاستهای مردمدارانه و محرومنوازانهاش به گداپروری و تحقیر ملت تعبیر گشت.
سابقه این برخورد ناشایست در انتخابات پیشین هم تا حدودی مشاهده شده بود. در آن انتخابات، ستادهای جناب رفسنجانی افرادی را اجیر کرده بودند که میان مردم به شایعه سازی بپردازند و یکی از آن شایعههای کثیف این بود که احمدی نژاد میخواهد پیاده روها را پرده بکشد و زن و مرد را جدا کند! و دروغهای بسیار بزرگتری که با جدیت و رسمیت گفته میشد تا کسی گمان به دروغ بودنش نبرد مانند شایعه پخش هفتاد میلیون سی دی از دختر وی که تا امروز هنوز یک مورد آن دیده نشده است!
آن انتخابات با همین بداخلاقیها به سود دکتر احمدینژاد تمام شد اما این چهار سال بسیار گران بود برای کسانی که دین خود را هم داده بودند تا نامزد محبوبشان به کرسی ریاست برسد.
اما این بار مسئله به گونه دیگری رقم خورد. این بار مردم با یک احمدینژاد مظلوم و بیرسانه مواجه نبودند که با نذر و نیاز از زیر تیغ تبلیغاتچیهای هوچیگر، جان سالم به در برد. این بار تیم انتخاباتی دکتر محمود احمدی نژاد و مشاوران کذایی او تصمیم گرفتند تیغ را با تیغ و زخم را با زخم پاسخ دهند. رئیس جمهور وقت که خود برگزار کننده انتخابات بود با اشراف بیشتری بر اوضاع، دریافت این یک انتخابات ساده نیست. او به روشنی دید که زمین و زمان با هم متحد شدهاند تا او نباشد. «نه» به احمدی نژاد، «آری» نداشت. برای آنان مهم نبود چه کسی و با چه هدفی قرار است رئیس جمهور شود؛ مهم این بود که در رأس دولت دهم، این آدمکی که به زشتی از او تصویر سازی کردهاند قرار نگیرد!
مناظرهها آخرین سنگر بود. احمدی نژاد، حساب همه را گذاشته بود در این جبهه تسویه کند. او خود را محق میدانست با کسانی که مروت نداشتند مانند خودشان برخورد کند. او همه تحقیرها را به جان خرید تا یک باره به جان حریفان بیاندازد.
مناظرات برگزار شد و همه حریفان، یک به یک، تحقیر شدند! احمدی نژاد، مستانه در گود میچرخید و رقیبان را در گِلی که خود ساخته بودند لگد مال میکرد تا بدانند عاقبت خروج از قاعده بازی و نامردی چیست. دیگر آن منش پهلوانی و نوکری ملت، فراموش شده بود. کار رسیده بود به رسواگری!
معلوم شد مناظرات، یک برنده دارد و آن احمدی نژاد است که بینی حریفان را به گل مالیده است. او نشان داد این رقبای سیاسی که نزد خانواده و دوستان و هوادارانشان، به جای معرفی خود و ظرفیتها و تواناییها و راهحلها و پیشنهادهای روشن، در تمسخر رئیس جمهور کشور و توهین و دهنکجی، ید طولایی دارند در مقام مناظره حتی رشته سخن خود را گم میکنند.
از همه مهمتر، مناظره دو رقیب اصلی یعنی دکتر محمود احمدی نژاد و مهندس میر حسین موسوی بود. احمدی نژاد گمان میبرد مناظره دشواری خواهد داشت و هر چه داشت در کمان نهاد و با خشم به پشت میز مناظره آمد. شاید اگر میدانست جناح مقابلش، پیرِ کمتوانی را به میدان فرستاده و این همه هیاهو، پوشالی است، راحت تر به میدان میآمد و کار حریف را آسانتر پایان میبرد اما به هر حال خشم این چند ماهه را یکجا فرو ریخت و دکتر چنان کرد که رمقی برای مهندس نماند و زبان در کامش نگردید. آن مناظره و بگم و بگم ها در تاریخ ماند و تلخ ماند.
احمدی نژاد، درست یا غلط، میرحسین را نماد جناحی بزرگ از هاشمی تا ناطق معرفی کرد که نشان دهد با هیچ جناحی، صنمی ندارد. این کش مکشها گرچه گاه ناگوار بود اما در متن مردم، هیجان انتخابات را بالاتر برد. مردم، طرفدار هر گروه که بودند به خوبی از نامزد مورد علاقه حمایت میکردند و ساعتها به تبلیغ او میپرداختند بیآن که با هم درگیر شوند. گرچه هواداران هم گاه بداخلاقی میکردند و سیبزمینی به دست میگرفتند و شعار میدادند: یک هفته دو هفته، احمدی حموم نرفته!
انتخابات با شور تمام برگزار شد و چهل میلیون ایرانی به سر صندوق رفتند به هر کس که دوست داشتند رأی دادند. با همه جوسازیها و تبلیغات رسانهای، روشن بود احمدینژاد به ویژه در شهرهای کوچک و روستاها رأی بیشتری را گرد آورده است اما گویا آن کس که کبریت کشیده بود میدانست کدام شاخه را آتش بزند.
از این پس کروبی و موسوی به آدمکهای کوکی تبدیل شدند که هزیان میگفتند. میرحسین همان شب در جمع خبرنگاران، اعلام کرد برنده انتخابات است! کروبی هم که از آرای باطله کمتر رأی آورده بود کمتر از این ادعا نداشت!
مدتی طول کشید تا محسن رضایی، نقشه دشمن را بخواند و از جرگه سرکار رفتهها و فریب خوردهها بیرون بکشد اما تقدیر آن دو شخصیت با سابقه انقلابی، چیز دیگری بود. آنها چنان بازی خوردند که دیگر تا آخر عمرشان نخواهند توانست از حیرت آن بیرون بیایند.
هر روز بیانیه و سخنرانی دیوانهوار تری از این دوتن منتشر میشد. آنان چشم بسته و گوش به فتنهفرمایان داده و زبان گشاده و فریاد میزدند اما مهم نبود که سخنشان منطق داشته باشد یا نه، محکمه پسند باشد یا نه؟!
چگونه میشد به هوادارانشان گفت این دوتن در بازی کثیفی که خود آغاز کردند باختهاند و اکنون به جنون سیاسی رسیدهاند. یک بار میگویند تقلب شده و یک بار میگویند تخلف.
اما رقیب پیروز هم کوتاه نمیآمد و آبی به آتش فتنهگران نمیریخت. او در جمع هوادارانش حاضر شد تا شعار دهند احمدی بت شکن بت بزرگ و بشکن! او شال سبز بر گردن آویخت و گفت حماسه انتخابات را چهل میلیون ایرانی رقم زدند و این معترضان خس و خاشاکی بیش نیستند.
هواداران هم که دیگر حق و باطل را در طوفان حادثهها گم کرده بودند و به طور مشخص نمیدانستند به چه چیز اعتراض دارند به تحریک رسانههای بیگانه و ایادی داخلی به شورش و تخریب پرداختند. ناگهان کشته و کشتهسازی آغاز شد و از دخترکی واقعی به نام ندا آقا سلطان که خونش به هدر رفت تا دخترکی خیالی به نام ترانه موسوی که مجلس ختمش در سنای آمریکا برگزار شد، گرفته تا بسیجیانی که برای محافظت از مسجد و پایگاه بسیج و اسلحههای آن، مظلومانه جان دادند و فردی از خانواده میر حسین موسوی که به طرز مشکوکی از بین رفت!
در آن وانفسا، حادثه تاسفبار دیگری در کهریزک رقم خورد که نشان داد اوضاع آبستن حادثههایی بزرگتر است.
هر عقدهای و زخم خورده از انقلاب و هر حرامی و بیدینی که آرزو داشت علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی بایستند حالا با قمهکشها و اوباش مزدور، گردهم آمده بودند و با اذان بیبیسی به نماز میایستادند و الله اکبر سر میدادند!
نخست وزیر امام، ادعا میکرد جمهوری اسلامی تقلب کرده است و دلیل هم لازم نداشت! همین بهانه خوبی بود برای فتنه و آشوب و هرج و مرج.
کم کم مردم متوجه پشت پرده ماجرا شدند. آنان که هوادار دکتر بودند فهمیدند دعوا سر چیز دیگری است و برخی بالاشهرنشین ها از جای دیگری ناراحت هستند. هواداران مهندس هم دریافتند رأی آنان بهانه بوده است و در جنگ قدرت، چیزی که ارزش ندارد، رأی اکثریت است.
تا این که عاشورا رسید و باز هم خون بر شمشیر پیروز شد. اکثریت ملت از هر جناح و گروه، دعوای پوچ تشنگان قدرت را رها کرده بودند و به عزاداری سیدالشهدا مشغول شدند. اما دریدگی عدهای اندک که حرمت بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی را هم نگه داشته بودند ادامه یافت و به توهین به مقدسات ملت رسید. نقاب از چهره مدعیان کنار رفت و یزیدیان شعر بیدینی خود را باز در تاریخ سرودند.
این شد که حماسه 9 دی آفریده شد تا دریایی باشد برای شستن نجاست فتنهگران.
زمان گذشت و دوره دوم ریاست جمهوری دکتر محمود احمدی نژاد هم تمام شد و دیدیم که دل خوشی حتی برای هواداران انقلابیاش نماند از انحرافی که در کمینش نشسته بود و او را فرا گرفت.
انتخابات بعدی برگزار شد در حالی که دوتن از سران فتنه در خانه محصور شدند. این دو تن همانها بودند که در دوره دولتشان، شیخ ساده لوح را محصور کرده و تصاویرش را از سراسر کشور جمع کردند و تاریخ چه درس آموز است و درس گیرندگان چه اندک!
اصولگرایان این بار، در مهندسی انتخابات و نه در مهندسی آرا که تهمتش را گلوی ابطحی با بلندگوی بیبیسی فریاد زد، انتخابات را واگذار کردند. اصولگرایان این بار چنان متشتت شدند که قافیه را باختند اما مهم نتیجه انتخابات بود! کسی برنده شد که از جناح راست برخاسته بود. شخصیتی روحانی که عضو مؤسس جامعه روحانیت است. ارادتمند رقیب سابق احمدی نژاد جناب شیخ اکبر هاشمی رفسنجانی و اهل معامله با چپها. کسی که شعارش، خواسته یا ناخواسته، گفتگو با کدخدا برای چرخاندن چرخ اقتصاد کشور همراه با چرخ هستهای شد.
آن مرد آمد اما با رأیی که به راحتی میشد در آن تشکیک کرد! رأی شکنندهای که حتی به پنجاه و یک درصد هم نرسید! کافی بود یک حوزه انتخاباتی با دلایلی به ظاهر موجه از همان جنسِ جر زنی های پیشینی مطرح شود و انتخابات به دور دوم بکشد.
شیخ حسن روحانی اما خوش اقبال بود که رقیبانش اهل مروت و ادب بودند حتی رقیبی که نماینده واقعی جناح چپ بود اما با کارگزاران بر سرش معامله کردند.
همه تبریک گفتند تا فتنه زدهها بیاموزند لازم نیست برای ریاست چهار ساله یک نفر، حتی اگر ناحق باشد، یا حق باشد و ناگوار و تلخ، دین و دنیا را یکجا به آتش کشید و خون هزاران شهید را پایمال کرد.
این منتی بود که ملت آزاده ایران و همه جناحهای انقلابی کشور بر سر دولت یازدهم گذاشتند تا مباد سر طغیان بردارد و جریانات کذایی افراطی یا انحرافی، گرفتارش کنند.
دکتر روحانی گرچه در قبال سران فتنه، سیاست میکند و میگذراند و گاه در محضر رهبری از گذشت و عفو سخن میگوید؛ تو گویی فتنه گران پشیمان شدهاند! و گاه در حضور دانشجویان از صبر سخن میگوید؛ تو گویی رنگ ننگ با صبر کمرنگ میشود! و میپرهیزد از به کار بردن واژه فتنه اما به خوبی میداند مجنون و مفتون سیاست را دوا و درمان نیست. آن کس که سرمایه آبروی خودش را که انقلاب و امام بود، فروخت جایی برای ترحم باقی نگذاشته و کسی که پادرمیانی پیرِ دلسوزی چون مرحوم عسکر اولادی را هم قدر نشناخت، لیاقت آزادی ندارد.
اما اکنون چه باید کرد؟ به راستی اگر دادگاهی برگزار شود و همه دلسوزان از همه جناحها حاضر شوند و شهادت دهند که برای پیاده کردن این دو آلت دست دشمن از خر فتنه هر کاری که توانستند کردند اما سودی نداشت چه حکمی باید صادر شود.
حکم فتنهگر و آن که در برابر حکومت اسلامی و رأی اکثریت ملت بایستد چیست؟ آن کس را که آشوبگران عاشورا را مردم خدا جو بخواند و در مجالس ختم کذب شرکت کند و تهمت و افترا به نظام بزند چیزی جز اعدام سزاست؟
نافرمانی از ولی فقیه و برهم زدن آرامش و نظم عمومی، توهین به میلیونها ایرانی که به رقیب رأی دادهاند و خوار و ناامید کردن نخبگان و طبقه تحصیلکردگانی که سوابق انقلابی آنان دل خوش کرده بودند، کم جرمی است؟
آیا بهترین دادگاه همین دادگاه افکار عمومی نیست که در 9 دی برگزار شد تا هر سال بر حقانیت و مظلومیت نظام شاهدی بیشتر گرد آید و آیا حصر بهترین زندان نیست برای زنده ماندن و دیدن بصیرت ملت؟
ای کاش مسئولان، دیوار منزل فتنهگران را شیشهای کنند تا موزهای زنده از عاقبت فتنهگران ساخته شود در برابر چشمان مردمانی که در انتخابات اخیر بی هیچ وقعی به آنان، بر سر صندوقها حاضر شدند و باز به هر کس که رأی بیشتری دادند همان رئیس جمهور همه ایرانیان شد و نظام هم همچون این سه دهه، رأی ملت را حق الناس دانست و آن را پاس داشت.
حامد عبداللهی
/903/ی701/ج