تربیت انسان در خاستگاه ایمان؛ از «نفخ» روح تا «بلوغ» عقل

به گزارش سرویس اندیشه خبرگزاری رسا موضوع تربیت خاصه تربیت کودک در مراحل مختلف تولد و رشد، از جمله مهمترین، حساسترین و خطیرترین مقولات زندگی بشر امروز است. خاصه در دورانی که سیطره رسانههای دیداری و شنیداری مختلف، کار را تا حدود زیادی از دست و عهده رکن رکین جامعه یعنی «خانواده» خارج کرده و به محیطهای بیرونی و رسانهها واگذار نموده است!
اما برخلاف تصور و روش رایج و پذیرفته شده در جوامع امروزی، امر تربیت ابدا موضوعی باری به هر جهت و برعهده مدرسه و تلویزیون نیست! از سوی دیگر تربیت اصیل، منتظر موقعیت مطلوب و محیط مناسب نمینشیند، بلکه برای هر موقعیت برنامهای دارد و در هر محیطی، روش و برخورد مناسبی را در نظر میگیرد و از بلبشوی بیرونی و درونی انسان و از آشفتگی روانی و اجتماعی او نمیهراسد.
در این مقاله، موضوع تربیت را با توجه به این نکات و با دقت در مبانی اعتقادی و آموزه های قرآنی مورد بررسی و آموزش قرار داده ایم.
اسلام، شخصیت و حیات انسان را در دو مرحله بررسی میکند، در یک مرحله انسان وابسته به وراثت، به محیط زندگی و شرایط اجتماعی و تاریخی است؛ او در این مرحله هنوز به وجدان نرسیده، خودش را احساس نکرده و خودآگاه نیست. وجدان یعنی درک انسان از خودش و احساس انسان و یافتن خویشتن.
در مرحله دوم انسان، انسانی که به بلوغ رسیده خودش را میشناسد چون گذشته از غرایز و احساسات و گذشته از تخیل و توهم و تفکر، انسان به آن عنصر نهایی شخصیت خودش دست یافته و عقل در او شکل گرفته است؛ انسان تا به این مرحله نرسد، انسان نیست، گرچه متفکر باشد ولی آزاد و مکلف نیست.
آن روح انسانی و نفخه الهی بعد از بلوغ و بعد از انتخاب و بعد از ایمان به انسان ارزانی میشود، آنچه بچه در شکم مادر به آن میرسد، این نفخه الهی است؛ شاید داستانی که در قرآن از انسان و خلقت آدم مطرح شده با این آشنایتی که ما داریم فاصله زیادی داشته باشد، که البته دارد.
داستان قرآن این است که «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُواْ لَهُ سَاجِدِینَ» نفخ روح پس از مرحله «سویته» مطرح میشود. تسویه انسان هنگام بلوغ کامل است، کودک، هنوز تمام استعدادهایش شکل نگرفته است و انسان نیست و دارای قابلیت نفخ روح نیست؛ خیال نکنیم این روحی که در یک مرحله تسویه و خلقت کامل به انسان دمیده میشود، همان جنبشی است که در چهارماهگی در رحم مادر به کودک دست میدهد. خیر!
این نفخ روح پس از بلوغ و تسویه و برای کسانی است که خدا را انتخاب کردهاند و از غیر او بریدهاند که در آیه آخر سوره مجادله آمده است «لَا تَجِدُ قَوْمًا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ کَانُوا آبَاءَهُمْ أَوْ أَبْنَاءَهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِیرَتَهُم أُولَٰئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَأَیَّدَهُمْ به روحٍ مِنْهُ» .
آنها که از غیر حق بریدهاند، با این روح مؤید میشوند؛ این روح، روح نباتی یا حیوانی، حتی فکر و عقل انسانی نیست، این روح، روح «امان» و روح «الهی» است و همین است که به خدا نسبت دارد و به او اضافه میشود «نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی» .
در این مرحله و پس از تسویه و شکل گرفتن خلقت انسان به این روح میرسیم و با جدایی از غیر خدا، مسجود فرشتهها میگردیم و مؤید میشویم. در هر حال انسان، پس از بلوغ و با رسیدن به این حد تسویه و خلقت شکل گرفته، «انسان» میشود و ناچار با این انسان باید برخورد دیگری داشت.
انسان با ترکیب نهایی خود به آزادی رسیده و به خود آگاهی دست یافته و این انسان عاقل، راهها و هدفها را میسنجد و از تمامی جبرهای وراثت و محیط و غریزه میگذرد و به آزادی میرسد و این آزادی، نه از آگاهی که از ترکیب غریزه، تخیل، تفکر و تعقل برخاسته است؛ به این انسان باید به گونهای دیگر نگاه کرد و برای تربیتش باید دنبال روشهای دیگری بود.
انسانی که با مجموعهای از حواس و بازتابها در ذهنش و سپس با تخیل و انگارههای ذهن و سپس با کنجکاوی و بعد با احساسات و عواطف و سپس با تفکر و استنتاج و تعمیم و تجرید و انتزاع همراه شد، اینچنین انسانی، در دوره بلوغش به عنصر تعقل میرسد و این عنصر با سنجش راههای شناخته شده و محک هدفهای متناسب با قدر و اندازه او، شخصیتش تکمیل میشود و این «شخصیت» ، انسان را به آن جایی میرساند که میتواند بار امانت و بار تکلیف را تحمل کند؛ و از این به بعد این انسان که بار «امانت» را بر دوش دارد، میتواند «شکر» کند و به درجاتی برسد و یا کفر بورزد و به خدا و خود پشت کند و ذلیل شود.
نمیتوان از این حقیقت و سیر تطوری که لامحاله انسان طی میکند چشم پوشید و برای انسان در تمامی مسیر و راهش یک برنامه داشت؛ چرا که انسان در تمامی مراحل یکسان نیست؛ در دورهای که انسان به بلوغ نرسیده و دوره صباوت را میگذراند، باید به محیط تربیت و شکلهای تربیتی و عوامل تربیت و وسایل تربیت و برخورد او توجه شود و این توجه همان رویکرد تربیتی است که میتواند شخصیت کودک را در راهی استاندارد و مسیری صحیح هدایت نموده و او را برای رسیدن به مدارج کمال مهیا سازد.
محیطهای تربیتی
تربیت اصیل، منتظر موقعیت مطلوب و محیط مناسب نمینشیند، بلکه برای هر موقعیت برنامهای دارد و در هر محیطی، روش و برخورد مناسبی را در نظر میگیرد و از بلبشوی بیرونی و درونی انسان و از آشفتگی روانی و اجتماعی او نمیهراسد.
محیطهای تربیتی را میتوان به شکل بسته، متضاد و متحرک تقسیم کرد؛ و از آنجا که این محیطها یکسان نیستند، ناچار برای کودکی که در هر یک از این محیطهای متفاوت قرار دارد، به یک نوع برخورد و و یک روش تربیتی مناسب نیاز است.
محیط تربیتی بسته
گاهی محیط تربیتی، محیط بسته است و تنها یک فکر در آن جریان دارد؛ کودک از مادرش، پدرش، برادرش و از تمامی دوستانش، همان چیزی را میشنود که در مکتب میشنود و از استادانش میگیرد؛ این چنین توافق و هماهنگی موفقی، به شک و عصیان اجازه رویش نخواهد داد و کودک با این تعینی که در دورههای طفولیت خرمن کرده و به دست آورده تا دم مرگ و حتی پس از مرگ هم زندگی خواهد کرد و ادامه خواهد داد.
در این چنین محیطی، کار تربیت ساده است؛ کافی است که با لطافت و تدبیر، به دل کودک راه بازکنیم و ارزشها و خصلتهای مطلوب را به او تزریق نماییم؛ و چون کسی نیست که با کودک درگیر شود و با شناختهها و ساختههای او مخالفت نماید، طبیعتا مبتلا به شکی هم نخواهد شد و به راحتی به آن مقاصدی که در برایش در نظر گفتهایم خواهد رسید و بی جهت نیست که در کشورهای سوسیالیستی، برای تربیت کودک بیش از هر چیز دیگری کار میکنند و برنامهریزی مینمایند.
در این محیطهای بسته باید تمامی آموزشهای لازم و القائات ذهنی در همین مرحله به کودک منتقل شود و هماهنگیها و خصلتهای لازم برای «کارگاه» و «سازمان» ، باید به او ترزیق شود و چون کسی نیست که در او شک برانگیزد و با او روبرو شود، کودک کمتر عصیان میکند و شورش میآورد و در او کمتر تضاد شکل میگیرد و حرکتی آغاز میشود.
گفتم «کمتر» وگرنه خالی از عصیان و شورش و تضاد و حرکت هم نیست، چون آدمی ذاتا این قدر رام نیست؛ او برای آرامش هم میشورد و این شورش و عصیان، همچون خصلت آدمی است، این طور نیست که اگر انسان را بستند و زنجیرهای طلا برایش گذاشتند، آرام بگیرد و به زنجیرها دلخوش شود، هر چند که به گوشش خوانده و آمادهاش کرده باشند؛ اگر نیک بنگریم به فراوانی شاهد جوانههای عصیان حتی در محیطهای بسته هم بوده و خواهیم بود.
محیط متضاد
محیط باز، محیط سرشار از تضاد و درگیری است. محیطی است که فکرهای گوناگون با کودک روبهرو میشود. انسان در این محیط، از مادر چیزی میشنود، پدر کارمندش چیز دیگری خواهد گفت، برادر دانشجو نیز حرفی دارد و هر کدام از خواهرها و برادرها و دوستان و اطرافیان دیگر هم حرفی و برنامهای دارند.
در مدرسه با استادهای رنگارنگ برخورد میکند که هر کدام با قیافهای، پیامبر رسالتهای گوناگون هستند و میخواهند در تنهایی دل تو، بساط خود را پهن کنند و چیزی را به تو تحمیل کنند؛ در چنین محیطی هر چه بیشتر تو را بسازند، زودتر خراب میشوی و هر چه فکر و مواد خام ذهنی بارت کنند، باعث میشود که در جریان زندگی آن را بیشتر زیر و رو کنی و دچار شک و عصیان و بدبینی و نفرت بشوی، به کفر برسی و شاید دوباره بازگردی و ایمان بیاوری و لنگر بیندازی.
در چنین محیطی، نمیشود برای کودک، ارزشها و یا خصلتها را دیکته کرد و حرفها را مطرح نمود. هیچ مکتب و مذهبی نمیتواند اصالتها و حرفهای ساده و البته سطحی خود را اینچنین به بچهها تحمیل کند، چون بچهها مشغول «داد و ستد» هستند، «مبتلا» هستند؛ آنچه امروز در ذهن بچه مینشیند، فردا پاهای سنگین رهگذران ذهن و فکرش نمیگذرند در وجود او جوانه بزند، خشکش میکنند، از ریشه درش میآورند و حتی تخم نفرت را به جای این بذر کهنه میکارند.
در چنین محیطی کودکان از لحاظ روانی، بی آرام و از لحاظ آموزش و یادگیری، بدبین و دیر باور و از لحاظ عاطفی، سرسخت و خشن هستند؛ حتی لطافتها و نرمشها را بر نقشه و برنامه حمل میکنند و صحبتهای خانواده دلشان را میزند و فریادشان را بلند میکند.
در این محیط، برخوردهای شخصیتآور، سؤالهای دقیق و توجههای غیر مستقیم و بیاعتناییهای حساب شده، اثر بیشتری دارد.
محیط متحرک
هنگامی که جامعه «تضادها»یش را حل کرده و به «حرکت» پیوند داد، آن وقت امنیت اجتماعی و تسلط روانی، کار تربیت را سادهتر خواهد کرد. فکر مسلط و مذهب مسلط که در عمل تجربه شده و از درگیریها سرفزار بیرون آمده، پذیرفته میشود و در این روحیههای آماده و تشنه که از درگیریها فرسوده و خسته شدهاند، قرار میگیرد و راه را ادامه درست و اصولی و اصیل «حرکت» باز میکند.
ادامه دارد...
حسن حامدی
/830/701/م