پاسخی به اظهارات روحانی/ ریشه قرائت های ناصواب از دین
حجت الاسلام محمد جعفری از طلاب و فضلای حوزه علمیه در یادداشتی به اظهارات نسنجیده برخی مسؤولان درباره حق ولایت واکنش نشان داد.
متن یادداشت وی بدین شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
متأسفانه برخی نفع خود را در سوء استفاده از معارف دینی یافته و سخنانی بر زبان میرانند که ظاهرش تخریب اساس تفکر صحیح شیعی یعنی مشروعیت بدون قید حاکمیت امام منصوب از جانب الله است.
اینکه حضرت امیرالمؤمنین سلام الله علیه، حق ولایت و حکومت بر مردم را ندارد مگر آنکه اکثریت مردم با این مسئله موافق باشند!
سابقه این سوء استفاده یا سوء برداشت، مربوط به سالهایی است که برخی مسؤولین سخنان ناصوابی چون قرائت های مختلف از دین را مطرح میکردند و زیردستان ایشان هم یاوه گوئی هایی همچون: ( العیاذ بالله) جواز تظاهرات علیه خدا و استیضاح امام زمان ارواحنا فداه !
غرض ایشان– بنابر آنچه بیان میکنند- این بود که بگویند دموکراسی نتیجه تفکر غربی نیست. بلکه ریشه در دین اسلام داشته و اساس حکومت در اسلام بر پایه دموکراسی ست.
غافل از آنکه اگر دموکراسی فرضا بهترین شیوه بشری انتخاب حاکم باشد، اما قطعا نقایصی هم دارد که در نصب حاکم الهی این نقایص نیست و فقط عالم مطلق است که داناترین، تواناترین، عادلترین، شجاعترین و... در یک کلام، مناسبترین فرد را برای جانشینی پیامبر اکرم (ص) و حکومت میشناسد، همان کسی که پیرو هوا و هوسهای شخصی و حزبی نیست.
اما مستمسک این کج فهمان، برخی از جملات نقل شده از حضرت أمیرالمؤمنین سلام الله علیه بوده و آنچه در این ایام ذکر شده، این کلام منقول از آن حضرت است؛
_ دعونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيرا (خطبة 92 نهج البلاغه)
برای پاسخ ابتدا لازم است توجه دهم که شیوة استنباط احکام آنچنان که این عدّه مشی کرده اند نیست. کلمات منقول از معصومین نیاز به بررسی سندی، بررسی دلالی، بررسی ادلة معارض و نیز بررسی عدم تنافی با اصول قطعی کلامی دارد.
روایتی که نقل شد، به دلیل ارسال و ضعف سند، قابلیت استنباط فقهی را ندارد.
آنچه آن عدة معدود از این روایت استفاده کرده اند، در تعارض با ادله بسیاری ست که از حیث سند و دلالت متقن میباشند. و نیز در تنافی با اصول قطعی کلامی ست.
و البته به نظر ما مفاد این کلام، صرف نظر از بحث سندی، مطلب دیگری ست.
طبق نقل، حضرت فرموده: شما اکنون و بعد از بیست و پنج سال که خلافت پیامبر (ص) به ناحق در دست نااهل افتاد، به سراغ من آمده اید. در این مدت دین از مسیر صحیحش خارج و در احکام اسلام بدعت ایجاد شده، سنت پیامبر (ص) در امور مختلف از جمله در حکومت، دچار انحراف گشته فلذا شما بعد از این انحرافات، دیگر زیر بار حاکمیتی که مبتنی بر سنت پیامبر (ص) است، نخواهید رفت. بدانید که در آینده فتنه هایی رخ میدهد که دلها برای دفع آن استوار نیست و عقلها در جهت صحیح ثابت نخواهد ماند. اگر من بیعت شما را قبول کنم، طبق آنچه خود صحیح میدانم عمل خواهم کرد و به سرزنش توبیخ کنندگان وقعی نمینهم. اما اگر مرا رها کرده سراغ دیگری بروید، «شاید» من در عمل به آنچه آن دیگری تعیین میکند، از شما جلوتر باشم. تعبیر «شاید...» طبق نظر مرحوم خوئی[1] ناظر به این است که اگر دیگری حاکم شد، علی القاعده آن حضرت از مقتضای تقیه عدول نخواهد کرد و در ظاهر خود را فردی مطیع نشان خواهد داد. و بنابر نظر مرحوم فیض الاسلام[2] ناظر به این است که اگر آن فرد دیگر طبق حکم خدا فرمان دهد، من از شما مردم در قبول آن حکم جلوتر خواهم بود.
البته نظر مرحوم خوئی أقرب به صواب است که در این مختصر مجال توضیحش نیست.
بنابراین روایت فوق به هیچ وجه دالّ بر آنچه برخی ادعا کرده اند نیست؛
اولا در این مقام، علاوه بر اینکه ولایت و حاکمیت از سوی خدا برای حضرت قرار داده شده، مردم نیز به سوی حضرت شتافته اند. اگر این مردم اکثریت جامعه بوده اند، حتی طبق نظر این کج فهمان، حکومت، حق و بلکه تکلیف آن حضرت بوده، پس قصد حضرت از این جملات و استنکاف اولیة از پذیرش حکومت با آنچه این مدعیان میگویند متفاوت است. و اگر آن مردم، اکثریت نبوده اند، پس چگونه است که حضرت در همین واقعه و پس از استنکاف اولیه، بر مسند حکومت مینشیند؟! فلذا در هر دو فرض سخن مدعیان ابطال شد.
با توجه به اینکه بر حضرت جایز نیست که مردم را از عمل به یک أمر واجب مهم یعنی بیعت با امام منصوب از جانب خدا، بازدارد، مشخص میشود که این سخنان صرفا اتمام حجت بوده و زمینه سازی برای ابطال ادعاهای بعدی برخی بیعت شکنان مانند طلحه و زبیر که بعد از شکستن بیعت مدعی شدند که به اجبار با حضرت بیعت کرده بودند.[3] سخنان ابتدایی حضرت نیز قرینة خوبی بر این است که حضرت در صدد اتمام حجت است. [فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ]
ثانیا این کلام باید با توجه به ادلة متعددی که در این زمینه وجود دارد فهمیده شود. ادلة دیگر که در دلالت و سند اقوای از این کلام منقول هستند یا قرینه بر این کلام خواهند بود و یا لااقل معارض این کلام و در هر دو صورت، ادعای کج فهمان ابطال میشود.
الف- ادلة ولایت حضرت امیرالمؤمنین سلام الله علیه بسیار است و در جای خود به خوبی مطرح شده است. ولایت امام معصوم شامل ولایت تکوینی، ولایت تشریعی و ولایت به معنای حاکمیت بر مردم و جامعه است.
قطعا آن همه تأکید و تکرار پیامبر أعظم صلوات الله علیه و آله نسبت به جانشینی امیرالمؤمنین سلام الله علیه و ولایت حضرتش بعد از پیامبر، قابل حمل بر معنایی نازل یعنی مجرد توصیة مردم به انتخاب علی بن ابیطالب سلام الله علیه، نیست. بلکه از یک طرف ولایت و حاکمیت، حق و تکلیف امیرالمؤمنین سلام الله علیه است. و از طرف دیگر پذیرش آن، تکلیف شرعی و قطعی مردم. طبق این ادله، مشروعیت حاکمیت امیرالمؤمنین سلام الله علیه مقید به چیزی نیست.
ب- سخنان متعددی از حضرت که فرموده است: اگر ترس از برخی أمور نبود، با غاصبین خلافت میجنگیدم.
اما و اللَّه لو وجدت أعوانا لقاتلتهم.
اما و اللَّه لو لا قرب عهد الناس بالكفر لجاهدتهم.
شیخ طوسی ره در رسائل العشر (ص25) چنین فرموده:
... و اما ترك النكير عليهم باليد فهو انه لم يجد ناصرا و لا معينا على ذلك، و لو تولاه بنفسه و حامته لربما ادى ذلك الى قتله أو قتل اهله و أحبته فلأجل ذلك عدل عن النكير.
و قد بين ذلك عليه السّلام في قوله: (اما و اللَّه لو وجدت أعوانا لقاتلتهم) و قوله أيضا بعد بيعة الناس له حين توجه إلى البصرة: (اما و اللَّه لو لا حضور الناصر و لزوم الحجة و ما أخذ اللَّه على أوليائه الّا يقروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لألقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكأس أولها و لألفيتم دنياكم عندي أهون من عفطة غنز).
فبين عليه السّلام انه انما قاتل من قاتل لوجود النّصار و عدل عن قتال من عدل عن قتالهم لعدمهم.
و أيضا فلو قاتلهم لربما ادى ذلك الى بوار الإسلام و الى ارتداد الناس أو أكثرهم و قد ذكر ذلك في قوله: (اما و اللَّه لو لا قرب عهد الناس بالكفر لجاهدتهم).
شیخ مفید ره نیز در الفصول المختاره ( ص251) قریب به این مضامین را فرموده و روایت اخیر را نیز نقل کرده است. همچنین سید مرتضی ره در کتاب تنزیه الانبیاء ( ص133) و در کتاب الذخیره فی علم الکلام (ص476) مطالبی را به تفصیل بیان فرموده است.
نظیر روایات فوق الذکر بسیار است؛
- وَ ايْمُ اللَّهِ لَوْ لَا مَخَافَةُ الْفُرْقَةِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ أَنْ يَعُودَ الْكُفْرُ وَ يَبُورَ الدِّينُ لَكُنَّا عَلَى غَيْرِ مَا كُنَّا لَهُمْ عَلَيْه (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص307)
- لما قبض نبيه استأثرت علينا قريش بالأمر و دفعتنا عن حق نحن أحق به من الناس كافة فرأيت أن الصبر على ذلك أفضل من تفريق كلمة المسلمين و سفك دمائهم و الناس حديثو عهد بالإسلام و الدين يمخض مخض الوطب يفسده أدنى وهن... (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص308)
ج- در روایات متعددی حضرت فرموده که اگر یاورانی هرچند اندک (30 نفر) اما قابل اعتماد داشتم، با غاصبین خلافت و حکومت، میجنگیدم؛
- ... عن جُنْدَبِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ بِالْمَدِينَةِ بَعْدَ بَيْعَةِ النَّاسِ لِعُثْمَانَ فَوَجَدْتُهُ مُطْرِقاً كَئِيباً فَقُلْتُ لَهُ مَا أَصَابَ قَوْمَكَ قَالَ صَبْرٌ جَمِيلٌ فَقُلْتُ لَهُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ اللَّهِ إِنَّكَ لَصَبُورٌ قَالَ فَأَصْنَعُ مَا ذَا فَقُلْتُ تَقُومُ فِي النَّاسِ وَ تَدْعُوهُمْ إِلَى نَفْسِكَ وَ تُخْبِرُهُمْ أَنَّكَ أَوْلَى بِالنَّبِيِّ ص بِالْفَضْلِ وَ السَّابِقَةِ وَ تَسْأَلُهُمُ النَّصْرَ عَلَى هَؤُلَاءِ الْمُتَمَالِئِينَ عَلَيْكَ فَإِنْ أَجَابَكَ عَشَرَةٌ مِنْ مِائَةٍ شَدَّدْتَ بِالْعَشَرَةِ عَلَى الْمِائَةِ وَ إِنْ دَانُوا لَكَ كَانَ ذَلِكَ عَلَى مَا أَحْبَبْتَ وَ إِنْ أَبَوْا قَاتَلْتَهُمْ فَإِنْ ظَهَرْتَ عَلَيْهِمْ فَهُوَ سُلْطَانُ اللَّهِ الَّذِي آتَاهُ نَبِيَّهُ ع وَ كُنْتَ أَوْلَى بِهِ مِنْهُمْ وَ إِنْ قُتِلْتَ فِي طَلَبِهِ قُتِلْتَ شَهِيداً وَ كُنْتَ أَوْلَى بِالْعُذْرِ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَحَقُّ بِمِيرَاثِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ أَ تَرَاهُ يَا جُنْدَبُ يُبَايِعُنِي عَشَرَةٌ مِنْ مِائَةٍ قُلْتُ أَرْجُو ذَلِكَ قَالَ لَكِنَّنِي لَا أَرْجُو وَ لَا مِنْ كُلِّ مِائَةٍ اثْنَيْن... (الإرشاد ج1، ص: 242- الامالی ص 234)
_ ... أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ لِي عِدَّةُ أَصْحَابِ طَالُوتَ أَوْ عِدَّةُ أَهْلِ بَدْرٍ وَ هُمْ أَعْدَاؤُكُمْ لَضَرَبْتُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتَّى تَئُولُوا إِلَى الْحَقِّ وَ تُنِيبُوا لِلصِّدْقِ فَكَانَ أَرْتَقَ لِلْفَتْقِ وَ آخَذَ بِالرِّفْقِ اللَّهُمَّ فَاحْكُمْ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ قَالَ ثُمَّ خَرَجَ مِنَ الْمَسْجِدِ فَمَرَّ بِصِيرَةٍ فِيهَا نَحْوٌ مِنْ ثَلَاثِينَ شَاةً فَقَالَ وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ لِي رِجَالًا يَنْصَحُونَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِرَسُولِهِ بِعَدَدِ هَذِهِ الشِّيَاهِ لَأَزَلْتُ ابْنَ آكِلَةِ الذِّبَّانِ عَنْ مُلْكِهِ قَالَ فَلَمَّا أَمْسَى بَايَعَهُ ثَلَاثُمِائَةٍ وَ سِتُّونَ رَجُلًا عَلَى الْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع اغْدُوا بِنَا إِلَى أَحْجَارِ الزَّيْتِ مُحَلِّقِينَ وَ حَلَقَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فَمَا وَافَى مِنَ الْقَوْمِ مُحَلِّقاً إِلَّا أَبُو ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادُ وَ حُذَيْفَةُ بْنُ الْيَمَانِ وَ عَمَّارُ بْنُ يَاسِرٍ وَ جَاءَ سَلْمَانُ فِي آخِرِ الْقَوْمِ فَرَفَعَ يَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي كَمَا اسْتَضْعَفَتْ بَنُو إِسْرَائِيلَ هَارُون ( کافی شریف ج 8 ، ص 32)
مطالب و ادله بسیار بیش از این است. اما به نظر میرسد برای طالب حق، همین مقدار کافی است.
نتیجه این است که بیعت مردم با امام معصوم، مؤثر است اما در این حدّ که امام منصوب از جانب خدا را متمکن از اجرای أمر الهی یعنی همان اعمال حاکمیت خود میکند، یعنی زمینة اجرای فرمان خدا را فراهم میکند، نه اینکه ولایت (حاکمیت) امیر المؤمنین سلام الله علیه مشروط به موافقت اکثریت باشد.
منبّه این اصل مسلم آن است که حتی در همان کلامی که به غلط مستمسک این عده قرار گرفته ( و البته پاسخ داده شد) سخن از بیعت مردمی بود که در مدینه بودند و بیعت آن عده، مساوی با موافقت اکثریت جامعه نیست، در حالی که جامعة تحت حکومت اسلامی آنروز بسیار پهناور و علاوه بر جزیره العرب، لااقل شامل بخشهای وسیعی از ایران آن روز، عراق و شام بوده است.
بنابراین چنانچه ثابت شد، بیعت مردم تنها زمینه ساز تمکّن ولی الله برای اعمال حاکمیتی ست که از جانب الله تعیین شده است.
در این نوشته مجال طرح مبسوط این بحث فقهی کلامی نبود و انگیزه نویسنده صرفا پاسخی مختصر به آن سخن ناصواب بود در گستره ای که از حوصلة مطالعة عموم مردم خارج نباشد.
والسلام علی من اتبع الهدی- محمد جعفری- حوزة علمیه قم- 27 خرداد 1396
[1] شارح نهج البلاغه- منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج7، ص: 64
[2] در ترجمه ایشان، این خطبه، خطبه 92 است.
[3] شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج1، ص 308