سینمای ایران، غایب در روایت جنایتهای آمریکا
به گزارش خبرگزاري رسا، رویارویی ایران و آمریکا در مقاطع مختلف تاریخی، مثل دالانهای تو در توی هزارویک شب، پر از داستانهایی است که قبل از پایان یافتنشان، سرآغاز قصه بعدی میشوند. شاید آمریکاییها حس نکنند که این قصههای پیدرپی، شیب نزولی آنها را شکل داده است و این به آن دلیل است که در زمین دیگران بازی میکنند؛ جایی که به بوی خاک آن آشنا نیستند. از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که شروع حضور رسمیتر و جدی آمریکا در ایران بود تا 26 سال بعد که سفارت آنها در تهران توسط عدهای دانشجو تسخیر شد و بهدنبالش حمایت گسترده باقی مردم را به همراه آورد و از حمله موشکی به هواپیمای مسافربری ایران در داخل مرزهای آبی ایران تا انهدام پیشرفتهترین پهپاد آمریکایی بهدلیل تجاوز به داخل همان مرزها توسط موشکهای ایرانی؛ این شیب تاریخ مواجهات ایران و آمریکاست که آمریکاییها تا وقتی در آن هستند، نزولی بودن موقعیت خودشان را بهراحتی درک نخواهند کرد و تنها با یک نگاه دورنما به تاریخ است که میشود این را فهمید. این خاصیت داستانهای هزارویک شب است. مهم این است که قصه را شهرزاد برای شما روایت کند یا هالیوود.
درباره مقاطع مختلف این رویارویی تا بهحال آنچنانکه بایسته و لازم به نظر میرسد، فیلم تولید نشده است؛ اما این موضوع حساسی است که هربار کسی چه در ایران و چه آمریکا سراغ آن رفته، توانسته توجهات را خیلی جدی به خودش جلب کند. بهطور مثال در خود آمریکا فیلم ضعیفی مثل «آرگو» تا این پایه مورد توجه قرار میگیرد، تنها و تنها به دلیل اینکه موضوع آن ایران است. البته در ایران هم چند بار به این دست موضوعات پرداخته شده، اما بد نیست راجع به کمکاریها در اینباره اعترافی جدی صورت گیرد. کودتای ۲۸مرداد سال ۱۳۳۲ و اجرایی شدن قانون کاپیتولاسیون و پس از آن اشغال سفارت آمریکا به دست دانشجویان پیرو خط امام، کودتای نوژه، حمایت آمریکا از عراق در جنگ تحمیلی با ایران، ماجرای معروف به مکفارلین، حمله به هواپیمای مسافربری ایران در آبهای خلیجفارس و تکتک اتفاقات دیگری که طی این سالها بین ایران و آمریکا رخ دادند، همگی ظرفیتهایی دراماتیک برای تبدیل به فیلم سینمایی را داشتند، اما تنها بعضیشان فیلم شدهاند و همین هم در مقیاسی محدود صورت گرفته است. آنچه در ادامه میخوانید، نگاهی به تعدادی از آثار سینمایی تولیدشده راجعبه مقاطع مختلف رویارویی ایران و آمریکاست. مشخص است که منظور از آثار سینمایی، هنر سینماست که تولیدات تلویزیونی را هم شامل میشود.
نگاه به رویارویی ایران و آمریکا در سینمای قبل از انقلاب
برخلاف خیلی از دایرهالمعارفهای غیرمنعطف سینمایی، آغاز تاریخ سینمای ایران نه ورود دوربین سینماتوگراف به کشور توسط ناصرالدین شاه، بلکه مربوط به سال ۱۳۲۸ یعنی ۶۰ سال پیش است. بین سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ یک آزادی بیان نسبی در ایران وجود داشت، اما پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲، این وضع تغییر کرد. بهزاد فراهانی، هنرپیشه و کارگردان پیشکسوت تئاتر و از اهالی قدیمی سینمای ایران دراینباره میگوید: «در کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، هنرمندان ارجمند را یا زندانی کردند یا حکم حبس ابد بریدند یا مجبورشان کردند که مهاجرت کنند یا آنها را ناچار کردند به خانههایشان بروند. آقایان نوشین، سارنگ، خیرخواه، خاشع، جعفری و خانمها لرستانی، مهرزاد، ژاله و... تا دلتان بخواهد افراد فهیمی در آن دوران بودند که حکومت آنها را کنار گذاشت؛ برخورد با این افراد دلایل سیاسی داشت.
حکومت اندیشه را نمیخواست و این افراد در بهترین حالت یا خانهنشین شده یا مجبور به مهاجرت شدند. در این شرایط، یعنی غیبت هنرمندان اصیل و فهیم، طبیعتا لالهزار فرصتی داد به کسانی که میخواستند ژانگولر کار کنند، روی صحنه آواز بخوانند و کلا از اینجور کارها کنند. البته آوازخواندن چیز بدی نیست ولی برای خودش یک حساب و کتابی دارد.»طبیعتا در چنین فضایی سینمای ایران نمیتوانست به ماجرای کودتای آژاکس و نقش آمریکاییها در آن بپردازد، خصوصا اینکه اکثر فعالان آن در آن روزها، افراد دستچین شده توسط یک حکومتی بودند که با همان کودتا مجددا روی کار آمده بود. فیلم دادگاههای دکتر مصدق را ابراهیم گلستان، کسی که به پدر سینمای نفتی ایران معروف است، ضبط کرد. او راجعبه این اتفاق در مصاحبهای که با پرویز جاهد انجام داده و در کتاب «نوشتن با دوربین» منتشر شده است، میگوید: «آن فیلمها مال من نبود. من خبرنگار بودم و آن فیلمها را فورا برای تلویزیون (NBC) یا (CBS) میفرستادم.
آنها خودشان ادیت میکردند.» گلستان در مصاحبه دیگری که دیماه سال 1386 با هفتهنامه «شهروند امروز» داشت، از همکاری با تیمور بختیار، یکی از عاملان این کودتا پرده برداشت و گفت: «زمانی که چاپخانه مخفی... را در داوودیه کشف کردند... فکر کنم سال 1334 بود... من آنجا رفتم، فوقالعاده بود. وارد یک اتاق میشدی که خَلا (توالت) بود، سنگ خلا (توالت) را درمیآوردی، پله بود، پلهها را پایین میرفتی و میدیدی آنجا چاپخانه است. آدمهای جالبی هم بودند. مثلا من به تیمسار بختیار گفتم، خبر میدادید وقتی به اینجا حمله میکنید، من بیایم، عکس و فیلم بگیرم. گفت: «حالا نشد دیگر.» گفتم: «خب حالا بیایید با یک دسته، مثل دیشب برویم در آن محل، دوباره انگار همان هجوم دیشب است تا من فیلم بردارم، تا من برای خبر از شما عکس و فیلم بگیرم.»
چنانکه مشاهده میشود تنها راوی سینمای ایران از کودتای ۲۸ مرداد وابسته به خود کودتاچیان است و روی همین حساب نمیشود از تصویری که سینمای ایران قبل از سال ۱۳۵۷ راجعبه آمریکاییها نشان میداد، چندان صحبتی به میان آورد.مسعود بهنود در 12 نوامبر 2007 مصاحبهای با گلستان انجام داد که فایل ویدئویی آن در وبلاگ فارسی رادیو بیبیسی موجود است. او در مقدمه این مصاحبه مینویسد: «در آرشیوهای خبری ITV باید فیلمی وجود داشته باشد که گلستان از ورود دنیس رایت (اولین کاردار بریتانیا در ایران بعد از کودتای 28 مرداد) گرفت.» بهنود سپس مینویسد که رایت 30 سال بعد هم نشان داد آن لحظه چنان در ذهنش جا داشته و کسی (ابراهیم گلستان) را که پشت آن دوربین در فرودگاه کوچک تهران بود، به یاد دارد. البته کودتای آژاکس، آمریکایی-انگلیسی بود و اتفاقا پس از آن، نفوذ انگلستان در ایران کاهش پیدا کرده و حضور آمریکا فربهتر شد.
روی همین حساب ابراهیم گلستان که به گفته خودش بهطور رسمی، هم کارمند شرکت نفت انگلیس و کنسرسیوم چند ملیتی آن بود و هم تمامی وسایل و ابزار فیلمسازی و استودیویش را نیز از انگلیسیها دریافت میکرد، در سالهای اوج رقابت آمریکا با انگلستان بر سر ایران، تحت عنوان جاسوس انگلیس، در اوایل دهه 50 از ایران اخراج شد. هیچ فیلمی در ایران قبل از انقلاب ساخته نشده که جرات داشته باشد سراغ مضامین ضدآمریکایی برود. فریدون جیرانی درباره فیلم «غفلت» که علی کسمایی، پدر دوبله ایران، با بازی ناصر ملکمطیعی آن را ساخته بود، میگوید: «به نظر من در این فیلم بهخوبی میتوان تاثیر کودتای ۲۸ مرداد، فضای کودتا و تلخی آن را مشاهده کرد. من فیلمی اینچنین تلخ و سیاه در سینما ندیدهام.» این در حالی است که نهتنها ماجرای فیلم، کوچکترین ربطی به کودتا ندارد، بلکه خود فیلم هم در اواخر سال ۱۳۳۱ یعنی سال قبل از کودتا ساخته شده بود و پس از آن به نمایش درآمد. درواقع در ایران کودتا و کاپیتولاسیون وجود داشت و قریب به ۲۵ سال سینما دربارهشان سکوت کرده بود.
تسخیر لانه جاسوسی
۳۹سال از تسخیر سفارت آمریکا به دست دانشجویان ایرانی در سیزدهم آبانماه سال 58 میگذرد و به جرأت میتوان گفت اکثریت جوانان نسل جدید ایران، حتی نمیدانند که علت این اتفاق چه چیزی بوده است. امروز عدهای نگران این میشوند که روایت سینمای آمریکا از ماجرای تسخیر سفارت این کشور در تهران، که در فیلم «آرگو» نمایش داده شد، ذهن مردم آمریکا و باقی کشورهای دنیا را از حقیقت ماجرا منحرف کند؛ درحالیکه ما در داخل کشور خودمان، روایت خودمان از این موضوع را به گوش همه نرساندهایم و شاید اگر از اکثر جوانان نسل جدید پرسیده شود «که چرا در آبان 58 سفارت آمریکا به اشغال دانشجویان درآمد؟» آنها دلیل این مطلب را صرفا به تفاوت سلایق ایدئولوژیک بین نظام انقلابی ایران و نظام امپریالیستی آمریکا ارتباط دهند و اندک افرادی هم هستند که اگر یک خط بیشتر بدانند، میگویند «چون شاه به آمریکا پناهنده شده بود، دانشجوهای ایرانی، کارکنان سفارت ایالات متحده را گرو گرفتند تا محمدرضا پهلوی به ایران استرداد شود.» اگر دقت کنیم خود آمریکاییها هم با احتیاط بالا و بعد از حدود ۳۳ سال که از اشغال سفارت این کشور در تهران گذشته بود، تصمیم گرفتند «آرگو» را درباره آن واقعه بسازند و روایت خودشان را به نمایش بگذارند.
دلیل این تاخیر طولانی آن بود که ماجرای ۱۳ آبان 58 صرفا یک حمله احساساتی از طرف تعدادی دانشجو به سفارت آمریکا نبود و ابعاد مختلفی داشت که خود آمریکاییها علاقه نداشتند بحث آنها دوباره مطرح شود. آنها دوست نداشتند مشخص شود که بلوکه شدن اموال مردم ایران در آمریکا قبل از اشغال سفارت و حتی قبل از ورود محمدرضا شاه به خاک آمریکا اتفاق افتاد. آنها نمیخواهند در بازخوانی ریشه اختلافهای ایرانیها و آمریکا سراغ مرداد سال 1332 و کودتای ننگینی بروند که شاه را برای سالها بر سرکار آورد تا شروعی بر استبداد جدید پهلوی باشد. آنها دلشان میخواست این تلقی جا بیفتد که تمام مشکلات امروز کشور ما به سبب اقدام احساسی یک عده جوان دانشجو بوده و از این طریق، گفتمان انقلابی را چیزی در مقابل عقلانیت و منفعت جمعی جلوه دهند؛ به همین دلیل گذاشتند تا سالها بگذرد و بعد «آرگو» را ساختند، سالها بعد از ۱۳ آبان 58 و هنگامی که روایتهای دقیق تاریخی از این ماجرا، زیر لایههای متعددی از رسوب شایعات و تلقیهای نادرست دفن شده بودند. سینمای ایران در طول این سالها فقط یک فیلم تولید کرد که بهنوعی با ماجرای ۱۳ آبان 58 ارتباط داشت.
البته «طوفان شن» ساخته محمدجواد شمقدری، همانطور که از نام آن هم پیداست، نه درباره خود ماجرای اشغال سفارت بلکه راجعبه واکنش نظامی آمریکاییها پس از آن واقعه بود. در ایران یک تلهفیلم هم با این موضوع ساخته شده که نام آن «تخت جمشید و سر روزولت» است. با این فیلم هم نمیشد به ابلاغ یک روایت صحیح از آن ماجرا امیدوار شد و در خود ایران «آرگو» صدها بار بیشتر از این تلهفیلم دیده شده است. ما در این سالها دو فیلم مستند هم درباره تسخیر سفارت آمریکا داشتهایم؛ یکی «انقلاب دوم» به کارگردانی مجید ذوالفقاری و دیگری «۴۴۴ روز» اثر محمد شیروانی که این دومی دفاع تمامقدی از آمریکاییهاست و توسط یکی از فیلمسازان جشنوارهای ایران البته با بودجهای دولتی تولید شده است. آمریکاییها خیلی علاقه داشتند که هر نوع روایت سینمایی از کنشها و تنشهای سیاسی و نظامی بین ایران و این کشور را با سالها تاخیر انجام دهند تا بتوانند هرچه دلشان خواست دراینباره بگویند.
درباره طوفان شن
یکی از اولین قابهایی که از برخورد آمریکا و ایران در سینمای ایران تهیه و پخش شد مربوط به واقعه طبس است. «طوفان شن» فیلمی بود که جواد شمقدری در سال 75 و براساس مستندات و اسناد واقعه پنجم اردیبهشت سال 59 ساخت. فیلمی که البته موافقان و مخالفانی هم داشت، اما بعد از گذشت نزدیک به 40 سال از آن واقعه هنوز هم تنها یک سهم از سبد پربار سینما دارد. پس از تسخیر سفارت آمریکا در آبانماه 58، مقامات کاخسفید که میفهمند اقدامات سیاسیشان برای نجات گروگانهایشان نتیجه ندارد، تصمیم میگیرند در ایران دست به اقدام نظامی بزنند و مأمور مخفی پنتاگون را راهی ایران میکنند تا مقدمات این حمله را مهیا کند. عملیات «طبس» که نام عملیاتی آن در ارتش آمریکا، پنجهعقاب (Operation Eagle Claw) بود، عملیاتی نظامی توسط نیروی دلتا برای آزادسازی آمریکاییهای گروگان گرفته شده در تهران بود. این عملیات که نخستین تجربه عملیاتی نیروی دلتا بود به شکست سنگینی ختم میشود و قطعا کسی در آمریکا نمیخواهد آن عملیات را به یاد بیاورد.
احمد نجفی که در «طوفان شن» نقش سرهنگ چارلی را بازی میکرد درباره این نقش و این فیلم گفته است: «آقای شمقدری و دوستان دیگر که در این پروژه همکاری میکردند عده زیادی را برای بازی در این نقش دیدند تا اینکه بالاخره یادشان افتاد که در همین داخل ایران من بهدلیل سالها زندگی در آمریکا میتوانم بهراحتی انگلیسی صحبت کنم و همین شد که من برای بازی در این نقش انتخاب شدم. کتاب «دلتا فورس»، نوشته سرهنگ چارلی بکویث و دونالد ناکس که از جمله خاطراتی است که بهطور مفصل به مساله آزادسازی گروگانهای آمریکایی در ایران میپردازد را بارها بهدقت مطالعه کردهام. از منابع مختلف راجع به این موضوع تحقیق کردم و حتی تلفن یکی از اعضای گروه دلتا فورس را پیدا کردم و در باره کاراکتر سرهنگ چارلی تحقیقات مفصلی انجام دادم. چون همیشه به نظرم میآمد او شخصیت بسیار پیچیدهای داشت و در پایان هم به شکل عجیبی جسدش -که بر اثر سکته مرده بود- بعد از سه روز در منزلش پیدا شد!»سعید سهیلی، یکی از دو فیلمنامهنویس فیلم سینمایی «طوفان شن» در گفتوگو با مهر درباره این فیلم گفته بود: «به نظر من در ساخت آن فیلم جواد شمقدری (کارگردان این اثر سینمایی) کمی عجله کرد. فیلم «طوفان شن» فیلم بدی نبوده ولی تمام توانایی سینمایی ایران نبود کما اینکه ساخت فیلم درمورد طبس نیاز به بسیج توانمندیهای سینما داشت.»
گفتنی است فیروز بهجتمحمدی، بهمن دان، مهناز افضلی، مهشید افشارزاده و حسین نصاری دیگر بازیگران این فیلم بودند.جواد شمقدری، کارگردان این فیلم نیز درباره ساخت و کیفیت «طوفان شن» نکات جالبی را گفته بود: «تحقیق و نگارش فیلمنامه تقریبا 6 ماه طول کشید. پیشتولید و فیلمبرداری هم همین مقدار زمان برد، البته کار به مدت یکونیم ماه متوقف ماند که با همکاری ارتش مشکل رفع شد. طوفان شن فقط یک فیلم سینمایی نبود و سریالی هفت قسمتی هم از آن استخراج شد. درمجموع نزدیک به ۴۰۰ دقیقه خروجی داشتیم. من که نباید به این فیلم نمره بدهم، اما از آنجا که از اتفاقات خبر دارم و نتایج کار را میدانم بهنظرم میشود بهراحتی نمره ۱۷ به فیلم داد.»
مک فارلین 13 آبان ماه 1365
سیزدهم آبانماه در تقویم ایرانی روز تبعید بنیانگذار جمهوری اسلامی به ترکیه در سال 1343 و همچنین روز قتلعام دانشآموزانی است که در اعتراض به رژیم شاه در سال ۱۳۵۷ مقابل دانشگاه تهران تجمع کرده بودند. اما گذشته از اینها این روز بین ایران و آمریکا یک روز نمادین است و بیجهت نیست که سال گذشته، ترامپ، این تاریخ را بهعنوان بازگشت تحریمهای ایالات متحده علیه ایران اعلام کرده بود. شاید به نظر برسد سیزدهم آبان فقط بهدلیل آنکه سالگرد تسخیر سفارت آمریکا در تهران بود، بین ایران و ایالات متحده وجه نمادین پیدا کرده است، اما این روز سالگرد «ایرانگیت» هم هست. پرونده «ایرانکنترا» یا «ایرانگیت» یا آنچنانکه خود ایرانیها میگویند «ماجرای مکفارلین» درنهایت طوری بسته شد که آن را به بزرگترین شکست سیاسی آمریکا از ایران در طول تاریخ دو کشور تبدیل کرد.
قبل از این اتفاق، تسخیر سفارت آمریکا در تهران باعث شده بود کارتر برای دور دوم ریاستجمهوریاش رأی نیاورد و یک هنرپیشه آمریکایی به نام رونالد ریگان که حالا در تمام دنیا بهعنوان پدر نئولیبرالیسم مشهور است، پس از او روی کار آمد. ریگان برخلاف کارتر، جمهوریخواه بود و مشی خصمانهتری علیه ایران در پیش گرفت؛ آن هم در حالیکه ایران درگیر جنگ نظامی با رژیم بعث عراق بود. در اواسط دهه ۶۰ شمسی، دولت ریگان میخواست به عدهای از شورشیان نیکاراگوئه در آمریکای لاتین که نام گروه آنها «کنترا» بود کمکهای مالی برساند، اما کنگره این کشور چنین اقدامی را ممنوع کرده بود. یک روایت هم این است که اهالی کاخسفید برای تامین منابع مالی این اقدام تصمیم گرفتند با فروش اسلحه به ایران که درگیر جنگ بود، کارشان را پیش ببرند. از طرف دیگر آنها متوجه شده بودند عراق نمیتواند در این جنگ بر ایران غلبه کند و ضمنا به این نتیجه رسیدند که حتی در صورت پیروزی عراق، تمام منفعت آن به رژیم شوروی (سابق) خواهد رسید.
آنها روی این حساب قدم پیش گذاشتند تا با برنده نهایی ماجرا در پیروزیاش شریک شوند. سازمان امنیت آمریکا برای پیش بردن این ماجرا تصمیم گرفت تدابیر خاصی در نظر بگیرد؛ ازجمله اینکه هر بار معادل مقدار اسلحهای که به ایران میدهد، آن مقدار را به اسرائیل هم بدهد تا دشمن منطقهای ایران از این معامله مخفی دلخور نشود.آنها به جای دریافت پول از اسرائیلیها بابت اسلحهای که به آنها داده میشد، هر بار یک بسته تشویقی مالی هم روی مرسولات تدارک دیدند و پول تمام اینها، یعنی هم کمک به کنتراها در نیکاراگوئه و هم پول تسلیحاتی که به اسرائیل میرفت، بهعلاوه بستههای تشویقی مالی و پول اسلحههایی که به ایران میآمد، همه را باید ایرانیها میدادند. سوای اینها از ایران خواسته شده بود گروگانهای سفارت آمریکا در بیروت را توسط نفوذی که در این کشور داشت، آزاد کند. مکفارلین، مذاکرهکننده ارشد آمریکایی در این پرونده چند بار با هویت جعلی و اصلی خودش به ایران آمد که با او برخورد گرمی صورت نگرفت و حتی یکبار بعد از یک روز معطل ماندن، در اعتراض به اینکه کسی با او صحبت نکرده بود، به حالت قهر ایران را ترک کرد.
معاملهای که آمریکاییها دنبال آن بودند، چندان بهنفع ایرانیها نبود و طبیعی به نظر میرسید پیامهای دوستانه و نمادینی که هربار توسط هیات آمریکاییها ابلاغ میشد، در ایران چندان جدی گرفته نشوند. لایههای امنیتی کاخسفید در حالی پیگیر انجام این مذاکرات مخفی با ایران بودند که ریگان از خودش شمایلی بهشدت مقتدر و ضدایرانی به مردم آمریکا نشان داده بود و سعی داشت نقطه مقابل جیمی کارتر در این زمینه به نظر برسد. دولت ریگان در آن مقطع تاریخی تصور میکرد ایران بهدلیل درگیری در یک جنگ تمامعیار نظامی و محاصره شدید اقتصادی، به قدری مستاصل و نیازمند خرید تسلیحات است که به هیچوجه امکان ندارد این معامله را از دست بدهد، اما در یکی از روزهای پاییزی سال ۱۳۶۵ فرمانی از طرف امام خمینی(ره) به رئیس وقت مجلس ایران ابلاغ شد که در آن باید ماجرای این مذاکرات از حالت مخفیانه خارج میشد و به گوش تمام مردم ایران میرسید.
اکبر هاشمیرفسنجانی، رئیس وقت مجلس ایران، این خبر را صبح روز سیزدهم آبان سال ۶۵ از تریبون مجلس ایران قرائت کرد. وقتی رئیس مجلس ایران این خبر را اعلام میکرد، در آمریکا ساعات پایانی شب بود و فردای آن روز قرار بود انتخابات پارلمانی در ایالات متحده برگزار شود. مردم آمریکا وقتی صبح روز بعد از خواب بیدار شدند، در رادیوها و تلویزیونها و روی تمام دکههای روزنامهفروشی خبری را دیدند که آنها را شوکه کرد. این اتفاق باعث شد دموکراتها، یعنی جناح مقابل رونالد ریگان در آن انتخابات پیروز شوند و دو سال آخر دولت ریگان تا حدود زیادی به اختلافات جناحی در داخل کشورش بگذرد. تمام آمریکاییها «ایرانگیت» را بعد از «واترگیت» دومین رسوایی بزرگ کاخسفید در تاریخ ایالات متحده دانستهاند. پس از این اتفاق بود که رابرت مکفارلین خودکشی کرد و رئیس سازمان سیا (ویلیام کیسی) هم هنگام بازجویی دچار سکته شد و چند روز بعد بر اثر (سرطان مغز!) مرد. بسیاری از دولتمردان آمریکا بعد از این واقعه استعفا دادند و تعدادی دیگر هم توسط رئیسجمهور و بهمنظور مقصر جلوه دادن زیردستان عزل شدند.
مستندسازان و پژوهشگران ایرانی در ماجرای مکفارلین، گرفتار ضعف اسنادی هستند. البته سال گذشته خبری منتشر شد که فیلمی با عنوان «آخرین چیزی که او میخواست» در حالی ساخته میشود که داستانش براساس کتابی به همین نام به قلم جوآن دیدیون (Joan Didion) نگارش شده است. دیدیون یک روزنامهنگار و داستاننویس ۸۳ ساله آمریکایی است که جزء نویسندگان قدیمی و همیشگی نیویورکتایمز به حساب میآید. دیدیون در کتابش مذاکرات مکفارلین را تقدیر شومی از جانب ایران میداند که مقصر شکست خوردن یک جنبش آزادیخواهی در کشور نیکاراگوئه است. این فیلم به قصد تاثیرگذاری روی مردم آمریکا و دستوپا کردن توجیهی در این خصوص که حمایتهای آمریکا از اپوزیسیونهای خشن دولتهای غیرهمسو کار بدی نیست، ساخته شده است؛ ضمن اینکه میخواهد به بیفایده بودن مذاکره با ایران هم اشاره کند.
کشتار مردم در آسمان خلیج فارس
پرواز مسافربری شماره ۶۵۵ شرکت هواپیمایی ایرانایر در تاریخ ۱۲ تیر ۱۳۶۷، از تهران به مقصد دبی در حرکت بود که با شلیک دو موشک استاندارد از ناو یواساس وینسنس متعلق به نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا در ارتفاع ۱۲ هزارپایی بر فراز خلیجفارس سرنگون شد و تمامی ۲۹۰ سرنشین آن که شامل ۴۶ مسافر غیرایرانی و ۶۶ کودک (زیر ۱۳ سال) بودند، جان باختند.آمریکاییها ابتدا ادعا کردند که ناو وینسنس یک فروند F14 ایرانی را ساقط کرده است، اما بعد از اقرار به اشتباه خود نهتنها مسئولیت این خطا را نپذیرفتند، که از کاپیتان راجرز ناخدای ناو وینسنس تقدیر کردند. در ماجرای حمله به هواپیمای مسافربری 655 همچنان این سوال مطرح میشود که با فرض قبول ادعای خطای راجرز در عدم تشخیص نوع هواپیما، چرا به دریافت مدال نایل شده است؟ دریافت این مدال فقط با یک دلیل توجیهپذیر است. فرمانده راجرز در مأموریت محوله موفق ظاهر شد و بهدلیل موفقیت در مأموریت فوق موردتقدیر قرار گرفت. ناو وینسنس در اجرای مأموریت انهدام هواپیمای مسافربری ایرانی که از ردههای بالاتر فرماندهی ارتش آمریکا ابلاغ شده بود، موفق ظاهر شد. با بررسی مسائل رخداده در آن سالها متوجه میشویم که آمریکا از حمایت پنهان رژیم بعثی فراتر رفته و به جنگ رودررو با ایران وارد شده بود.
اعزام 30 ناو جنگی آمریکا به خلیجفارس و دریای عمان، حمله به کشتی «ایران اجر»، حمله به سکوهای نفتی رسالت، رشادت (19 اکتبر1987)، سکوهای نفتی نصر، سلمان و مبارک (18آوریل 1988)، درگیری با ناوها و حتی قایقهای توپدار ایرانی و... (که اکثر موارد فوق در آبهای سرزمینی ایران صورت گرفت) نشانههای آشکار حمایت آمریکا از عراق و قرار گرفتن رودرروی ایران بود. اما برای اینکه افکار عمومی دنیا از این جنایت آمریکا، بیش از پیش تحت تاثیر قرار نگیرد، آمریکاییها ادعا کردند ناو وینسنس یک فروند 14 Fایرانی را ساقط کرده است؛ ادعایی که در عرض 24 ساعت دروغ بودن آن برای جهانیان ثابت شد و شرمساری ابدی را نثار آمریکاییها کرد.حمله ناو وینسنس به هواپیمای مسافربری پرواز شماره ۶۵۵، ظرفیتهای دراماتیکی دارد که کمتر به آن پرداخته شده است. شاید تنها اثر شناختهشده سینمای ایران که اشاره ضمنی به این موضوع دارد، فیلم سینمایی «ابلیس» ساخته احمدرضا درویش باشد. سعید، کارمند بخش نظارت پرواز فرودگاه، عضو یک گروه جاسوسی است و اطلاعاتی را که به دست میآورد، در اختیار اعضای گروهش میگذارد.
مأموران به او بدگمان میشوند و مسئولان گروه از او میخواهند همراه همسر و فرزندانش کشور را ترک کند. همسر او بهرغم میلش همراه فرزندان عازم سفر میشود. سعید اطلاع مییابد که هواپیما هدف موشک یک ناو آمریکایی قرار گرفته است. او که خود را مسبب مرگ همسر و فرزندانش میداند، دچار اختلال روانی میشود و تصمیم به خودکشی میگیرد و بالای «بوم» جرثقیل یک شرکت ساختمانی میرود که مسئول گروه عضو هیاتمدیره آن است. مأموران پلیس و اعضای گروه درصددند به ماجرا پایان بدهند. در حوادثی که پیش میآید، اعضای گروه یکی پس از دیگری کشته میشوند و سعید نیز پس از آنکه مشخص میشود همسر و فرزندانش با پرواز 656 مسافرت نکرده و کشته نشدهاند، از جرثقیل سقوط میکند.
دهه ۹۰ و یک جاسوس آمریکایی
یکی دیگر از مقاطع رودررویی ایران و آمریکا به ماجرای جاسوسی جیسون رضاییان برمیگردد. این خبرنگار ایرانی-آمریکایی پس از حاشیههای فراوان مبادله میشود و سریال «گاندو» داستان پرونده او را در شبکه سه سیما به تصویر کشید. سریالی که خیلی زود توجهات را به سوی خود جلب کرد و البته دیده هم شد. تلاشهای نیروهای امنیتی و جدالهای دیپلماتیک با آمریکاییها و همچنین طعنههای آشکار و پنهان به دستگاه دیپلماسی خودمان از نکات مهم گاندو بود. بجز جیسون رضاییان که در این سریال به مایکل هاشمیان تغییر نام داده شده بود، دو چهره دیگر هم دیده شدند؛ «آلن ایر» و «سحر نوروززاده».
آلن ایر، سخنگوی فارسیزبان سابق وزارت امور خارجه آمریکا و «ریاست دفتر ایران در کنسولگری ایالات متحده در دبی» که فارسی را روان و عامیانه و با تسلط به عبارات و ضربالمثلهای فراوان صحبت میکند و حتی در دستش انگشتر عقیق دیده میشد. نمایش رابطه ایر با جیسون رضاییان و حضور او بهعنوان سرنخ اصلی جاسوسها جذابیت و اهمیت خاصی داشت.طبق اسناد و مدارک و آنچه گفتهاند، بیشترین تماسهای جیسون رضاییان با آلن ایر گرفته شده است. گفتنی است براساس شرایط کاری، جیسون باید بیشترین تماس را با «داگلاس جل» (مافوق خود در واشنگتنپست) میداشته است. رضاییان عمدتا اخبار جمعآوری شده را مستقیم یا با واسطه در اختیار میز ایران در کنسولگری آمریکا در دبی و همچنین شخص آلن ایر قرار میداده است.
واکنشهای او به دستگیری رضاییان هم جالب توجه بوده است. در سال 94 و بعد از انتشار خبر دستگیری جیسون رضاییان به اتهام جاسوسی و انتشار گزارشی از سوی خبرگزاری فارس، درباره سوابق رضاییان که بهنحوه آشنایی این فعال رسانهای با سرویسهای اطلاعاتی آمریکا و فعالیتهای جاسوسی وی اشاره داشت، ایر با انتشار متنی در صفحه فیسبوک خود، به این اقدام اعتراض کرد.سحر نوروززاده حکایت دیگری دارد. در یکی از قســـمتهای گاندو خانمی بهنام سحر دیده میشد که القا میشود رئیسدفتر جان کری و اصالتا ایرانی است. او که از داخل دفتر با ایران همکاری میکند در یکی از قسمتهای پخش شده به تعمیرکاری که به بهانه تعمیر شیر آب آشپزخانه داخل خانهاش میآید، کنار دستمزدی که میگیرد مدارکی را هم به او میدهد.شاید بتوان مابهازای این شخصیت را سحر نوروززاده دانست. او ایرانیالاصل، متولد و ساکن آمریکاست که سالها در ایالت کنتیکت این کشور زندگی کرده است. او دارای مدرک تحصیلی در رشتههای اقتصاد بینالملل و مطالعات خاورمیانه از دانشگاههای جرج واشنگتن و مریلند است. نوروززاده حدود سال 2009 عضو شورای ملی ایرانیان آمریکا (نایاک) بوده و در سال 2014 به جمع مشاوران امنیت ملی آمریکا اضافه شده است.
نوروززاده، مسئول ایران در دفتر برنامهریزی سیاستگذاری وزارت امور خارجه آمریکا بود و پس از انتقادهای رسانههای محافظهکار و طرح این نکته که نوروززاده به دولت ترامپ وفادار نیست و برای لابی ایران کار کرده، از این سمت به یکی از دفاتر دیگر این وزارتخانه جابهجا شد.گاندو را میتوان اولین سریال تاریخ تلویزیون دانست که به چالشهای دوران معاصر ایران و آمریکا پرداخته است. شکل و نوع نبردها تفاوت کرده و البته ابزارها هم دیگر آن ابزارهای قبلی نیست. این سریال نمونه کاملی از یک اثر باکیفیت تلویزیونی نیست اما نشان داد که مردم به تماشای داستان جدالهای میان ایران و آمریکا و بیش از آن به دیدن رشادتهای جوانان و قهرمانان خودشان علاقه زیادی دارند./1360/