بیان نقاط زیرساختی ارتباط فلسفه با علوم انسانی

به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از پایگاه جریان شناسی فکری روحانیت رسای اندیشه، دکتر واسطی با بیان اینکه باید ببینیم نقطه نفوذ علوم انسانی اسلامی کجاست گفت: باید دید از کجاها میتوان وارد شد و مبتنی بر تفکر اسلام، علوم انسانی و اسلامی را ایجاد کرد. طبعاً در چنین بحثی باید هویت فلسفه، فلسفههای مضاف و علوم انسانی بحث شوند و چون دنبال نقطه نفوذهای علوم انسانی هستیم، باید دربارۀ زیرساختهای علوم انسانی گفتگو شود.
بحثمان این است که بین مسائل فلسفه با مباحث علوم انسانی چه ارتباطی برقرار است؟ کلمه «مسائل فلسفه» مهم است. هدف بحثمان این است که ببینیم نقطه نفوذ علوم انسانی اسلامی کجاست؟ از کجاها میتوان وارد شد و مبتنی بر تفکر اسلام، علوم انسانی و اسلامی را ایجاد کرد. طبعاً در چنین بحثی باید هویت فلسفه، فلسفههای مضاف و علوم انسانی بحث شوند و چون دنبال نقطه نفوذهای علوم انسانی هستیم، باید دربارۀ زیرساختهای علوم انسانی گفتگو شود و نتیجهاش نقاط ربط است. این بحث با بحثی که حقیر در نوبت قبلی اینجا در مورد فلسفه علوم انسانی عرضه کردم کاملاً مرتبط است. آن بحث پیشنیاز این بحث است.
فرضیه
سؤال پیشنیاز فرضیه: به نظر شما چرا اکثر کتب مدینه فاضله و آرمانشهرها را فیلسوفان نوشتند. (برخیها را روانشناسانی مثل اسکینر و جامعهشناسانی مثل مور نوشتند)؛ از افلاطون گرفته تا فارابی و خواجه نصیر، (مثل اخلاق ناصری و اوصاف الاشراف که گرچه یک کتاب رسمی در مدینه فاضله نیست ولی تلاش کرده است این کار را انجام بدهد).
علوم انسانی تمدن ساز هستند. فضای تمدنی در مدینه فاضله با تمام زوایایش بروز میکند. حالا فیلسوفی که راجع به اصالت وجود و ماهیت و تشکیل وجود و مقولات و ماهیات و اینها دارد فکر میکند چطور آرمانشهر مینویسد؟ این رفتار، قدری انسان را نسبت به اینکه نقاط ربط فلسفه با علوم انسانی را بیابد فعال میکند.
تحذیر
قطعاً این جلسات در حد طرح مسئله فلسفی است؛ یعنی در ربط فلسفه با علوم انسانی قرار نیست ما چنین ارتباط مستقیم بیواسطهای را نشان بدهیم. از آنطرف نیز قطعاً مفید نیست که بگوییم «ما من مسئله الا و له اصل فی الفلسفه». اختصاص به علوم انسانی ندارد، فلسفه مادر علوم است و باید موضوع علوم را ثابت کند، روشی را ایجاد کند، زمینه فکری و تأمل را فراهم کند بر اساس آن صاحبان آن علم بیایند در آن کار کنند.
نقاط پایه و زیرساختی ارتباط فلسفه با علوم انسانی
1) واقعیت
اینکه هستی واقعی است. واقعیت در مقابل توهم ذهنی است. واقعیت یعنی تابع اراده انسان نبودن، هم در مورد خود هستی و هم در مورد خود انسان. پذیرش این یا عدم پذیرش این مسئله آثار کلانی در علوم انسانی ایجاد میکند.
سه جریان فکری بزرگ
در علوم انسانی سه جریان و دستگاه فکری حاکم داریم. دستگاه فکری اثباتگرایی و پایگاه نوپوزیتیویستی، دستگاه فکری تفهمی یا علم تفصیلی و دستگاه فکری انتقادی یا پارادایم انتقادی. البته پارادایم تفهمی یا تفصیلی قائل به این فضا نیستند بلکه قائل هستند به اینکه واقعیتها توسط ذهن انسانها ساخته میشوند. همانطور که ذهن کار میکند کار ذهن آن واقعیتهاست که دارد ساخته میشود، البته طیف دارند و صحبت انکار کلی واقعیت نیست.
2) شبکه هستی
آیا روابطی بین موجودات در این عالم برقرار است یا منفصل است؟ سؤال اصلی: انسان در ضمن شبکه هستی است یا انسان مستقل از شبکه هستی است. پایه اومانیسم، روی انسان مستقل سوار است و این را هم تصریح میکنند و قائل نیستند به اینکه ما انسانی را داریم که بایستی در کل شبکه هستی مختصاتش محاسبه شود.
3) چندلایهای بودن هستی و انسان
اینطور نیست که ما بگوییم یک لایه ظاهری داریم و بعد هم همین است. لایه ظاهری یعنی آنچه به حواس ما صید میشود. پارادایم اثباتگرایی مبتنی بر این است و طبعاً اگر چندلایه بودن واقعیت پذیرفته شود مجبورند متغیرهای غیرحسی را محاسبه کنند. متغیرهای غیرحسی الآن در نظر گرفته نمیشود. نظریات بر اساس آن ساخته میشود.
4) طیفدار بودن هستی و انسان
هرکدام از اینها یکی از بابهای فلسفه را تداعی میکند. طیف دار بودن هستی و انسان یعنی چه؟ یعنی باز اینطوری نیست که ما یک قوای وجودی یک حرکت، یک نیرو در این عالم داشته باشیم، صفر و یک. سروته آن یا هست یا نیست. طیف دارد یا فازی است یا تشکیکی. به تعبیر فلسفه؛ یعنی هرکدام از این عوالمی که داریم، لایههایی که داریم خودش در درون خودش دارای مراتب است که باز همین در نحوه تربیت، در نظریه رشد، در نحوه مدیریت اجتماعی که نفوس با طیفهای مختلف دارند کار میکنند اثرگذار است.
5) غایتمندی هستی و انسان
غایتمندی یعنی خارج از خودشان. اومانیسم غایتمند است اما غایتمندیاش چیست؟ خود انسان غایت خودش است. باید به جایی برسد که اشباع شود ازآنچه خواسته است. اگر غایتمندی خارج بود قطعاً ما خودمان را حرکتهایمان را با آن باید محاسبه و تنظیم میکنیم. آنها قائل به این قاعدهمندی خارج از فضای انسان نیستند، قاعدهها را انسان تعریف میکنند، ساختهها را انسان خودش میسازد و بر اساس تمایل آنها را تغییر میدهد. نه اینکه مجبور باشد خدا با ساختار دیگری هماهنگ کند.
6) ابعاد هستی و انسان
این ابعاد با لایهها فرق دارد. عالم چندلایه ممکن است داشته باشد. در هر لایه، n بُعد داشته باشد. زمان دارد مکان دارد کم دارد کیف دارد، مقولات عشر دارد. ارتباط مراکز هستی با همدیگر، اگر هستی مراکز دارند، ارتباطهایشان کجاست؟ چگونه برقرار میشود؟ اینها را عرض خواهم کرد که هرکدامش بر چه مسئلهای در علوم انسانی میتواند اثر بگذارد.
7) منشأ حرکتها در مراتب و ابعاد هستی
کل بحث فلسفه، برای بحث حرکت در فلسفه است، یعنی تمام بحثهایی که میکنیم پیشنیاز بحث حرکت است. مثل بحثهای منطق که هرچه میخوانیم پیشنیاز برای صناعات خمس است. در فلسفه هم هرچه میخوانیم پیشنیاز بحث حرکت است؛ یعنی من میخواهم بدانم هستی چگونه است تا چگونه در هستی حرکت کنم. از کجا به کجا، چه مسیری را، با چه متحرکی، با چه مسافتی، با چه جهتی. مقومات سته حرکت در فلسفه است، هم در هستی هم در انسان، بحثهای حرکت در انسان به بحثهای رشد و کمال مربوط میشود و برآیندی بودن حرکت در انسان این بسیار اساسی است. هیچ موجودی در هستی در نظامی قاعدهمند که به تعبیر فلسفه، نظام علی و معلولی است و ساختاری علی و معلولی است، نمیتواند بدون تنظیم خودش با بقیه علل و عوامل حرکت را ایجاد کند.
8) معادلۀ حرکت
اگر قرار است حرکتی انجام شود و این حرکت برآیندی است، معادلهاش چیست؟ معادله یعنی چه متغیرهایی باید باهم جمع شوند تا آن حرکت موردنظر ایجاد شود. مقومات سته حرکت معادله حرکت است؛ یعنی هر تغییر میخواست صورت بگیرد باید بگوییم از کجا به کجا، تغییر در چه چیز، از چه چیز به چه چیزی با چه ابزاری در چه قالبی در چه صورتی، در چه جوهره و مادهای
9) موقعیت انسان در هستی
باید فلسفه خوانده شود تا موقعیت انسان در هستی به دست بیاید. من بدانم در شرایط هستی چه مختصاتی دارم نسبت به آن غایتی که هست در این ساختار چگونه باید حرکت کنم؟ این موارد مستقیماً از فهرست کتابهای فلسفی استخراج شده است و بهطور مستقیم، در ساخت علوم انسانی نه یک مسئله دو مسئله، در ساخت علوم انسانی تأثیر دارد.
غفلت از حکمت عملی در نقاط ارتباط
در ارتباط فلسفه با علوم انسانی حکمت عملی مهمتر است که مغفول مانده است. در این کار نباید به فهرست بدایه و نهایه اکتفا کرد. اگر کلیدواژه مدینه فاضله، السیاسات، الاخلاق، الفضائل، حکمت منزل، تدبیر مدن، سیاست مدن، المدینه -که کلیدواژههایی مربوط به قسمتی از این فضا است- در کتابخانه حکمت جستجو کنید، میزان نتایج در بعضی موارد 400-500 مورد است. از اینها نصفش را تسویه کنید، به نتایج جالبی میرسید.
در ارتباط فلسفه با علوم انسانی حکمت عملی مهمتر است که مغفول مانده است.
در کتابی مثل اسفار در جلد 5 ملاصدرا عنوانی را فهرست کرده: «ما یجب ان یتسلمه العالم الطبیعی من العالم الالهی»؛ یعنی پیشفرضها و پیشنیازهایی که کسی که باید در فضای طبیعیات کار کند باید برود از فیلسوف بگیرد. ملاصدرا همچنین راجع به عشق صحبت میکند. عشق چه ربطی به فضای فلسفه دارد؟ راجع به فضای اخلاقی صحبت میکند، راجع به صفات نفسانی صحبت میکند، راجع به تدبیر فضای اجتماعی صحبت میکند، نقطه ربطهایش کجاست؟ همین مسیری که خود مؤلف در کتاب طی کرده است دارد ربطها را نشان میدهد. غیرازاین بحث که کلام است ریز موضوعات کجاست؟ موضوعاتی که شاید قدری مفیدتر واقع شود اینهاست./836/د102/ل