مقتضی خلافت انسان شباهت به خداوند متعال است
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از پایگاه اطلاع رسانی فقه حکومتی وسائل، حجت الاسلام والمسلمین سید سجاد ایزدهی، استاد درس خارج فقه سیاسی، صبح دوشنبه، 2 آذر ماه 1394 در جلسه بیست و پنجم درس خارج در مدرسه عالی فیضیه قم، در ادامه مباحث ادله ملاک مشروعیت الهی، آیاتی که برخی پیامبران را به عنوان حاکم معرفی میکرد را به عنوان مستدل ملاک مشروعیت الهی دانست.
وی در ادامه با بیان آیاتی که خلافت را جعل خداوند متعال میدانند این دسته از آیات را قسم ششم از آیاتی دانست که دلالت بر مشروعیت الهی دارند و بیان کرد: خلیفه تمامی شؤون مستخلف عنه را دارا میباشد و قائم مقام او در تمامی اموری که قائم مقامی در آن راه دارد خواهد بود.
حجت الاسلام والمسلمین ایزدهی سپس با اشاره به اینکه آیات در این باب بسیار هستند و نمونههای ذکر شده تعداد کمی از این آیات بوده است؛ در رابطه با روایاتی که میتوانند مدعای مشروعیت الهی را اثبات کنند عنوان کرد: فارق از روایات کثیری که در این باب وجود دارد ما فقط در اینجا به روایاتی اکتفا خواهیم کرد که در باب ولایت فقیه به آنها اشاره کرده بودیم.
وی سپس به نامه محمد بن عثمان عمری به امام زمان علیه السلام به عنوان اولین روایت این باب اشاره کرد و گفت: در اینجا دو گونه برداشت از این روایت شده است.
1. جعل ولایت بر عنوان فقاهت شده است و همه فقیهان ولایت دارند.
2. ولایت برای کسی جعل نشده است؛ بلکه این روایت فقط عنوان میدارد که مقتضی ولایت فقط در فقیهان وجود دارد؛ ولی جعل ولایت فقط بعد از انتخاب مردم صورت میگیرد.
در ادامه مباحث مربوط به این جلسه ارائه می گردد.
ادامه آیات مربوط به دسته پنجم
در باب مصدر حکومت در جلسه قبل آیاتی را بررسی کردیم که به حاکم بودن برخی از انبیاء اشاره شده بود در این جلسه دو آیه دیگر از این قسم رابیان می کنیم و سپس به قسم ششم آیاتی که می توانند به عنوان مستند نظریه مشروعیت الهی قرار گیرند اشاره خواهیم کرد.
1. أُولئِکَ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرینَ.(1)
2. إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدىً وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ ... وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ.(2)
وجه استدلال
این آیات نیز علی رغم اختلاف عباراتی که در آنها وجود دارد، همگی بر جعل ولایت از طرف خداوند متعال دلالت دارند و اینکه انبیاء حاکمانی هستند که طبق آنچه خدای متعال نازل کرده حکم میکنند و نیز بر اعطای حکم از جانب او دلالت دارند؛ در نهایت معنای این آیات جز اثبات مصدر الهی مشروعیت حکام و انتصاب از جانب او چیز دیگری نمیتواند باشد.
اینکه حکم را قبل از نبوت میآورد ظاهرش این است که حکم در اینجا به معنای حکومت کردن و حاکمیت نیست؛ بلکه حکم به معنای حکم کردن بر طبق قرآن است، با این وجود هیچ خللی در استدلال ما وارد نمیکند؛ یعنی چه حکم در آیه به معنای حکومت کردن باشد و چه به معنای حکم کردن بر طبق قرآن در هر دو صورت استدلال ناقص نمی شود.
اشکال:
آیه اول دلالت بر این موضوع که حاکمیتی که به انبیاء داده شده توسط خداوند است، این موضوع خاستگاه مشروعیت را منحصر در خداوند متعال نمی کند؛ این آیه دال بر این است که یکی از خاستگاههای مشروعیت ملاک الهی است.
جواب:
در قالب یک مثال می توان اشکال را جواب داد: اگر معلمی بگوید امروز ریاضی میخوانیم این بدان معنی خواهد بود که دیگر چیز دیگری نمیخوانیم، چون فرض اینکه دو فعالیت در یک ظرف ممکن نیست؛ در مورد ما نیز اینگونه است، وقتی خداوند متعال تعیین ملاک میکند و میفرماید ملاک مشروعیت این است که من اعطاء کنم دیگر جای دیگری نمیماند.
قسم ششم
آیاتی که بیانگر آنند که خلافت از طرف خداست.
1. إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً. (3)
2. یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ. (4)
وجه استدلال
مقتضی خلافت این است که خلیفه اشبه به مستخلف عنه باشد؛ با توجه به این نکته همه انسانها نمیتوانند بر روی زمین خلیفه باشند؛ بلکه خلیفه آن کسی است که از بین این افراد اشبه به خداوند متعال است؛ لذا آیه اول دلالت دارد بر انتخاب خلیفهای در زمین توسط خدای متعال؛ که البته به آن معنی خواهد بود که خلیفه تمامی شؤون مستخلف عنه را دارا میباشد و قائم مقام او در تمامی اموری که قائم مقامی در آن راه دارد خواهد بود.
با این وجود اگر در مورد آیه اول کسی ایراد بگیرد که این آیه درصدد انتصاب نوعی انسانها به عنوان خلیفه است نه انتصاب شخصی؛ گرچه ایراد را نمیپذیریم، ولی در جواب فقط به آیه دوم اشاره می کنیم.
آیه دوم این کبری کلی را بر مصداق جزئی خارجی تطبیق میدهد و داوود نبی (علی نبینا و آله و علیه السلام) را به عنوان خلیفه معرفی میکند و در ادامه مراد از خلیفه را نیز با این بیان: (فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ) توضیح میدهد؛ قبلا اشاره داشتیم که مراد از حکم، فصل خصومات موجود و دفع خصومات محتمل و تحقق عدل در جامعه به واسطه جعل قوانین مناسب است که عبارت دیگری از حکومت کردن میباشد.
با توجه به این دو آیه، علی الظاهر مصدر مشروعیت انتصاب الهی خواهد بود و انتصاب شخصی که دارای صفات عالیه است را نیز از خلافت الهی می توان برداشت کرد؛ چه اینکه شخصی می تواند خلیفه پروردگار متعال گردد که اشبه افراد به ذات اقدسش باشد.
آیات فراوان دیگری وجود دارد که انتصاب الهی را به اثبات میرساند و این موارد کمی که تاکنون ذکر کردهایم، تعداد معدودی از آن دسته میباشند که اختصارا ذکر کردیم.
ادله روایی:
فارق از روایات کثیری که در این باب وجود دارد، ما فقط در اینجا به روایاتی اکتفا خواهیم کرد که در باب ولایت فقیه به آنها اشاره کرده بودیم؛ یعنی آن روایات میخواهند بگوید که خواستگاه مشروعیت خداوند متعال است و ثانیا اینکه آیا ولایت به نصب است و یا اینکه به اوصاف است، کما اینکه آقای منتظری به آن قائل است که روایات انصاب را نمیرساند و فقط اوصاف را بیان میکند و در رابطه با انتصاب این وظیفه مردم است که با توجه به اوصاف یکی از کسانی را که دارای این اوصاف هست را انتخاب میکنند.
روایات
روایت اول:
فِی کِتَابِ إِکْمَالِ الدِّینِ وَ إِتْمَامِ النِّعْمَةِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِصَامٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ سَأَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمَانَ الْعَمْرِیَّ أَنْ یُوصِلَ لِی کِتَاباً قَدْ سَأَلْتُ فِیهِ عَنْ مَسَائِلَ أَشْکَلَتْ عَلَیَّ فَوَرَدَ التَّوْقِیعُ بِخَطِّ مَوْلَانَا صَاحِبِ الزَّمَانِ(ع) ... وأمّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها إلى رواة حدیثنا، فإنّهم حجّتی علیکم و أنا حجّة اللَّه علیهم (5)
وجه استدلال
محل بحث ما همین مقدار ذیل روایت است، نکته اول این است که حوادث واقعه همانطور که در جلسات قبلی بیان کردیم مربوط به مسائل مستحدثه نمیشود؛ چرا که این امری واضح است که در مسائل مستحدثه باید به فقها رجوع کرد و اصولا محمد عثمان کسی نیست که بخواهد از چنین امر ساده از امام علیه السلام سوال کند، پس بحث از مسائل اجتماعی و تدبیر جامعه و از این موارد است.
نکته دیگر این است که روات احادیث نیز موضوعیت ندارد؛ بلکه مراد از روات احادیث فقها و کسانی هستند که در رابطه با احادیث نظر میدهند و میتوانند تحلیل کنند؛ حال سؤال اینجاست که «فارجعوا فیها» آیا از این عبارت نصب خاص در میآید و یا نه جعل عنوان و صفات است؛ طبق نظر آقای منتظری خداوند جعل ولایت کرده است، ولی جعل به صفت فقاهت است.
در اینجا دو گونه برداشت از این روایت شده است
1. جعل ولایت بر عنوان فقاهت شده است و همه فقیهان ولایت دارند.
2. ولایت برای کسی جعل نشده است بلکه این روایت فقط عنوان می دارد که مقتضی ولایت فقط در فقیهان وجود دارد ولی جعل ولایت فقط بعد از انتخاب مردم صورت می گیرد.
در واقع دو امر اینجا وجود دارد اول: مقتضی ولایت؛ دوم: جعل ولایت.
توضیح روایت: نکتهای که در این روایت وجود دارد (فإنّهم حجّتی علیکم و أنا حجّة اللَّه علیهم) حجیت فقها را همانند حجیت امام بر فقها میداند و مقتضی تشبیه این است که در تمامی امور شبیه هم باشند؛ لذا وقتی حجیت امام علیه السلام بر فقها بصورت مشخص و انتخابی است بگونه ای که خداوند متعال یک شخص خاص را با نام و عنوان خاص معرفی کرده و امامت را بر ایشان جعل کرده است.
در مورد فقها نیز باید به همان صورت جعل کره باشد، از اینرو جعل به نام خاص و عنوان خاص صورت گرفته است و تنها فرقی که دارد این است که در مورد فقها در طول تارخ نمیتواند یک نفر باشد؛ ولی در مورد امام علیه السلام جعل بر یک شخص انجام گرفته است؛ با توجه به این مطالب از این روایت میتوان چند نکته را دریافت کرد: انتصاب الهی، خواستگاه مشروعیت الهی، نصب خاص نیز هست.
نصب خاص به معنای گاهی نصب عنوان است مثلا مالک را منصوب میکند و گاهی منصوب کلی و به اصطلاح نصب به عنوان است؛ مثلا هر کسی که فقیه است، مورد ما از نوع دوم است که عنوان فقها را منصوب کرده و حکومت را برای ایشان جعل کرده است و این به دلیل مقتضای مشابهتی است که در بالا عنوان کردیدم؛ این نظر همان نظر مشهور در رابطه با این موضوع می باشد./836/د102/ل