با اندک توجهی به معنای متعارف و اصطلاحی تعبیر «جنگ وجودی»، مشخص میشود که این تعبیر، مفید معنایی فراتر از جنگ حیثیتی یا هویتی و جنگ راهبردی است؛ و معنای متبادر از آن در ذهن این است که این جنگ جز با حذف یکی از دو طرف مواجهه به پایان نمیرسد.
در توضیح آنچه از جنگ هویتی یا حیثیتی و جنگ راهبردی منظور است، بهاختصار، شایان ذکر است که جنگ هویتی یا حیثیتی، جنگی است که مستوای انتظارات از تعارض در آن، در سطح نابودی کامل موجودیت طرف مقابل بنا نشده بلکه در سطح اثبات برتری هویت یا رویکرد یا جهتگیری یا اراده یا تحمیل تصمیم سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی منتسب به یک طرف و تغییر یا نابودی هویت یا رویکرد یا جهتگیری یا اراده یا تصمیم طرف مقابل قرار دارد.
انتظارات از جنگ راهبردی نیز در سطح نابودی موجودیت طرف مقابل نیست. راهبردها در حقیقت، همان طراحیها، برنامهها و اقدامات تمهیدشدهای هستند که جریان توسعه و پیشرفت یک دولت یا ملت یا تمدن را از وضعیت موجود بهسوی وضعیت مطلوب در برخورداری بیشتر از منافع خود سوق میدهد. اصولاً دولتها و حتی ملتها و تمدنها پیوسته در میدان تأمین منافع خود و بیشینه نمودن آنها درگیر تعارض منافع با رقیبان بوده و هستند. حضور در میدان تعارض منافع منجر به تعارض راهبردهای متفابل دولتها و ملتها و تمدنها میشود.
بهعنوانمثال، ایالات متحدۀ آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد عمدتاً در فضای جنگ هویتی یا حیثیتی و جنگ راهبردی قرار داشتند و سطح تنش میان این دو بلوک قدرت، هیچگاه بهطور جدی و قطعی به سطح جنگ وجودی نرسید؛ چنانکه مواجهۀ چین با ایالات متحده نیز در مستوای جنگ هویتی یا حیثیتی و جنگ راهبردی قابل تعریف و طبقهبندی است.
همچنین لازم است توجه شود که در دوران معاصر، جنگ در مراتب جنگ هویتی یا حیثیتی و جنگ راهبردی و جنگ وجودی بهنحو ترکیبی صورت میپذیرد یعنی ماهیت جنگ، هویتی، حیثیتی، راهبردی یا وجودی است ولی روش تحقق آن ترکیبی است. از این جهت، جنگ در مراتب ماهوی یادشده، جنگ ترکیبی است.
در توضیح معنای جنگ ترکیبی گفته شده است که در اینگونه جنگ، ابزارهای متعارف، نامتعارف، نامنظم و نامتقارن به کار گرفته میشوند؛ همچنین گفته شده است که در جنگ ترکیبی از ابزارها و روشهای متفاوتی در زمان جنگ استفاده میشود.
هافمن در تعریف جنگ ترکیبی گفته است که «جنگ ترکیبی»، آنگونه جنگی است که سعی دارد با ابزارهای مختلف در فضای جنگی به شکل ترکیبیافته از سلاحهای متعارف و تاکتیکهای نامنظم و ترور و رفتار جنایی و از این سنخ رفتارها، جنگ را جلو ببرد.
غالب این تعاریف، در فضای ادبیات جنگ شکل گرفتهاند. با این حال، در دیدگاههای نوظهوری که در این حوزه طرح میشوند عمدتاً فضا را برای انواع مختلف رفتارها و کنشگریهای مهاجمانه و متقابلاً مدافعانه در سطوح عوارض طبیعی و انسانی فردی و اجتماعی باز کردهاند. به همین دلیل، برخی از محققان از تعبیر “unlimited war” برای توصیف «جنگ ترکیبی» استفاده کردهاند؛ و این بدان معناست که در جنگ ترکیبی، جنگ، نامحدود است؛ یعنی هیچ عرصهای بیرون از دسترس جنگ قرار ندارد.
به تعبیری دیگر، در «جنگ ترکیبی»، تمام عرصههایی که به شکل اجتماعی ما با آنها روبرو هستیم، میتوانند حوزۀ کنش جنگی شوند. در جنگ ترکیبی، حداقل پانزده عرصۀ اساسی وجود دارد؛ عرصههای فرهنگ، مذهب، آموزش، علم و تکنولوژی، سیاست داخلی، سیاست خارجی، امنیت اجتماعی، اقتصاد، فضای سایبر، جمعیت، محیط زیست، تهدیدات مرزی و سرزمینی، حمل و نقل، تجارت و صنعت، پانزده عرصۀ اصلی «جنگ ترکیبی» هستند.
در همۀ این عرصهها بر اساس آن تحلیل محتوایی که بدان نائل میشوند یعنی تحلیلی که عمدتاً بر اساس الگوی مدیریت راهبردی (s-w-o-t) انجام میشود، تهدیدها، فرصت ها، چالش ها و توانمندیهای کشور یا سرزمین یا جناح رقیب را بررسی کرده و سعی میکنند در عملکرد توسعهای آن سرزمین و درواقع دشمن، خلل و آسیب ایجاد کنند یعنی روندهای رو به رشد و پیشرفت دشمن را آسیبزا کنند و نگذارند توانمندیهای آن کشور یا سرزمین یا دولت در مقابل خودشان تجمیع شود.
بههرحال، اینک سردمداران باند جنایتکار رژیم آپارتاید و برتریطلب اسرائیل خود را درگیر جنگی وجودی بهنحو ترکیبی با محور مقاومت و جمهوری اسلامی ایران و ایران اسلامی میبینند و با چنین ذهنیتی دست به طراحی و اقدام جنگی میزنند.
تحلیل اینکه چرا ایشان چنین ذهنیتی یافتهاند، مهم است. در واقع، تحلیل چرایی شکلگیری چنین ذهنیت و باوری مستلزم کشف دستگاه تحلیلی ایشان است؛ البته این تحلیل با توجه به شواهد عینی باید بیان و صورتبندی شود تا ارزش استنادی و تحلیلی داشته باشد.
چنین تحلیلی از آن جهت مهم است که امکان ایجاد فضای شبیهسازی نسبی دستگاه تحلیلی رژیم صهیونیستی را فراهم میآورد و نشان میدهد ایشان با لحاظ چه دلایلی دست به جنایات جنگی میزنند و در ارتکاب این جنایات احتمالاً تا کجا پیش خواهند رفت و در آینده بر روی چه موضوعاتی و با چه کمیت و کیفیتی تمرکز کرده و چه الگوهای رفتاریای را برخواهند گزید. طبعاً، با تحلیل و درک دستگاه شناختی، انگیزشی و رفتاری ایشان میتوان با دیدی روشنتر به مصاف و مواجهۀ پدافندی و آفندی با ایشان اقدام کرد.
همانطور که پیشتر اشاره شد، دستگاههای تحلیلی و سنجشگرانه، عمدتاً از مدل عقلانی (s-w-o-t) یعنی بررسی تهدیدها، فرصت ها، چالش ها و توانمندیهای کشور یا سرزمین یا دولت رقیب استفاده میکنند. بنابر این هرگونه دستگاه تحلیلی ممکن است بر ادراک نقاط قوت و توانمندی و یا بر تحلیل نقاط ضعف و تهدید استوار شود؛ و هریک از این دو رویکرد ممکن است با نظر به شرایط برون محیطی و یا درون محیطی صورتبندی شوند.
در این یادداشت، خوانشی گذرا از ادراکی که احتمالاً سردمدارن رژیم اسرائیل و حامیان غربیِ ایشان از نقاط ضعف و تهدید در محیط درونی و محیط بیرونی رژیم اسرائیل در سر دارند ارائه میشود. لازم به ذکر است که در این یادداشت، محیط بیرونی محدود به تهدیدهایی که محور مقاومت با مرکزیت نظام جمهوری اسلامی ایران و ایران اسلامی برای رژیم اسرائیل ایجاد کرده، ملاحظه شده است.
تذکر این نکته هم مفید است که کارگزاران رژیم صهیونیستی، به لحاظ رصد موقعیتها و وضعیتهای موجود و فعال، دارای تور اطلاعاتی گستردهای هستند لکن دریافت اطلاعات با تحلیل دقیق و واقعنگرانۀ اطلاعات و قدرت درک حقایق و واقعیتهای پیدا و پنهان مؤثر در تحولات در جریان و یا تحولات مورد انتظار در آینده متفاوت است.
در مقام بیان دلایلی که دستگاه تحلیلی رژیم صهیونیستی را به این ادراک رسانده است که جنگ ایشان با ایران اسلامی در موقعیت زمانی و شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادیِ حاضر، جنگی وجودی است، نخست به تهدیدهایی که جبهۀ مقاومت و ایران اسلامی برای ایشان بهعنوان تهدیدی بیرونی ایجاد کرده است، اشاره میشود.
- بسط گفتمان دینی، سیاسی و اجتماعی انقلاب اسلامی با دفاع عملی از مظلومان جهان و بهطورخاص مظلومان فلسطین
دفاع هویتمبنا و استوار از آرمان فلسطین و تلاش بیوقفه و جهادی در راه زنده ماندن مسئلۀ فلسطین و محو نشدن آن در اثر فشار اقتصادی، سیاسی، نظامی و امنیتیِ جبهۀ غرب با محوریت ایالات متحدۀ آمریکا و صهیونیسم بینالملل، عامل بسیار مهمی در شکلگیری ذهنیت آگاهان و بصیرتمندان در میان مسلمانان، بهخصوص در کشورهای عربزبان است.
این دفاع، از سوی ایران اسلامی، مبتنیبر وفاداری به هویت انقلاب اسلامی و آرمان رهبران و امامان انقلاب بوده و پیوسته حفظ شده است و در غوغای درک مصلحت ملی و وطنی و یا در جاذبۀ نیل به منافع اقتصادی و سیاسیِ ملی رها نشده است. این دفاع، معنابخش و پدیدآورندۀ مقاومت اسلامی در منطقه، در برابر نظام سلطه بوده است. دستاورد شناختی و انگیزشی این دفاع نزد مسلمانان، در گوشهوکنار جهان اسلام و بهخصوص در ذهنیت، باور و ایمان دغدغهمندان و مجاهدان آن بوده است که ایران اسلامی در پرتو گفتمان انقلاب اسلامی قابل اتکا بوده و میتواند رهبری مقاومت اسلامی را بر عهده گرفته و بهپیشبرد.
در اثر مقاومت ایران اسلامی در برابر استکبار و نظام سلطۀ جهانی، سایر کانونهای فکری و عقیدتیِ جهاد و مقاومت در جهان اسلام نیز در حال تأثیرپذیری هستند. بدینشکل، کانونهای مقاومت و جبهههای جدیدی از استکبارستیزی پدید آمدهاند؛ و این مسیر پرتکاپو در حال اشتداد و تکثیر است.
تودۀ مردم در ملل اسلامی و حتی آزادگان سراسر جهان، واقعیتها را بر اساس وقایع و حوادث میدانی و متغیرهای عینی ملاحظه میکنند؛ از این رو، تودۀ مردم، دیدی محدودتر و در عین حال عینیتر نسبت به جریان حوادث و تحولات دارند. در مقابل، نخبگان حوادث را در پرتو صورتبندیهای نظری و محاسبات راهبردی ملاحظه میکنند، درنتیجه دیدگاه ایشان، بلندنگرتر و در عین حال انتزاعیتر است.
واقعیت آن است که در نسبت با تحلیل جریان مقاومت در برابر استکبار و نظام سلطه و رژیم اسرائیل، این دو دیدگاه عمومی و نخبگانی، به این همگرایی و درک واحد رسیدهاند که مقاومت، ایده و کنشی راستین و ضروری است. آنچه این تقاطع و نقطۀ اشتراک شناختی و انگیزشی را نزد تودۀ مردم و نخبگان مسلمان ایجاد کرده است، از سویی هجومآورندگی وحشیانه و خارج از همۀ چارچوبهای اخلاقی، عرفی و حقوقی نظام سلطه با مظهریت رژیم اسرائیل به مظلومان در منطقۀ غرب آسیا و بهخصوص فلسطینیان است، و از سوی دیگر، بروز ثمرات میدانی جبهۀ مقاومت در مهار کردن و کند کردن نسبی مسیر تهاجم دشمن.
- تشکیل جبهۀ واحد امت اسلامی در مواجهه با رژیم اسرائیل و فراروی از ایدهها و دیدگاههای قومیتی و ملیگرایانه
اینک و پس از تجارب دهههای آغازین مقاومت در برابر تجاوزگری رژیم اسرائیل، عموم مردمِ ملل و امت اسلامی و برخی از دولتها به این نتیجه رسیدهاند که تشکیل جبهۀ واحد امت اسلامی در برابر نظام سلطه و رژیم اسرائیل، رمز پیروزی بر آن و راهبرد مؤثر و کارآمد در جهت تحقق حقوق حقۀ ملت فلسطین است.
در طول دهههای گذشته، رویکرد قومیتی یعنی عربگرایانه یا ملیگرایانه در مقابله با زیادهخواهیها و برتریطلبیهای نظام سلطه و غرب استثمارگر و رژیم اسرائیل، ره به جایی نبرده است. امروز آرمان فلسطین دیگر نه نزد دولتمران مصر و لیبی زنده است و نه حتی در کرانۀ باختری و نزد برخی فلسطینیانی که روزگاری با بهرهگیری از ادبیات سوسیالیستی و مارکسیستی تصور میکردند میتوانند رهاییبخش فلسطین مظلومِ اشغالشده باشند.
خط دفاع استوار، مشروع و اصولی انقلاب اسلامی تحت پوشش دفاع از حق در برابر باطل بهعنوان وظیفهای دینی و اسلامی پس از همۀ تجارب ناکام گذشته، اکنون تنها خط و جبههای است که همچنان زنده و پویا در برابر تجاوزگری نظام سلطه و رژیم اسرائیل در حال اقدام است. این در حالی است که جبهههای موسوم به خلق عرب یا منتسب به قومیت عربی دچار اضمحلال شده و در هاضمۀ نظام سلطه هضم شدهاند و در برابر قدرت نظامی، امنیتی و سیاسی رژیم اسرائیل و حامیانش، دچار هزیمت و سازش شدهاند.
رهبر کبیر انقلاب اسلامی، امام خمینی (قدس سره)، از روز اول، آنگاه که بهصورت علنی در برابر رژیم اشغالگر اسرائیل موضع انقلابی خود را اعلام کرد، از گفتمان و ادبیات دینی و اسلامی بهره گرفت. ایشان و دیگر مجاهدان انقلابی پیرو او، مقابله با اشغالگری رژیم صهیونیستی را وظیفهای انسانی، دینی و اسلامی معرفی کردند. اتخاذ این گفتمان و ادبیات با اتکا به اصول عقیدت اسلامی، بیش از شش دهه است که مطرح شده است و اینک به گفتمان امت واحدۀ اسلامی برای مقابله با استکبار و استضعاف و اشغالگری در گسترۀ تمام جغرافیای اسلامی، از غرب تا شرق اسلامی، تبدیل شده است؛ و پیوسته هم در حال اشتداد در باور و دلبستگیها و گرایشهای ملل و امت اسلامی است.
- بسط گفتمان نفی ظلم و استکبارستیزی و عدالتطلبی در گسترۀ جهانی با تمرکزیابی این گفتمان بر موضوع و مصداق فلسطین
پایداری ایران اسلامی در خط مقاومت بهمنظور نفی ظلم و دفاع همهجانبه از مظلوم، طنینی جهانی یافته است. امروز ایران اسلامی، نزد عموم مردم در اقصا نقاط جهان تبدیل به نماد مقاومت در برابر نظام سلطه، ظلم و استکبار شده است.
با به محاق رفتن اندیشههای جمعگرایانۀ مساواتطلب سوسیالیستی و بارز شدن بیخاصیتی اندیشههای آزادیخواهانۀ لیبرالیستی در عمل، اینک آرمان آزادی سرزمینهای اشغالی و دفاع از مظلومان و عدالتطلبی، تنها از سوی نظام سیاسیای مورد حمایت و پیگیری است که بر اساس باور و اعتقاد اسلامی پدید آمده است. تمامی نهادهای بهاصطلاح آزادیخواه یا عدالتطلب غیردینی، در عمل، یا دچار سکوتاند و یا مبتلا به انفعال و فروپاشی درونی؛ همگی اینک وامانده از اقدامی مؤثر، تنها به نظارۀ وضع موجود نشستهاند.
در این میانه، ایران اسلامی و نظام سیاسیِ برآمده از عمق آگاهی، معرفت و تجربۀ تاریخی ملت ایران یعنی جمهوری اسلامی ایران، در چارچوب مکتب و گفتمان انقلاب اسلامی و تحت عنایت ولیّ الله الأعظم (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) و با استواری بر خط سیر امامان انقلاب اسلامی در میدان دفاع از حق و عدالت و نفی ظلم و استضعاف در گسترۀ جهانی و بهویژه در فلسطین اشغالی، پایدار و مقتدر مانده است.
این واقعیت، هرگز از چشم عموم مردم و نخبگان در سراسر جهان کنونی دور نخواهد ماند و البته دور نمانده است؛ و بهطور قطع، تأثیرات القاییِ معرفتی، انگیزشی و کنشیِ خود را خواهد داشت و البته تاکنون نیز داشته است. خروش ندای دفاع از مظلومان فلسطینی در شرق و غرب جهان، حتماً متأثر از مقاومت اسلامی است.
در نسبت با قضیۀ فلسطین که مسئلۀ اصلی و کانونی تقابل جبهۀ مقاومان عدالتطلب در برابر جبهۀ ظلم، استکبار و صهیونیسم جهانی است، تأثیرات شناختی، انگیزشی و کنشی انقلاب اسلامی در گسترۀ جهانی قابل مشاهده است. در قلب کشورهای اروپایی و ایالات متحده و در اطراف و اکناف جهان معاصر، هرجا تظاهراتی مردمی در محکوم کردن جبهۀ طغیان ابلیسی شکل میگیرد، مردم نمادهای مقاومت اسلامی و ازجمله پرچم فلسطین و ایران اسلامی را برافراشته میسازند. در شرق و غرب جهان معاصر، ایران اسلامی، بهعنوان نماد و مظهر ظلمستیزی و عدالتطلبی و مقاومت در برابر نظام سلطه و استکبار صهیونیستی و فراماسونی شناخته میشود؛ و این واقعیت هر روز در حال پررنگتر شدن است.
- عینیتیابی نهادی اندیشه و عمل مقاومت در شرق و غرب و اشتدادیافتن روزافزون آن
اندیشۀ مقاومت در برابر جبهۀ استکبار و طغیان جهانگستر نظام سلطه، در قالب فرایندهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، نهادمند شده و در حال کشف هرچه بیشازپیش ماهیت و جوهرۀ نهادی خود و بسط ابعاد و عرصههای خویش است.
نهادهای عدالتطلبِ ابتنا یافته بر پایۀ اندیشۀ مقاومت، نخست در قالب مؤسسات مردمنهادِ اعتراضی شکل میگیرند، سپس ماهیتی مطالبهگر یافته و تبدیل به نهادهای سیاسی یا اقتصادی تعریفشده میشوند و نگرشها، انگیزشها، کنشها و مطالبات نهادهای سیاسی و اقتصادی حاکمیت و دولت موجود را از خود متأثر میسازند.
در طول سالیان اخیر، نمونههای بارزی از عینیتیابی نهادی اندیشۀ مقاومت و نفی ظلم و بهخصوص نفی مظالم رژیم اشغالگر صهیونیستی شکل گرفتهاند که یک نمونۀ مهم و مؤثر آن، نهادهایی هستند که در راستای تحریم مصرف کالاهای شرکتهای حامی رژیم اسرائیل فعالیت میکنند.
از آن جهت که ماهیت و هویت وجودیِ رژیم اساساً سرشتهشده با ظلم و غصب است، لذا این رژیم برای بقا و توسعۀ خود نمیتواند دست از ظلم و غصب بردارد. بههمیندلیل، بسط چنین نهادهایی و گسترش عملکرد آنها که ماهیت فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دارند، در تقابل با ماهیت ظالمانه و استکباری و هویت جعلی و اشغالگر رژیم صهیونیستی، در سطح جهان، تهدید بزرگی برای وجود رژیم صهیونیستی است؛ چراکه چنین نهادهای حفظ ذخایر قدرت و امکانات بقای رژیم اسرائیل را با دشواری و چالش جدی روبهرو ساختهاند.
رژیم اسرائیل با تداوم و توسعه بخشیدن به ظلمهای خود، پیوسته در حال ایجاد انگیزههای تقابل در ساختارهای نهادی یادشده است؛ و نهادهای مردمی عدالتطلب و نفیکنندۀ ظلم و غصب رژیم اسرائیل و حامی جبهۀ مقاومت نیز با دریافت انگیزش تقابل پیوسته در حال گسترش کمّی و عمقبخشی به عملکرد خویشاند.
- از بین رفتن و یا بسیار سخت شدن مسیرها و تلاشهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی برای عادیسازی وضعیت و روابط با اسرائیل
در شرایط مقاومت که همراه با عدم پذیرش وضعیت ظالمانۀ موجود است، طرح عادی نشان دادن وضعیت و عادیسازی روابط و ایجاد صلح میان برخی حکمرانان عرب در منطقه با رژیم اسرائیل، با دشواری شدید و انسداد روبهرو شده است.
امید طاغیات غربی و صهیونیست، هماره آن است که پذیرش ظلم تحمیلشده از سوی ایشان، به امری عادی و بدون همراهی با مقاومت از سوی ملل منطقه تبدیل شود. این مسیر طراحیشدهای است که سردمداران ایالات متحده آمریکا و چند کشور اروپای غربی و رژیم اسرائیل، در چند دهۀ گذشته تلاش فراوانی برای تحقق آن کردهاند.
جاانداختن وجود منحوس رژیم اسرائیل بهعنوان واقعیتی غیرقابلازاله و اضمحلال، تربیت و برسرکارآوردنِ جمعی دولتمرد مرعوب و میهنفروش در کشورهای منطقۀ آسیای غربی، شمال آفریقا و قفقاز جنوبی، ایجاد مسیرهای وابستهسازانۀ سیاسی و اقتصادی در حاکمیت برخی کشورهای موجود در این مناطق، مداخله در هویت، فرهنگ و سبک زندگی مردم کشورهای این مناطق بهمنظور ایجاد وابستگی شدید شناختی به جهانبینی و سبک زندگی مدرن غربی، برخی از محورهای اقدامی غرب و رژیم اسرائیل برای تحمیل وجود رژیم اسرائیل بهعنوان واقعیتی غیرقابلازاله و اضمحلال در منطقۀ غرب آسیا است. ذیل هریک از این محورهای اقدامی شمار فراوانی از طرحها و برنامهها و اقدامات میدانی انجام شده و در حال انجام است.
شوربختانه بهخاطر اینکه برخی از حاکمان و نهادهای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در کشورهای اسلامی در غرب آسیا، شمال آفریقا، قفقاز جنوبی و آسیای مرکزی، به کانونهای قدرت جهانی سرمایهسالار ـ پنهان و آشکارـ وابسته هستند، طرح و برنامههای غرب استثمارگر و رژیم صهیونیستی تحقق و عینیت نسبی یافتهاند. با این حال، بدنۀ اصلی نخبگان و مردمان آزاده در کشورهای اسلامی و آزادگان جهان، هرگونه پذیرش وضع ظالمانۀ موجود را خیانت به کرامت انسانی و شرافت و هویت اسلامی تلقی میکنند.
اما، تهدیدهایی که در محیط درونی اسرائیل در اثر شکلگیری مقاومت و مواجهۀ آن با وجود رژیم اسرائیل و اقدامات آن، پدید آمدهاند و بهعنوان دلایلی قابل اعتنا، ایشان به این نتیجه رسانده است که مواجهه و جنگشان با جبهۀ مقاومت و ایران اسلامی، جنگی وجودی است به شرح ذیل قابل اشارهاند.
دالّ مرکزی همۀ این دلایل، این است که شکلگیری مقاومت و اقدامات جبهۀ مقاومت باعث از دست رفتن یا تنزل یافتن شدید منابع قدرت رژیم اسرائیل شده است.
- تزلزل در باور و پایداری بر هویت جعلی ملی نزد شهروندان جامعۀ صهیونیستی
توضیح این مطلب لازم است که مفهوم «هویت ملی» در انتساب به رژیم اسرائیل، مفهومی پوچ و بیمصداق است؛ چراکه حقیقت «ملت» اعتباری برخاسته از عزم مردمانی است که در یک سرزمین مشخص و معین و در پرتو هویت یکپارچهای که در یک تاریخ، فرهنگ، زبان و مذهب ریشه دارد، میزییند.
کشور جعلی اسرائیل برآمده از تمنای صهیونیسم بینالملل است. صهیونیسم بینالملل بهدنبال ایجاد یک پایگاه جهت استقرار و تمرکزیابی بود لذا از ایدۀ سرزمین موعود یهود بهره گرفت و ایدۀ استقرار قوم یهود را در سرزمین موعود پیش کشید و چنین وانمود کرد که شکلگیری کشور اسرائیل بنیادی در عزم مذهبی قوم یهود دارد؛ لکن این در حالی است که در آغاز نکبت تأسیس کشور اسرائیل، قومی با ریشۀ تاریخی، فرهنگی و زبانی مشترک وجود خارجی نداشت تا عزمی بر تأسیس کشور داشته باشند.
جمعیت یهودیای که در سالهای قبل از سال ۱۹۴۸ و بعد از آن به سرزمینهای اشغالی وارد شده و سکنی گرفتند، هرگز ملتی واحد نبودند تا بهطور خودخواسته عزمی واحد داشته باشند بلکه این تمنا و عزم یهودیان کابالائیست صهیونیست بود که در ذهنیت مهاجران یهود به سرزمینهای اشغالشدۀ فلسطین تلقین شد تا شاید عضوی از این باند و جامعۀ اشغالگر و غاصب شوند. بنابراین ملیتی تحت عنوان، ملت یهود هرگز اصالت ذاتی ندارد، بلکه هویتی و ماهیتی جعلی است.
به هر حال، در اثر مقاومت و آنچه پس از هفتم اکتبر رقم خورد، تمام تصورات و خیالات واهی سردمدارن متوهم رژیم صهیونیستی، جهت ایجاد سرزمینی که دارای ایجاد قدرت ملی در جغرافیای کنونی و با جمعیت کنونی باشد، دچار فروپاشی شد.
در پی رخداد هفتم اکتبر، صهیونیستها دریافتند که در پشت دیوارهای بتنیای که به دور محل سکنای خود تنیدهاند، امکان انباشت سرمایه در انواع مختلف آن و ایجاد قدرت را نخواهند داشت؛ البته هوشمندان از ایشان همواره میدانستند، خانۀ عنکبوتی ایشان بنمایۀ لازم برای شکلدهی به یک ملت نوپدید را ندارد.
ستیز هر روزه و وضعیت جنگی تمامعیاری که انضباط امنیتی خاص به خود را به زندگی متعارف صهیونیستها و یهودیان ساکن در سرزمینهای اشغالی دیکته و مستولی میکند، امکان ایجاد رشد فردی و توسعۀ جمعی را بهطور آزادانه با محدودیت جدی مواجه ساخته است. چه اینکه جامعۀ یهودی، مسیحی و مسلمان ساکن در سرزمینهای اشغالی دارای تکثر قومی و نژادی هستند. حتی اگر بپذیریم تمام یهودیانی که در سرزمینهای اشغالی ساکناند، دارای انتساب صحیح یهودی هستند و مطابق با باور تلمودی از مادری یهودی زاده شدهاند، باز هم این جامعه، جامعهای چندقومیتی و چندفرهنگی است که دارای ریشه و دیرینۀ تاریخی وحدتبخش نیست. حال، ماجرای حضور مسلمانان و مسیحیان عرب و غیرعرب در سرزمینهای اشغالی را هم درنظرآوریم متوجه میشویم، عوامل و زمینههای گرایشآفرین به سمت تفرق در این جامعه بسیار فعال است.
توجه به ترکیب جمعیتی جامعۀ اسرائیل نشاندهندۀ آن است که جمعیت موجود در سرزمینهای اشغالی از نژادهای مختلف هستند. تیرههای یهودیان ساکن در سرزمینهای اشغالی عمدتاً عبارتاند از:
- یهودیان اشکنازی که اروپاییتبار و عمدتاً اهل کشورهای اروپایی، روسیه و آسیای مرکزی بودهاند؛
- یهودیان میزراحی که آسیاییتبار هستند؛
- یهودیان هندیتبار؛
- یهودیان عربتبار؛
- یهودیان رنگینپوست که عمدتاً اهل اتیوپی و یا سایر نقاط آفریقا بودهاند.
یهودیان در ترکیب جمعیتی کنونی سرزمینهای اشغالی تقریباً هفتادوهشت درصد جمعیت را شامل میشوند. سایر ترکیب جمعیت حدود بیست درصد مسلمانان عربزبان هستند که ساکنان حقیقی سرزمینهای اشغالیاند و حدود دو درصد مسیحیان و بقیۀ ترکیب جمعیتی هستند.
شکلگیری یک هویت یکپارچۀ ملی میان این جمعیت با تفاوتهای نژادی و تبعیضهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که میان ایشان رواداشته میشود، بسیار دشوار است. اگر هم میثاقهای وحدت ملی شکل بگیرند، شکنندهاند؛ چراکه همین ترکیب نژادی و قومیتی باعث همگرایی انحصاربخش میان افراد وابسته به یک تیرۀ قومی شده و پیامد آن تبعیضهای ناروایی است که اهالی یهودی و غیریهودی سرزمینهای پیوسته در حال اعتراض بدانها بهسرمیبرند.
شواهد آشکار نشان از آن دارند که در حاکمیت، نظام سیاسی و حکمرانی سیاسی و اقتصادی رژیم اسرائیل عمدۀ مناصب و موقعیتهای ریاستی و شغلهای مطلوب در ید تیرۀ اشکنازی یا همان اروپاییتباران و روستباران متمرکز شده است.
در جامعۀ اسرائیلی امر ملی، بهدلیل عدم تعلق خاطر آحاد جامعه به یکدیگر یا به هممیهنان و یا به سرزمینی که منشأ و محیط شکلگیری هویت مشترک تاریخی است، دچار تزلزل و تنش است. رژیم صهیونیستی پیوسته سعی دارد با بازآفرینی دینی و فرهنگی آرمان ارض موعود به قوم یهود، باعث شکلگیری علقۀ قلبی و عِرق به میهن جعلی و ایجاد و تزاید همبستگی اجتماعی میان یهودیان شود. با این حال، تلاشها و اقدامها برای ایجاد همبستگی اجتماعی در جامعۀ اسرائیلی با ناسازگاریها و تضادهایی برخاسته از درون نظام اجتماعی درگیر تبعیض و نحوۀ حکمرانی دولت اسرائیلی روبهرو است.
بهبیاندیگر، رژیم اسرائیلی و نحوۀ حکمرانی آن، تولیدکنندۀ تفرق و ناسازگاری و تعارضهای اجتماعی و سیاسی است. برخی از عواملی که متأثر از هویت و ماهیت و نحوۀ حکمرانی رژیم اسرائیل باعث تولید تفرق و ناسازگاری و تعارض در جامعۀ اسرائیلی میشوند را میتوان به صورت ذیل بیان کرد:
اولاً، رژیم اسرائیل، رژیمی است که اساس آن بر نوعی تمایزطلبی و برتریجویی برای قوم یهود بنا شده است؛ منشأ این باور و اصل متجلی در رفتار رژیم اسرائیل، باوری تحریفشده متعلق به تورات و میراث شفاهی قوم یهود یعنی تلمود است. این در حالی است که دولت شکلگرفته در رژیم اسرائیل، حسب ادعای ایشان دولتی سکولار است. اینکه دولتی سکولار چگونه اصل بنیادی هویتبخش به حکمرانی خود را از میراث دینیاش اخذ کرده است و چگونه در حالی که مدعی است سکولار است از آرمانی دینی یعنی باور به ارضِ موعودِ قومِ یهود، برای ایجاد وحدت و همبستگی اجتماعی استفاده میکند، ازجمله تعارضهای هویتی و ماهیتی رژیم اسرائیل است.
ثانیاً، نظام سیاسیای که اساس هویتش بر نوعی گرایش به برتری قومی، استوار است، در درون جامعۀ خود نیز گرفتار برتریجویی و تبعیض ناروا خواهد شد؛ گویی آپارتاید قومی و نژادی میان تیرههای یهودی هم جریان دارد؛ و این اتفاق امری دور واقعیت نخواهد؛ چراکه وقتی در روح مردمانی، تمایزطلبی قومی و برتریجویی نژادی مبنای شکلگیری هویت فرهنگی و سیاسی باشد، بهطورضمنی، این خوی و خصلت به حوزۀ روابط میان خودِ ایشان هم سرایت خواهد کرد.
ثاثلثاً، در عمل نیز واقعیت موجود نظام اجتماعی و سیاسی و حکمرانی رژیم اسرائیل درگیر تبعیضهای ناورا است. بههمیندلیل است که در جامعۀ جعلی صهیونیستی، همواره مساواتطلبی و عدالتخواهی و نفی تبعیضهای ناروا مطالبۀ یهودیانی است که از تیرههای نژادی غیراروپایی و غیرروسی هستند.
نکتۀ جالب توجه آن است که همان تیرۀ نژادیای که در جامعۀ اسرائیلی دارای برتری واقعی هستند، بهدلیل داشتن تابعیتهای دوگانه در کشورهای اروپایی یا ایالات متحدۀ آمریکا، حس تعلق خاطر کمتری به سرزمینهای اشغالی و کیان صهیونیستی دارند و در مواقع خطر زودتر از دیگر تیرههای نژادی پا به فرار میگشایند. حوادثی که جامعۀ اسرائیلی در حین جنگ دوازده روزه رخ داد، شاهد بارز این مطلب است.
- عدم امکان حفظ و انباشت سرمایه و تداوم توسعه
رژیم اسرائیل در طول دهههای گذشته با استفاده از منابع اقتصادی اعم از منابع پولی و مالی یهودیان صهیونیست و شبکههای پولی و مالی و شرکتهای صنعتی و تجاری وابسته به ایشان در تمام نقاط جهان، بهویژه ایالات متحدۀ آمریکا و اروپا، توانسته اقتصادی بهاصطلاح پیشرفت و توسعهیافته ایجاد نماید. با این حال، مشخص است که این این اقتصاد بیش از منابع داخلی متکی به منابع خارجی و حمایتهای گستردۀ پولی و مالی حامیانش است. لذا دور از واقعیت نیست که اقتصاد در ظاهر پیشرفتۀ رژیم اسرائیل، اقتصادی غیردرونزا است.
یکی از دلایل این حجم از سرمایهگذاری خارجی در شهرهای معدود سرزمینهای اشغالی آن است که اسرائیل نمای کشوری توسعهیافته را به دست آورد تا بتواند بهاینوسیله بهعنوان کشوری پیشرو در توسعه شناخته شود. رهبران رژیم اسرائیل همچنین در نظر دارند تا با پشتیبانی کانونهای قدرت پولی و مالی صهیونیسم جهانی به محور تأمین سرمایه، تولید و انتشار نوآوریهای علمی و فناورانه در منطقۀ غرب آسیا و شمال آفریقا تبدیل شوند و از این طریق جریان توسعۀ کشورهای این مناطق را به خود وابسته سازند.
در این جهت، ازجمله ایدههایی که همواره در دستورکار توسعۀ رژیم اسرائیل بوده آن است که این رژیم از طریق واسطهگری برای شبکۀ بانکی متصل به نظام بانکداری جهانی و بازارهای بینالمللی سهام، به مرکز جذب و انتشار سرمایۀ پولی و مالی در منطقۀ غرب آسیا و شمال آفریقا و حتی کل آفریقا، قفقار جنوبی و آسیای مرکزی تبدیل شود. سرمایهگذاری معظم در بازارهای بینالمللی سهام نظیر نزدک و خریداری گستردۀ سهام شرکتها و صنایع یکی از مقدمات لازم برای نیل به این هدف راهبردی بوده است. این هدف راهبردی با خوی و خصلت و جهتگیریهای تاریخی یهودیان نیز سازگاری دارد. با این حال، بهدلیل ناامنیهای گستردهای که در سرزمینهای اشغالی وجود دارد، این هدف تاکنون محقق نشده است.
- از دست رفتن بسترها و زمینههای سرمایهگذاریِ شرکتهای چندملیتی و تبدیل رژیم اسرائیل به قطب و واسطۀ راهاندازی کنندۀ فناوری در منطقۀ غرب آسیا، شمال آفریقا، قفقاز جنوبی و آسیای مرکزی
بهدلیل آن که جریان صهیونیسم بینالملل در صنایع مختلف از طریق برخورداری از مالکیت مؤثر شرکتهای چندملیتی مهم، نقشآفرین، تصمیمساز و حتی تصمیمگیرنده است، ازجمله ایدههای راهبردی توسعۀ اسرائیل و افزایش بردار قدرت اقتصاد آن، همواره این بوده است که بتواند زمینههای حضور شرکتهای فعال در زمینۀ صنایع دارای تکنولوژی برتر و بهخصوص صنایع مرتبط با فناوری اطلاعات و ارتباطات، هوش مصنوعی، اُپتیک، علوم زیستی، صنایع خوراکی و کشاورزی را در سرزمینهای اشغالی فراهم نماید. این صنایع با لحاظ شرایط مناسب سرزمین و کشور مقصد فعال میشوند؛ لذا بهغیر از قدرت مالی ایجادکنندۀ زمینههای اولیۀ فعالیت این شرکتها و ویژگیهای عمومی، فضای کار و فعالیت هم باید فراهم باشد. بهدلیل عدم ثبات امنیتی در سرزمینهای اشغالی، تلاشها و سرمایهگذاریهای صورت گرفته از سوی رژیم اسرائیل به نتایج موردنظرشان نرسیده است.
- از دست رفتن و یا تنزل شدید امکان نوآوری علمی بر مبنای عملکرد نخبگان علمی و فناوران
از آنجا که نظام علم و نوآوری در رژیم اسرائیل دارای تبار تاریخی و دیرینه چندانی نیست، لذا وابسته به استفاده از نخبگان، دانشمندان و فناوران کشورهای غربی است؛ البته غالب کسانی که در نظام تحقیق و توسعۀ علم و فناوری اسرائیل مشغول به فعالیتاند یا دارای تبار یهودیاند و یا دارای گرایش صهیونیستی هستند.
صهیونیسم بینالملل با تمام توان خود تلاش کرده است تا اسرائیل را به یک محیط بالندۀ توسعۀ علم و فناوریهای نوین و برتر تبدیل کند؛ و همانطور که پیشتر اشاره شد، تحقق عینی این مقصود، وابسته به امکان بسط علم و فناوری در محیط سرزمینی رژیم اسرائیل است.
شکلگیری زیستبوم فعال علم و فناوری برای رژیم صهیونیستی، بهمنظور بسط استیلای خود بر کشورهای غرب آسیا و شمال آفریقا، دارای اهمیت راهبردی فوقالعادهای است؛ چراکه تسلط بر کشورهای اسلامی در حال توسعه در منطقۀ غرب آسیا، شمال آفریقا، قفقاز جنوبی و آسیای مرکزی در صورتی امکانپذیر است که اسرائیل بتواند در همۀ مؤلفههای مهم قدرتآفرین و بهخصوص، مؤلفۀ علم و فناوری دارای برتری تعیینکننده باشد.
رژیم اسرائیل در حوزۀ علم و فناوری و بهخصوص در زمینۀ علوم اطلاعات و ارتباطات و هوش مصنوعی، نهتنها بهدنبال برتری تعیینکننده است بلکه در پی وابستهسازی توسعۀ کشورهای اسلامی در حال توسعه به خود است؛ چراکه بسترهای اصلی جریان قدرت حکمرانی (ملی، بینالمللی و جهانی) هرچه بیشتر در حال وابسته شدن به علوم اطلاعات و ارتباطات، هوش مصنوعی و فناوریهای هوشمند در فضای مجازی است.
روشن است، رژیمی که هدفش استیلا بر دیگران است بایستی بتواند بر مسیرهای تولید و انتقال قدرت هوشمند در فضای حکمرانی در مجازی تسلط داشته باشد وگرنه برتری نخواهد داشت و اگر برتری نداشته باشد، ابزار لازم برای تحقق مقاصد استکباری و استیلاطلبانه را نخواهد داشت.
شاید بههمیندلیل است که از قضا، طوفانالاقصی در هفتم اکتبر ۲۰۲۳ با گردهمایی و جشنوارۀ فعالات و نوآوران عرصۀ هوش مصنوعی و علوم شناختی در اسرائیل همزمان شد. این همزمانی البته اتفاقی نبوده است بلکه بر اساس انتخابی ناشی از آگاهی به مبادی جدید قدرت سلطهگر و فرعونصفت صهیونیسم در اسرائیل و منطقۀ غرب آسیا و شمال آفرقا صورت پذیرفت.
- ناکارآمد و کم اثر شدن فریب بزرگ و حربۀ شناختی و انگیزشی هولوکاست و برچسب یهودستیزی
در اثر اتفاقات رخ داده پس از طوفان الاقصی، مظلومنمایی صهیونیستها با اتکا به واقعۀ بزرگنماییشدۀ هولوکاست، بهعنوان حربهای جهت دلیلآوری و استدلال برای توجیه عملکردشان در سرزمین فلسطین رنگ باخت.
ایشان پلیدی فرعونوار خود را آشکارتر کردند و نشان دادند میتوانند در یک قطعه زمین کوچک بهنام باریکۀ غزه که دربرگیرندۀ حدود دو میلیون انسان است، فاجعهای صدها برابر شدیدتر از فاجعۀ قتل نوزادان و مردان و به استضعاف کشاندن زنان و دختران عهد فرعون را در عصر ترامدرن کنونی رقم زنند. دیگر حنای مظلومنمایی ایشان و شعار یهودستیزیشان رنگی ندارد؛ چراکه ایشان با همۀ هویتشان به ننگ و نقطۀ سیاه تاریخ انسانیت مدرن تبدیل شدهاند. نهتنها خود را به ننگ کشاندند بلکه بیاعتباری تمام شعارها و مانیفستهای انسانگرایانۀ مدرن غربی را هم آشکار ساختند؛ چراکه در پناه غرب بهاصطلاح آزاد، انسانگرا و مدافع حقوق بشر است که پیوسته در حال استمرار دادن و شدت بخشیدن به جنایاتشان هستند؛ اتفاقی که با هیچ باور و مرام سنتی یا مدرن قابل توجیه نیست.
- تضعیف پشتوانۀ معرفتی، ارزشی و حقوقی نظم جهانی شکلگرفته پس از جنگ جهانی دوم به عنوان دلیلی جهت شکلگیری و بقای رژیم اسرائیل
نظم جهانی غربی ـ آمریکایی شکلگرفته پس از جنگ جهانی دوم مدعی آن بوده است که میخواهد فضای جدیدی برای تعامل بینالمللی بر مدار ارزشها و حقوق انسانی ایجاد نماید. در این صفحۀ جدید از تاریخ بشر، فاتحان بنیانگذار نظم جدید روابط جهانی مدعی بودند میتوانند صلح و امنیت جهانی را برای ابتای بشر تأمین نمایند و از تکرار فجایع بزرگ جنگی مانع شود؛ و با بهرهگیری از فضای توجیهی و باور به همین ادعا بود که شکلگیری رژیم اسرائیل را بهعنوان تسکینی بر آلام یهودیان روا دانستند و بر نظام جهانی تحمیل کردند. با این حال، در طول هشت دههای که از اتمام جنگ جهانی دوم گذشته است، مستمراً فجایع بزرگی با عاملیت آمریکا و اسرائیل و اذناب اروپایی آن پدید آمدهاند که این ادعا را به بیانی و مدعایی پوچ بدل ساختهاند.
امروزه همگان میبینند که مجمع عمومی، شورای امنیت و شورای حقوق بشر سازمان ملل، و نیز سازمانها و شوراهای مرتبط با پیمانهای منطقهای و فرامنطقهای و نهادهای حقوقی و قضایی بینالمللی در متوقف کردن جنایات رژیم اسرائیل در فلسطین، لبنان و سوریه ناتواناند. محکومیت لفظی در سخن و بیانیۀ این نهادها هیچگونه پشتوانۀ اقدامی ندارد؛ و بههمیندلیل، تأثیری نداشته و جنایتهای رژیم اسرائیل متوقف نمیشود.
درحقیقت، بانیان نظم جهانی پسا جنگ جهانی دوم، همان کسانیاند که در جهت تأمین منافع راهبردی و تمدنی خود میخواهند که جنایتهای رژیم اسرائیل تداوم یابد تا شاید بتوانند تنها خاکریز مقاومت در برابر استکبار و استعمار جهانی یعنی مقاومت ملی و اسلامی جمهوری اسلامی ایران و آزادگان متمرکز در محور مقاومت را درهمشکنند.
این وضعیت نشان میدهد، نظم جهانی مستقر در روابط بینالملل و نظام جهانی بر پایۀ الگوی شکلگرفته پس از جنگ جهانی دوم تا چه میزان دچار ضعف معرفتی و ارزشی و آسیب ساختاری و حقوقی است. در حقیقت، این نظم از حیث معرفتی، ارزشی، حقوقی و ساختاری دچار عدم اعتدال است؛ و لذا نمیتواند عملکردی مؤثر در ایجاد عدالت و کاهش ظلم در گسترۀ جهانی داشته باشد. در عمل نظم موجود جهانی با محوریت سازمان ملل متحد و سازمان بینالمللیای که با عاملیت اصلی ایالات متحده و اروپا ایجاد شدهاند، ابزاری در خدمت تثبیت سلطۀ قدرتمندان و تحکیم نفوذ قدرت ایشان هستند. به همین دلیل است، عملکرد ظالمانۀ این نظم جهانی، در به رسمیت شناختن غدۀ سرطانی رژیم اسرائیل امروز تبدیل به واقعیتی رسواکننده برای آن شده است.
البته همۀ فرهیختگان و آزادگان جهان و حتی تودۀ مردم میدانستند و میدانند که نظام روابط بینالملل و جهانی شکلگرفته پس از جنگ جهانی دوم، بر پایۀ اعمال قدرت فاتحان جنگ و بر اساس منطق «تغلّب» و برتریجویی شکلگرفته و نه بر اساس قانون عقل عملی یا اخلاق دینی یا حتی اخلاق سکولار عرفی. بههمیندلیل، شعارهای انسانگرایانه، آزادیخواهانه و توسعهمحور آن برای تمام گسترۀ کرۀ خاکی و تمام ابنای بشر، بیانی پوچ و بدون امکان تحقق است؛ چراکه خود این نظم از اساس ناعادلانه پدید آمده و از نخستین اقداماتش تأیید تأسیس رژیم اسرائیل است که بنیادش بر برتریطلبی قومی و نژادی بوده است.
در چنین شرایطی و بهخصوص پس از ظهور پدیدهای بهنام ترامپ، کشورها و ملتها هرچهبیشتر از سازوکارهای ادعایی امنیتساز نظم مستقر جهانی، ناامید شده و بهسوی تقویت قدرت ملی و ایجاد نظمهای جدید در روابط منطقهای و بینالمللی در حرکتاند.
امروز، این یک واقعیت است که قیام عدالتطلبانه و ظلمستیزانۀ ملتهای مظلوم و مقاوم منطقۀ غرب آسیا و بهخصوص ملت مظلوم فلسطین در غزه با طوفان الاقصای خونینشان، نقطۀ عطفی در فروپاشی معرفتی، ارزشی، ساختاری و حقوقی نوآتلانتیس مدرن غربی ایجاد کردهاند؛ این مقطع تاریخی، آن مقطعی است که غرب واقعی که همان غرب استعمارگر است، هم خود و هم غرب معرفتی را در عمل دچار تباهی و پوچی ساخته است. واقعیت امروز دنیای معاصر برآمده از تفکر و تجربۀ مدرنیسم بیشازهر چیز نشانگر نیهلیسم معرفتی و اخلاقی واقعیت اجتماعی مدرن است و برهنگی ارادۀ معطوف به قدرت غرب مدرن را آشکار ساخته است.
تأسفبار آنکه دولتمردان غربی در ذهن و ضمیر خود به رفتار ناانسانی خود آگاهند و در آثار بیانی و بنانی خود نشان دادهاند که به پلیدی نظر و عملشان در مسئلۀ فلسطین واقفاند لکن به این رفتار کثیف که با پشتیبانی مستقیم نظامی، سیاسی و اقتصادی ایشان و عاملیت مستقیم باند دیو سیرت و جنایتکار رژیم صهیونیستی در حال انجام است تندردادهاند و شریک جنایات ایشان گردیدهاند؛ و بیشازآن، چنین ظلمی که در تاریخ بشر بینظیر است و روی فراعنه و نرونهای تاریخ را سپید کرده، لازمۀ بقای خود میدانند.
اُف بر ایشان که حتی در زبان هم از اظهار تأسف بهخاطر نسلکشی، کودککشی و قتلعام فلسطینیان بیدفاع رویگردانند.
- آشکار شدن پوچ بودن پروپاگاندای تاریخی و فرهنگی رژیم اسرائیل مبنی بر تعلق سرزمین فلسطین به ملت یهود
همگان میدانند اسرائیلیهای صهیونیست، بهعنوان یک ملت دارای تاریخ نیستند؛ البته بهعنوان یک قوم مضمحلشده در تاریخ، نشانی و اثری دارند ولی بهعنوان یک ملت دارای سرزمین و فرهنگی که با سرزمینی مشخصی گره خورده باشد، هویتی تاریخی ندارند.
سرزمین فلسطین حتی پیش از اسلام هم سرزمین ملت یهود قلمداد نمیشد بلکه این سرزمین جزئی از سرزمینهای امپراطوری روم شرقی (بیزانس) بوده است. طیف قومی و جمعیتی متنوعی در زمان فتح بیتالمقدس یعنی سال ۶۳۷ میلادی در سرزمین فلسطین ساکن بودند. این ترکیب جمعیتی شامل مسیحیان بیزانسی (رومیان شرقی)، عربهای مسیحی، یهودیان، سامریان و اقوام بومی شام (آرامیان، فنیقیها و دیگران) بوده است. بر اساس دلایل تاریخی، یهودیان در سرزمین فلسطین در زمان فتح آن توسط مسلمانان اقلیتی محدود بودند؛ و حداکثر ساکنان یهودی ساکن سرزمین فلسطین ده درصد تخمین زده شده است که عموماً در اورشلیم (بیتالمقدس)، طبریه، صفد، و برخی روستاهای دیگر حضور داشتند.
بنابراین انتساب انحصاریِ سرزمین فلسطین به قوم یهود به لحاظ تاریخی، دروغی بزرگ است. واقعیت آن است که بنیسرائیل پس از ورود به سرزمین مصر در عهد حضرت یعقوب و حضرت یوسف (علی نبینا و آله و علیهما السلام) و پس از خروجشان از مصر در عهد حضرت موسی (علی نبینا و آله و علیه السلام) نتوانستند، سرزمینی انحصاری داشته باشند تا ملتی در پیوند با سرزمینی مشخص تشکیل دهند. ایشان به قومی آواره و بیسرزمین تبدیل شدند.
آوارهگی و بیسرزمینی قوم یهود بهمعنای آن نیست که افراد یا خانوادهها یا گروههای بزرگ یا کوچکی از ایشان به سرزمینی تعلق نداشته باشند بلکه بدینمعناست که ایشان بهمثابه یک قوم دارای دین یهودی تبدیل به ملتی در پیوند با سرزمینی انحصاری و مشخص نشدند. این واقعیتی است که مرور تاریخ هم آن را حکایت میکند.
همچنین منظور از «ملت» شدن یا نشدن در اینجا، آن معنای خاص از ملت که در پیوند با دولت در معنای مدرن فهم میشود نیز نیست؛ بلکه معنای عام مفهوم ملت مدنظر است. در این معنا ملت با هرگونه نظام سیاسی ولو شاهنشاهی قابل جمع است. بر اساس شواهد و دلایل تاریخی بارز، قوم یهود در پیشینۀ تحولات تاریخی در عهد باستان و یا قبل از ورود اسلام به سرزمین شام و فلسطین، هیچگاه نتوانسته بود حتی نظام شاهنشاهیِ مستقلی که دارای محیط و مرز جغرافیایی مشخصی است داشته باشد.
قوم یهود، قبل از ورود اسلام به شام و فلسطین، در دوران بیزانس، در اقلیت جمعیتی بودند و هیچگاه نتوانسته بودند که در سرزمین فلسطین حاکمیتی یهودی ایجاد کنند؛ حاکمیتی که بر اساس باور به دین یهود، بخواهد یا بتواند از مرزهای قومی، عقیدتی و سرزمینی صیانت نماید.
بنابراین تعبیر ملت یهود در نسبت با سرزمین فلسطین، تعبیری جعلی است. البته همانطور که بیان شد، یهودیان بهعنوان اقلیتی جمعیتی که هیچگاه بیش از ده درصد جمعیت فلسطین را شامل نبودهاند در این سرزمین ساکن بودهاند.
در دوران معاصر و تنها پس از تحولات جنگ جهانی اول و دوم است که پروژۀ ملتسازی برای قوم یهود در پیوند حاکمیتی با سرزمین فلسطین آغاز شده است. پروژۀ ملتسازی برای قوم یهود در سرزمین فلسطین طرحوبرنامۀ غرب استعمارگر با عاملیت مستقیم صهیونیسم بینالملل است.
پروژۀ ملتسازی برای قوم یهود در پیوند حاکمیتی با سرزمین فلسطین، متکی به نفوذ مالی و حمایتهای گستردۀ خاندانهای زرسالار یهودی در اروپا و ایالات متحده آمریکا و همچنین متکی به ارادۀ سیاسی کشورهای غربی برای ایجاد تغییر در واقعیت تاریخی، فرهنگی و تمدنیِ منطقۀ غرب آسیا و شمال آفریقا است.
در این راستا، جعل تاریخ و واژگونه نشان دادن حقایق تاریخی، با استفاده از قدرت روایتسازی شبکۀ نفوذ نخبگانی و قدرت اقناع نمودن رسانههای نوشتاری، دیداری و شنیداری همواره در دستورکار دولتهای غربی و کانونهای قدرت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی غربی و صهیونیستی بوده است.
مرور ادعاهای تاریخی و فرهنگیِ امروز رژیم اسرائیل حاکی از آن است که ایشان با جعل تاریخ و بزرگنمایی برخی شواهد و آثار تاریخی و فرهنگی مربوط به دین یهود در سرزمین فلسطین، در صدد القای آن هستند که یک ملت در سرزمین فلسطین بودهاند. این در حالی است که بین دلالت شواهد و آثار محدود تاریخی مربوط به قوم یهود بهعنوان یک اقلیت جمعیتی در سرزمین فلسطین با اینکه ایشان یک ملت در سرزمین فلسطین بوده باشند، شکافی عظیم است. این ادعا به لحاظ حقوقی هیچ ارزش استنادی ندارد. آیا امروز قابل پذیرش که دولت و ملت ایران با اتکا به وجود شواهد و آثار تاریخی موجود از امپراطوریهای ایرانی در آسیای صغیر و مصر، ادعای حاکمیت بر آن سرزمینها بنماید؟! مشخص است که چنین ادعاهایی پوچ و بیاساساند.
دولت صهیونیستی از آغاز هجوم وحشیانۀ خود به مردم و ملت مظلوم فلسطین، با روایتپردازی دروغین و جعل تاریخ و با استفاده از جاذبههای تاریخی و دینی این منطقه که ماهیتی عام و میراثی مشترک برای همۀ ادیان ابراهیمی است، سعی کرده است برای خود تاریخ و ملت بسازد لکن مقاومت اصولی ملتهای مقاوم منطقه و بهخصوص ملت فلسطین این تلاشهای فریبکارانه را نقش بر آب ساخته است.
دفاع از آرمان بقای ملت فلسطین بهعنوان ملتی با اکثریت مسلمان و درعینحال، ملتی چندآیینی و دارای تنوع قومی که در سرزمین فلسطین برای قرنها حضور داشتهاند، فریبکاریهای تاریخی، فرهنگی و تمدنی رژیم صهیونیستی را کماثر کرده است.
همچنین رویکرد انحصارطلبانۀ صهیونیستها در انتساب سرزمین فلسطین به یک قوم و یک دین، تلاشهای فریبکارانۀ ایشان را ناکام کرده است؛ چراکه هیچگاه مسلمانان و مسیحیان و دیگر فرقههای مذهبیِ التقاطی یا انشعابی موجود در این منطقه، نپذیرفتهاند و اجازه ندادهاند که سرزمین مقدس فلسطین صرفاً سرزمینی یهودی باشد.
- از دست رفتن و یا تنزل بسیار شدید صنعت گردشگری و عدم تحقق اهداف فرهنگی رژیم اسرائیل
رژیم صهیونیستی در امتداد پروژۀ ملتسازی برای قوم یهود در سرزمین فلسطین و جعل تاریخ، پیوسته سعی کرده است با استفاده از جاذبههای تاریخی، دینی و طبیعی سرزمین فلسطین، صنعت گردشگریاش را رونق بخشد تا علاوهبر دریافت مواهب اقتصادی، پروپاگاندای تاریخی و فرهنگی خود را نیز عمومیت بخشد؛ و برای نیل به این مقصود سرمایهگذاری کرده است لکن مقاومت در فلسطین و لبنان و در کلیت منطقه نقشهها و طرحوبرنامههای ایشان را بیاثر ساخته است؛ چراکه پیشنیاز اساسیِ توسعۀ گردشگری وجود امنیت است که رژیم اسرائیل به برکت مقاومت مجاهدان از آن بهرهای ندارد.
طرحوبرنامۀ رژیم اسرائیل و ایالات متحدۀ آمریکا برای عاری نمودن باریکۀ غزه از فلسطینیان را باید در همین راستا ملاحظه نمود.
برآیند تحلیل و چشمانداز قابل تصور
با توجه به آنچه بیان شد، تحلیل مجموعۀ رویدادها و شرایط، باند جنایتپیشۀ رژیم اسرائیل و سردمداران کشورهای غربی را به این نتیجه رسانده است که بدون ایجاد تغییرات گسترده در جغرافیای سرزمینی و سیاسی کشورهای منطقۀ غرب آسیا در راستای توسعۀ سرزمینی و بسط قدرت سرزمینی و نیز تحکیم اهرمهای قدرت منطقهای اسرائیل، تداوم وجودی رژیم اسرائیل امکانناپذیر است.
بههمیندلیل، به شکلی غیرمتعارف در دوران پس از جنگ جهانی دوم، اسرائیل با همیاری و همدستی آشکار ایالات متحدۀ آمریکا و کشورهای اروپایی و بهطورخاص ناتو در حال مبادرت به توسعۀ سطح درگیری و منازعه است. نوک پیکان این جنگ وجودی، البته که جمهوری اسلامی و ایران اسلامی است؛ چراکه خاستگاه قدرت درونزای سخت و نرم در ایجاد محور مقاومت و صیانت و دفاع از آن در منطقه است.
بهنظرمیرسد، در تحلیل دستگاه فکری، تحلیلی و راهبردی رژیم اسرائیل این معنا به شکل قاطع پذیرفته شده است که بسیاری از نقاط ضعف درون سازمان و ساختار رژیم اسرائیل و بسیاری از تهدیدهای برون سازمان و ساختار رژیم اسرائیل متأثر از وجود ایران قوی و جمهوری اسلامی ایران است. بههمینجهت، رهبران سفاک رژیم اسرائیل و همیاران و پشتیبانان غربی آنها، در این مقطع تارخی، عزم خود را جزم نمودهاند تا خاستگاه قدرت مقاومت در منطقۀ غرب آسیا را تخریب کنند.
مسیر آغازشده از سوی اسرائیل، مسیری غیرقابل بازگشت است؛ بههمینجهت، این جنگ برای ایشان جنگی وجودی است.
چرا این مسیر آغازشده از سوی اسرائیل، مسیری غیرقابلبازگشت است؟
با توجه به توضیحات ارائهشده، چند دلیل واضح برای برگشتناپذیری مسیر آغازشده وجود دارد:
اولاً، در اثر شرایط پدیدآمده در منطقه و کل جهان علیه اسرائیل، سازمان اجتماعی، اقتصادی، علمی، صنعتی و نوآوری رژیم اسرائیل در حال فروپاشی و اضمحلال است؛ حتی سازمان سیاسی این رژیم هم با اتکا به یاریگران غربیاش بهظاهر استوار مانده است.
ثانیاً، در اثر شرایط پدیدآمده در منطقۀ غرب آسیا و کل جهان علیه رژیم اسرائیل، پشتوانۀ مردمی و سرمایۀ اجتماعی ملی و بینالمللی این رژیم نژادپرست خونریز، دچار فروپاشی شده است.
ثالثاً، هزینههای مادی و معنوی دفاع از این رژیم در فضای روابط بینالملل و مناسبات جهانی روزبهروز در حال افزایش است. تا جایی که حتی برخی دولتهای اروپایی نیز صراحتاً از محکومیت، کاهش روابط و تحریم این رژیم سخن میگویند.
رابعاً، توان جنگ و دفاع همهجانبۀ زمینی و هوایی این رژیم در حال اضمحلال از درون است.
خامساً، مقاومت در منطقۀ غرب آسیا از آن جهت که متکی به اعتقاد، انگیزۀ دینی و میهنی و عزم راسخ ملتها در دفاع از مظلومان فلسطینی و سرزمین اسلام است، بهشکلی درونزا، خودپایا و متکی به خواست و کنش مردمی در حال اشتداد است؛ و اشتداد قدرت مقاومت در منطقۀ غرب آسیا و نیز در گسترۀ جهانی بهشکلی مستقیم در حال اشتدادبخشی به عوامل فروپاشی فوقالذکر در رژیم اسرائیل است.
همین میزان از ذکر دلایل نشان دهندۀ آن است که رژیم اسرائیل و کشورهای غربیِ حامی آن، در این مقطع تاریخی، به این نتیجه رسیدهاند که باید جغرافیای سرزمینی و سیاسی منطقۀ غرب آسیا را تغییر دهند؛ و در این راستا، گویا به این نتیجه رسیدهاند که نباید در تلۀ صبر راهبردی جمهوری اسلامی ایران و محور مقاومت بیفتند؛ و احتمالاً به این باور رسیدهاند که در این مسیر اگر دچار شکست شوند، پیامدهای قابل انتظار از دو حال خارج نیست یا همچنان در بستر راهبری راهبردی محور مقاومت، ذخایر قدرت اسرائیل در منطقۀ غرب آسیا کاهش می یابد و سرانجام به نابودی سیاسی آن منجر میشود و یا با قدرت متقابل محور مقاومت و بهخصوص مجاهدان فلسطینی و لبنانی و یمنی و… بهیکباره شاهد، نابودی و فروپاشی امنیتی و نظامی و سیاسی رژیم اسرائیل خواهند بود.
ازاینرو، بهنظرمیرسد، در تحلیل شرایط جهت هرگونه اقدامی (مذاکره، مقاومت و جنگ) از سوی دولتمردان جمهوری اسلامی ایران و رادمردان مقاومت در ایران و منطقۀ غرب آسیا، باید توجه داشت که تحولات آتی در میدان دید دشمن، در فضای ادراکی جنگ وجودی در حال رقم خوردن است.
حسین رمضانی مدیر گروه مطالعات پیشرفت و تمدن پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی