۲۴ دی ۱۳۹۳ - ۱۴:۰۹
کد خبر: ۲۴۰۸۵۵
تأملی در متن و حواشی حادثه «شارلی ابدو» و «مردم امروز»

لیبرال دموکراسی و تروریسم تکفیری؛ دو روی یک سکه/ از نقد اسلاوی ژیژک تا فضاحت روزنامه اصلاح طلب

خبرگزاری رسا - «اسلاوی ژیژک» متفکر برجسته غربی که شهرتی جهانی در عرصه مباحث روز دنیا در پیوند با عقبه فلسفی آن‌ها دارد به بهانه حوادث مربوط به رخداد تروریستی روی داده در مجله شارلی ابدو مقاله‌ای نوشته است. ضمن بازخوانی آن، تأملاتی داشته‌ایم در متن و حاشیه این رویداد مهم دنیا.
شارلي ابدو


«آن‌هایی که نمی‌خواهند درباره لیبرال دموکراسی به نحو انتقادی سخن بگویند باید درباره بنیادگرایی مذهبی هم ساکت باشند»؛ شاید بتوان این عبارت را مهم‌ترین سطر یادداشت مهم، خطیر و قابل تأملی دانست که «اسلاوی ژیژک» متفکر برجسته غربی که شهرتی جهانی در عرصه مباحث روز دنیا در پیوند با عقبه فلسفی آن‌ها دارد به بهانه حوادث مربوط به رخداد تروریستی روی داده در مجله شارلی ابدو نوشته است.

 

این متن در سطر سطرش، گویا و جویای نکات مهمی در باب نقد و تحلیل وضعیت حاکم بر جهان است؛ به ویژه از منظر ساختارشناسی و تبعات معنوی، مادی و معرفتی ملهم از سیطره سرمایه داری و لیبرالیسم غربی بر جهان و البته مواجهه آن با شرق و نیز گروههای مختلف فکری و عملیاتی که در تنوع اندیشه و عمل، گاه به قول او «بنیادگرایی مذهبی» نام می گیرند.

 

اما خبرها درباره «شارلی ابدو» هنوز ادامه دارد و موجی که غرب، رسانه ها و جنگ نرمشان به راه انداخته و چه بسا تحلیل این موج  کار چندان آسانی نباشد، هنوز در امتداد است! هفته نامه خبیث و پلشت «شارلی ابدو» پس از آن حادثه تروریستی قتل عام دست اندرکارانش و راهپیمایی سران و مردم فرانسه در پاریس و هجمه های تبلیغاتی بینظیری که طی این روزها در رسانه های جهان به راه انداختند، اعلام کرد که امروز همان نشریه را با همان کاریکاتورهای موهن نسبت به شخصیت پیامبر مکرم اسلام(ص) به 16 زبان منتشر خواهد کرد!

 

وقتی ژیژک هم با بیانی کنایی از دو روی سکه لیبرال دموکراسی و تروریسم تکفیری می‌گوید

 

 

وقتی عبارت فوق را در کنار جمله مهم دیگری از این نوشتار قرار می‌دهیم که ژیژک می‌گوید: «جدال بین مجازبودن لیبرالی و بنیادگرایی تماماً کاذب است. این یک دور خطرناک است که در آن این دو قطب همدیگر را تولید می‌کنند» منظری را که او در باب تحلیل فلسفی، معرفت شناسانه و جامعه شناختی حادثه شارلی ابدو انتخاب کرده است درمی یابیم.

 

 

غرب و به عبارت دقیق‌تر لیبرالیسم غربی، در پیوند با سرمایه داری مستکبرانه‌ای که از جنبش‌های کارگری عصر گذشته تا جنبش وال استریت دوران اخیر، کارنامه‌ای چرکین از سوء استفاده نئوقرون وسطلایی اش را بر گرده ماده و معنای جهان و بشریت، تجربه کرده و دنیا را آزمایشگاهی برای رسیدن به اومانیسم لیبرالی خویش نموده، در حادثه اخیر نیز همین مسیر را پیموده است.

 

فکرش را بکنید که نتانیاهوی آدمکش و جنایت پیشه در خیابان‌های پاریس در صف اول مبارزه با تروریسم راه می‌رود و جهان کور و کر رسانه‌ای در خلسه‌ای ناشی از شوک و فراموشی تاریخ، ناشی از حادثه شارلی ابدو، از یاد می‌برد که سال‌های سال است عمال تروریسم دولتی صهیونیسم و پیاده نظام آمریکای غدار یعنی همان‌ها که در ایران اسلامی هزاران نفر را در طی سال‌های اول انقلاب و نیز همین سال‌های اخیر از مسئولین بلند پایه گرفته تا مردم عادی به خاک و خون کشیدند در پایتخت‌های توسعه یافته و متمدن همین کشورهای مظلوم اروپایی (!) لانه کرده‌اند.

 

 

از شارلی ابدو تا مجاهدین خلق؛ از ترور دانشمندان هسته‌ای تا شهادت مدافعین حرم؛ رسانه‌های غربی با افکار عمومی دنیا چه می‌کنند؟

 

 

از ترور دانشمندان هسته‌ای تا شهدای مبارزه با جریان‌های تکفیری و مدافعان حریم حرم و از شرق تا غرب عالم؛ همه و همه نشانه‌هایی خونین اما روشن بر نفاق و خدعه‌ای است که جریان لیبرال دموکراسی غربی به همراه سرمایه داری صهیونیستی در چینش صحنه سیاست جهانی علیه اسلام ناب محمدی برپا کرده‌اند و حتی پشت این تعبیر تکراری «بنیاد گرایی اسلامی» که وجه بارز تروریسمی‌اش در مترسک طالبان و القاعده و داعش و... زاییده خود غربی‌ها و عمال سابق و رفقای قدیمی خودشان است هم ادامه‌ای است بر همان بازی خطرناک و سودجویانه غرب که با جنگ نرم و امپراطوری رسانه‌ای بی بی سی و سی ان ان و العربیه و فاکس نیوز و... پیگیری می‌شود.

 

 

وقتی روزنامه اصلاح طلب روی وقاحت را سفید می‌کند!


 

حالا به همه این‌ها اضافه کنید این سند آلوده و مهوع جریان شبه روشنفکر و روزنامه اصلاح طلب «مردم امروز» جناب محمد قوچانی را که در تیتر و عکس یک صفحه دیروزش، جورج کلونی را با شارلی ابدو، تمام صفحه، تجلی باطن علقه‌های خویش می‌کند و حامی آن مجله طنز کثیف را که به پیامبر اکرم (ص) توهین کرده بود، بر صدر می‌نشاند و قدر می‌دهد!

 

 

چه دردآور بود این صفحه و صحنه که در دوران برقراری نظام جمهوری اسلامی ایران و در مملکتی که به نام و یاد پیامبر اکرم (ص) نفس می‌کشد، روزنامه‌ای به نام «مردم» اینچنین چینش نابخشودنی و ناجوانمردانه‌ای پدید آورد. آری؛ «آن‌هایی که نمی‌خواهند درباره لیبرال دموکراسی به نحو انتقادی سخن بگویند باید درباره بنیادگرایی مذهبی هم ساکت باشند» .

 

 

داعش و تکفیر و تروریسم، زاییده همان لیبرالیسم شیک و مدرن است

 

 

اسلاوی ژیژک حرف مهمی زده است؛ حرفی که از خلال سطرهای نانوشته‌اش، صریح‌تر و دقیق تر و رساتر می‌توان خواند که داعش و تکفیر و تروریسم، زاییده همان لیبرالیسم شیک و مدرنی است که با قدرت تکنولوژی و سلاح نرم فرهنگ و هنر، ابتدا زیر پای ملت‌ها را خالی می‌کند تا آوار جنگ و ننگ را یک کاسه، تقدیم امروز و فردای نسل‌های جوانشان کند.

 

از یک سو داعش را بپرود و از سوی دیگر وال استریت را به سند ابدی سیطره شبح جمهوریت در مهد آزادی مبدل سازد و در این میانه، هم کاریکاتورهای موهن را در «شارلی ابدو» ی تاریک و خبیث، به 16 زبان و دوباره پس از آن قتل عام غیر قابل دفاع و نادرست و البته مشکوک، منتشر کند و هم نتانیاهوی جانی و وحشی را به صف اول راهپیمایی ضد تروریسم راه دهد!

 

 

 

یک نقد درون گفتمانی که رگه‌هایی از حقیقت را رونمایی می‌کند

 

 

نقد و تحلیل «اسلاوی ژیژک» شاید در جرگه نقدهای درون گفتمانی غرب جای بگیرد اما حتی با این نگاه هم حاوی نکات مهم و حساس و قابل تأملی است. به ویژه آنجا که می‌گوید: «آن‌هایی که نمی‌خواهند درباره لیبرال دموکراسی به نحو انتقادی سخن بگویند باید درباره بنیادگرایی مذهبی هم ساکت باشند».

 

گرچه جای این سوال باقی است که چه تفاوتی میان «شارلی ابدو» و غزه و یا  همین دهها دانش آموز مظلومی است که در پاکستان به خاک و خون کشیده شدند؟! تا کی و کجا بناست خون غربی ها رنگین تر از خون دیگر ابنای بشر، خاصه در سرزمین های اسلامی باشد؟!

 

 

سرویس اندیشه خبرگزاری رسا ضمن انتشار این نوشتار، از نخبگان و عالمان ارجمند حوزه فکر و فلسفه خاصه بزرگواران حوزوی که قلم نقد و نگاه تحلیل در حوزه مباحث جامعه جهانی و بررسی اندیشمندانه رویدادهای مهمی از نوع «شارلی ابدو» دارند دعوت می‌کند تا با تحلیل درست و روشنگرانه این رخداد و عقبه فکری و فلسفی و تبعات سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی‌اش، در این زمان حساس، میدان رسانه‌ها را از انعکاس اندیشه اسلامی در این خصوص، خالی نگذارند و بازتاب دهنده همه حرف‌های جامع و مانعی باشند که اسلام عزیز در این برهه و در این وادی در چنته دارد و بی تردید جهان تشنه شنیدن آن است.

 

 

وقتی اسلاوی ژیژک از شارلی ابدو و فلسفه و عقبه وقوعی‌اش می‌گوید

 

 

حالا که همه ما بعد از کشتار افسارگسیخته در دفتر شارلی ابدو دچار وضعیت شوک شده‌ایم، [دقیقاً] فرصت مناسب است تا این روحیه را برای تفکر تجمیع کنیم. به طور قطع ما باید این کشتار را به مثابه یک حمله به کنه ذات آزادی‌مان به روشنی محکوم کنیم و این محکوم کردن را بدون هیچ هشدار پنهانی اعمال نماییم (به همان شکلی که مثلاً گفته می‌شود «شارلی ابدو به هیچ وجه مسلمانان را بیش از حد تحقیر و تحریک نمی‌کرد.») ولی این روش همبستگی جهانی به هیچ وجه کفایت نمی‌کند بلکه باید بیشتر و پیش‌تر از آن تفکر کرد.

 

 

این چنین تفکری به هیچ وجه با آنچیزی که نسبی‌سازی جرم دانسته می‌شود ارتباطی ندارد (مثل افرادی که آواز سرمی‌دهند «ما غربی‌ها، که مرتکب کشتارهای فجیع در کشورهای جهان سوم می‌شویم، چه حقی برای محکوم کردن داریم؟») این تفکر همچنین نمی‌تواند هیچ ربطی به ترس بیمارگون بسیاری از لیبرال‌های چپ‌گرای غربی داشته باشند که خود را نسبت به اسلام‌هراسی مقصر می‌دانند. برای این چپ‌گراهای کاذب، هر نقدی به اسلام به واسطه اینکه نشانه‌ای از اسلام‌هراسی غربی است، تقبیح می‌شود.

 

 

سلمان رشدی به خاطر تحریک غیرضروری مسلمانان نکوهش شد و بنابراین لااقل به نحوی [خودش] مسئول فتوایی بود که او را به مرگ محکوم کرد. عواقب اینچنین موضع‌گیری‌هایی را می‌توان پیش‌بینی کرد: هرچه بیشتر چپ‌گراهای لیبرال غربی پیگیر تقصیر خود [نسبت به مسلمانان] باشند، مسلمانان بنیادگرا بیشتر آنان را متهم به ریاکاری نسبت به کتمان تنفر خود از اسلام می‌کنند. این مجموعه به روشنی پارادوکس ابرمن را نمایان می‌سازد: هرچه شما به درخواست‌های دیگری تن دهید بیشتر تقصیرکار خواهید بود. بدین معنی که هرچه نسبت به اسلام مدارای بیشتری نشان دهید فشاری که بر شما وارد خواهد کرد بیشتر خواهد شد.

 

 

این دلیلی است که چرا من ادعای سیمون جین‌کینگز (Simon Jenkins) را (در گاردین روز 7 ژانویه) مبنی بر دعوت به میانه‌روی ناکافی می‌یابم، دعوتی که به ما می‌گوید وظیفه ما این است که «واکنش نشان ندهیم و پیامدهای بد این حادثه را بیش از حد خبری نسازیم. درست آن است که هر حادثه را چون یک اتفاق وحشت برانگیز گذرا درنظر بگیریم.» حمله به شارلی ابدو صرفاً «یک اتفاق وحشت برانگیز گذرا» نبود. [بلکه] به دنبال یک برنامه روشن دینی و سیاسی آمده است و به روشنی جزء یک الگوی بزرگ‌تر است. واضح است که ما نباید [صرفاً] واکنش نشان دهیم و در مقابل اسلام‌هراسی کور تسلیم شویم، ولی باید این الگو را سنگدلانه تحلیل کنیم.

 

 

 

آنچیزی که بیش از اهریمن جلوه دادن تروریست‌ها (که منجر به عملیات‌های انتحاری قهرمانانه افراطی آنان می‌شود) لازم است بی اعتبار کردن اسطوره اهریمن است. خیلی پیش‌تر فردریش نیچه یافته بود که تمدن غربی در جهت واپسین انسان در حرکت است؛ یک موجود دلمرده بدون هیچ تعهد و شورمندی بزرگی. او فاقد قدرت تخیل است و از زندگی خسته شده، هیچ ریسکی متحمل نمی‌شود و فقط بدنبال آسایش و امنیت است. [اینان] درباب مدارا با هم سخن می‌گویند: «برای رؤیاهای لذت‌بخش مقدار کمی زهر در امروز و هر روز کفایت می‌کند و برای یک مرگ لذت‌بخش مقدار زیادی زهر در پایان. آنان خوشی‌های کوچکی برای روزها دارند و لذت‌های قلیلی برای شب ولی برای مرگ احترام زیادی قائل هستند. واپسین انسان به آنان می‌گوید» ما شادمانی را یافته‌ایم و آنان چشم‌هایشان را می‌بندند.

 

 

شکاف بین جهان اولی‌های مجاز و واکنش‌های بنیادگرایانه به آن، به نحو فزاینده‌ای برروی مسیری حرکت می‌کند که در تقابل بین یک زندگی رضایت بخش مملوء از ثروت‌های فرهنگی و مادی و در مقابل آن، زندگی‌ای که وقف علت‌های استعلایی شده است، قرار دارد. این جدال درحقیقت همان چیزی نیست که نیچه بین نیهیلیسم «فعال» و «منفعل» در نظر داشت؟

 

ما در غرب واپسین انسان نیچه هستیم که در لذت‌های احمقانه روزانه‌مان فرورفته‌ایم، درحالی که این مسلمانان رادیکال هستند که حاضرند همه چیزشان را ریسک کنند و درگیر مبارزه‌ای برای نابودی خویش شوند. به نظر می‌رسد که کتاب «بازگشت دوباره» ویلیام بوتلر ییتس (William Butler Yeat) به خوبی مخمصه کنونی ما را نمایش می‌دهد: «بهترین‌ها هیچ اعتقاد راسخی ندارند درحالی که بدترین‌ها با شدیدترین هیجان‌ها عمل می‌کنند.» این یک توصیف عالی از شکافی است که بین لیبرال‌های کرخت و بنیادگرایان هیجان‌زده وجود دارد. «بهترین‌ها» دیگری توان درگیر شدن کامل را ندارند درحالی که «بدترین‌ها» دچار افراط در نژادپرستی، دین‌گروی و مسائل جنسی می‌شوند.

 

 

 

به هر حال آیا تروریست‌های بنیادگرا واقعا در این توصیف می‌گنجند؟ آنچیزی که آنان به وضوح کم دارند آن ویژگی است که به آسانی در تمامی بنیادگرایی‌های مصطلح، از بودایی‌های تبت گرفته تا آمیش‌های آمریکا، قابل تشخیص است و آن نبود رنج و رشک است؛ ویژگی‌ای که عمیقاً شبیه به روش زندگی بی‌ایمان‌هاست. اگر بنیادگرایان امروز واقعاً باور دارند که حقیقت را یافته‌اند برای چه احساس می‌کنند توسط بی‌ایمان‌ها مورد تهدید هستند؟ برای چه به آنان رشک برند؟

 

 

زمانی که بودایی با یک لذت‌گرای غربی برخورد می‌کند به سختی می‌تواند او را تقبیح کند. او فقط مشفقانه به او تذکر می‌دهد که روش لذت‌گرایان برای جستجوی سعادت خودویران‌گر است. در مقابل این بنیادگرایانان حقیقی، شبه‌بنیادگرایان به شدت نگران، درگیر و مجذوب زندگی گناه‌آلود بی‌ایمان‌ها می‌شوند. می‌توان احساس کرد که آنان در مبارزه خود علیه دیگری گناه‌کار، [درحقیقت] دارند با اغواهای خودشان مبارزه می‌کنند.

 

 

دراینجاست که واکاوی ییتس برای مخمصه کنونی ناکارآمد به نظر می‌رسد: هیجان‌های شدید تروریست‌ها شاهدی است بر ضعف در اعتقاد حقیقی [آنان] . ایمان یک مسلمان چقدر باید سست باشد که با یک کاریکاتور احمقانه در یک روزنامه هفتگی طنز به مخاطره افتد؟ ترور اسلامی بنیادگرایان بر [احساس] برتری اعتقادات تروریست‌ها و تلاش آنان برای حفاظت از هویت فرهنگی-مذهبی‌شان در مقابل حمله‌های بی‌امان تمدن مصرف‌گرای جهانی استوار نیست.

 

 

مشکل بنیادگرایان این نیست که ما [غربی‌ها] آنان را فرودست نسبت به خودمان درنظر می‌گیریم بلکه مشکل آن است که آنان خودشان را به نحوی پنهانی فرودست می‌دانند. برای همین است که تضمین‌های دقیقاً تفوق‌جویانه سیاسی ما که می‌گویید ما هیچ برتری برای خود نسبت به آنان نمی‌بینیم، فقط بر ترس آنان و بر تقویت رنج آنان می‌انجامد. مشکل تفاوت‌های فرهنگی (تلاش برای صیانت از هویتشان) نیست بلکه دقیقاً این واقعیت معکوس است که بنیادگرایان شبیه ما هستند و به طور پنهانی استاندارها و معیارهای ما را برای خود درونی کرده‌اند. به طور پارادوکسیکال، ضعف حقیقی بنیادگرایان به روشنی در میزان تفوقی است که آنان برای اعتقادات «نژادپرستانه» حقیقی خود قائل هستند.

 

 

بی ثباتی امروز بنیادگرایان اسلامی [درواقع] تأیید کننده این بصیرت قدیمی والتر بنیامین است که «ظهور هر فاشیستی دلالت بر یک انقلاب شکست خورده دارد» . برای مثال ظهور فاشیسم ناشی از شکست چپ‌ها بود ولی [این امر] همزمان ثابت می‌کند که یک ظرفیت انقلابی نیز موجود بوده که ارضانشده و چپ‌ها نتوانسته بودند آن را بسیج کنند. و آیا همین را نمی‌توان برای به اصطلاح «فاشیست جدید» به کار گرفت؟

 

آیا برآمدن اسلام‌گرایی رادیکال دقیقا در ارتباط با ناپدید شدن چپ‌های سکولار در کشورهای اسلامی نیست؟ در پاییز 2009، زمانی که طالبان دره Swat در پاکستان را تسخیر کرد، New York Times گزارش داد که آنان «یک شورش طبقاتی به منظور بهره‌گیری از شکاف اساسی بین یک گروه کوچک از مالکان ثروتمند و کشاورزان» را مهندسی کرده‌اند.

 

به این ترتیب، اگر طالبان «از فرصت» فلاکت کشاورزان استفاده کرده و «خطر پاکستان که به طور گسترده هنوز فئودال است را هشدار داده‌اند»، چه چیزی مانع می‌شود که لیبرال دموکرات‌های پاکستان هم مثل آمریکا به راحتی از «فرصت» استفاده کنند و به کشاورزان مفلک کمک کنند؟ معنی تلخ این واقعیت آن است قدرت‌های فئودالی در پاکستان «متحدان طبیعی» دموکرات‌های لیبرال هستند...

 

پس چه بر سر ارزش‌های مرکزی لیبرالیسم می‌آید، ارزش‌هایی مثل آزادی و برابری و ...؟ پارادوکس این است که خود لیبرالیسم آنقدر قوی نیست که بتواند در مقابل حمله‌های مکرر بنیادگرایان، از این ارزش‌ها مراقبت کند. بنیادگرایی یک واکنش است، یک واکنش قطعا کاذب و سردرگم در مقابل عیب‌های واقعی لیبرالیسم و این همان چیزی است که مکرراً توسط خود لیبرالیسم تولید می‌شود.

 

لیبرالیسم به آرامی خود را تضعیف می‌کند ؛ تنها کاری که لیبرالیسم می‌تواند برای حفظ ارزش‌های مرکزی خود انجام دهد ایجاد کردن یک چپ جدید است. برای بدست آوردن مشروعیت بقاء، لیبرالیسم به کمک برادرانه چپ‌های رادیکال نیاز دارد. این تنها راهی است که می‌توان با آن بنیادگرایان را شکست داد و زمین را زیرپای آنان لرزاند.

 

فکر کردن به اینکه چگونه به کشتارهای پاریس پاسخ دهیم به معنی این خواهد بود که ظاهر از خود راضی یک لیبرال مجاز را رها کنیم و بپذیریم که جدال بین مجازبودن لیبرالی و بنیادگرایی تماماً کاذب است. این یک دور خطرناک است که در آن این دو قطب [لیبرالیسم و بنیادگرایی] همدیگر را تولید می‌کنند و پیش فرض قرار می‌دهند.

 

آن حرفی که ماکس هورکهایمر درباره فاشیسم و سرمایه‌داری در سال 1930 زده است، اینکه «آن‌هایی که نمی‌خواهند درباره سرمایه‌داری به نحو انتقادی سخن بگویند باید درباره فاشیسم هم ساکت باشند» ، را می‌بایستی درباره بنیادگرایی امروز هم به کار بست: آن‌هایی که نمی‌خواهند درباره لیبرال دموکراسی به نحو انتقادی سخن بگویند باید درباره بنیادگرایی مذهبی هم ساکت باشند.

 

سجاد قاسمی

 

/830/701/م

ارسال نظرات