۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۷:۵۳
کد خبر: ۴۹۵۷۰۵

سبک علامه طباطبایی در اصول فلسفه به روش فارابی نزدیک است

حجت الاسلام یزدانی مقدم با اشاره به تأثیر علامه طباطبایی از فارابی گفت: سبک علامه طباطبایی در اصول فلسفه به روش فارابی در تحصیل السعاده بسیار نزدیک است.
حجت الاسلام یزدانی مقدم

به گزارش خبرگزاری رسا به نقل از رسای اندیشه، حجت الاسلام یزدانی مقدم با اشاره به تأثیر علامه طباطبایی از فارابی گفت: سبک علامه طباطبایی در اصول فلسفه به روش فارابی در تحصیل السعاده بسیار نزدیک است.

متن کامل این گفت‌وگو بدین شرح است:

پس فهم خود علامه این است که این نظریه بی‌سابقه است.

در رابطه با مقدمات این نظریه باید گفت، سبک علامه طباطبایی در اصول فلسفه به روش فارابی در تحصیل السعاده بسیار نزدیک است؛ چرا که علامه هم در اصول فلسفه و هم در نهایه بحث را از انسان آغاز می‌کند نه از وجودشناسی. البته اشکالی ندارد که بحث را با وجودشناسی شروع کنیم؛ ولی این نشان می‌دهد که کار علامه با فیلسوفان دیگر مسلمان متمایز است.

از این روش دو تفسیر شده است؛ یک تفسیر با توجه به نوشته‌های آقای مطهری در پاورقی‌های اصول فلسفه این است که کار علامه ناظر به کارهای کانت و معرفت‌شناسی معاصر در دنیا است. تفسیر دیگر این است که آثار علامه ناظر به آثار فارابی است. آقای مطهری نیز در مقدمه اصول فلسفه اشاره می‌کند که علامه طباطبایی که با کارهای فارابی عمیقاً آشناست.

ورود علامه در اصول فلسفه و نهایه الحکمه به بحث از انسان در بستر سنت فلسفه اسلامی اتفاق می‌افتد و این توانایی‌های فلسفه اسلامی را نشان می‌دهد و چه بسا ما این مطلب را پیگیری کنیم چیزهای جدیدی را به دست بیاوریم.

ما الآن اساتید برجسته و چهره‌های شناخته‌شده و حتی جهانی‌ای در فلسفه اسلامی داریم اما به هر علتی تاکنون نتوانسته‌ایم کارهایی که غربی‌ها در رابطه با فلسفه سیاسی و مانند آنها انجام داده‌اند، انجام دهیم. آن موقع آقای کربن –به صورت مستقیم و یا از طریق آقای نصر- از علامه طباطبایی می‌خواهد که مجموعه‌ای در رابطه با فیلسوفان مسلمان انجام شود، علامه نیز سید جلال‌الدین آشتیانی را معرفی می‌کند.

آقای کربن به همراه آقا سید جلال‌الدین آشتیانی تصمیم می‌گیرند که چند جلد آثار حکمای الهی پس از ملاصدرا را فراهم کنند که این کار نیز انجام می‌گیرد که در هر جلدی آقای سید جلال‌الدین آشتیانی و آقای کربن مقدمه می‌نویسند. کربن در ترکیه کتاب اول و دوم از مجموعه مصنفات سهروردی را منتشر می‌کند. آقای نصر در ایران کتاب سوم و حسینقلی حبیبی کتاب چهارم را منتشر می‌کنند، اینها در تیم آقای کربن قرار می‌گیرند.

آقای شایگان می‌گوید من از سید جلال‌الدین آشتیانی پرسیدم شما چرا خودتان چاپ و تهیه این آثار را انجام نمی‌دهید؟ و ایشان در پاسخ می‌گوید من نمی‌توانم این کار را انجام دهم، این کارها متد و امکاناتی می‌طلبد که ما نداریم. اکنون در دنیا چند کرسی فارابی شناسی هست ولی متأسفانه در ایران چنین چیزی نداریم.

فارابی در تحصیل السعاده از انسان شروع می‌کند و در آنجا راجع به فضایل نظری و فکری صحبت می‌کند. مسئله این است که اگر معقولات و موجودات ارادی داریم؛ چگونه می‌توانیم به این موجودات و معقولات ارادی تحقق خارجی ببخشیم؟ فضائل فکری می‌خواهد به معقولات ارادی تحقق خارجی ببخشد؛ یعنی برای اینکه ما به تحقق و عینیت خارجی برسیم نمی‌توانیم به عقل به معنای فلسفی که مدرک کلیات است بسنده کنیم؛ بلکه ما به عقلی نیازمندیم که مدرک جزئیات است؛ عقلی هست که تجربه می‌کند و تجارب را جمع‌بندی و از آن استفاده می‌کند؛ به مردم و اوضاع زمان و مکان و ویژگی‌های یک حادثه به صورت جزءنگر توجه می‌کند. همین جا، بحثی با عنوان ثابتات مطرح می‌شود. ثابتات عقل نظری و عقل عملی است. با متغیرات چه کار باید کرد و چگونه باید تفسیر شوند؟ متغیرات را چگونه وارد بحث فلسفی بکنیم؟

همین مطالب برای بوعلی نیز مطرح می‌شود که ثابتات و متغیرات چه چیزهایی هستند؟ برای اینکه اهداف خودمان را در جهان خارج تحقق ببخشیم چه کار باید بکنیم؟ در همین رابطه بوعلی مفاهیم گوناگونی را می‌آورد. از جمله از سنت کلیه یا شریعت عام ثابته و همچنین سنت و شریعت خاص متغیر صحبت می‌کند و به گونه‌ای می‌خواهد ارتباط بین ثابت و متغیر را برقرار کند.

 البته این هم تفصیل دارد که چگونه بوعلی از عقل عملی تفسیری ارائه می‌دهد که از یک طرف ناظر به کلیات -قوه فکر- و از طرفی ناظر به جزئیات -قوه وهم- باشد. این بحث نیازمند این است که مباحث بوعلی را راجع به نفس را بررسی کنیم.

در چنین بستری از فلسفه اسلامی، علامه طباطبایی در رساله اعتباریات یا در رساله الترکیب نظریه ادراکات اعتباری را ارائه می‌کند. از نظر زمانی رساله الترکیب پس از رساله اعتباریات نوشته شده است.

بحث ثابت و متغیر در رساله الاعتباریات، بحث بسیار برجسته‌ای است. آقای مطهری در حاشیه مقاله پنجم و مقدمه مقاله ششم اصول فلسفه می‌گوید: علامه طباطبایی در این دو مقاله -که دو مقاله بی‌سابقه هستند- برای اولین بار نظراتی را در فلسفه اسلامی مطرح می‌کند که در جهان سابقه ندارد و آن نظریه پیدایش کثرت در ادراکات حقیقی و اعتباریات یا افکاری است که انسان می‌سازد؛ یعنی چگونه است که شما از ادراکات اولیه مثل «من هستم»، «جهان هست»، «علم هست» و در کل بدیهیات، چیزهای دیگری را می‌فهمید؟ چگونه از هستی، نیستی را و یا از واحد، اثنین یا اعداد دیگر را کشف می‌کنید؟ یعنی علامه اینجا چگونگی تکثیر یک مفهوم را مطرح می‌کند؛ چگونه از یک مفهوم، ده یا بیست مفهوم به دست می‌آید و اینکه این مفاهیم چگونه در ارتباط با یکدیگر قرار می‌گیرند. علامه با این کار حرکت ذهن را بررسی می‌کند و آقای مطهری می‌گوید این در دنیا، بی‌سابقه است. تاکنون نیز کسی متعرض آقای مطهری نشده است که آیا در دنیا سابقه دارد یا خیر؟ تا حدی که من اطلاع دارم این بحث برای اولین بار است که در فلسفه اسلامی مطرح شده است.

گرچه، این مشکل قبلاً نیز مطرح بوده است و گیر کانت نیز همین جاست و کانت قائل به مقولات می‌شود. با کاری که علامه در اینجا ارائه می‌دهد، دچار معضلات کار کانت نمی‌شود.

می‌توان گفت که علامه از ملاصدرا عبور کرده است؟

ما با چه حسابی می‌گوییم مکتب بوعلی غیر از مکتب فارابی یا شیخ اشراق است؛ یا مگر ملاصدرا مکتبی به غیر از مکتب شیخ اشراق دارد. ما چگونه این مکتب‌ها را از هم جدا می‌کنیم؟ این خیلی قابل‌بحث و بررسی است؛ زیرا بزرگ‌ترین تقسیمی که مثلاً می‌توانید در میان فیلسوفان مسلمان ارائه کنید این است که بگویید: مشایی و اشراقی. شما وقتی به کارهای بوعلی مراجعه کنید می‌بینید مشکل است که بگویید بوعلی مشایی باشد.

بوعلی در ابتدای شفا شروع می‌کند می‌گوید: مطالبی دارم که برخی از آنها را به گونه‌ای می‌نویسم که جامعه امروز می‌پسندد و آن زبان مشایی است، همین جا می‌گوید که من مشایی نیستم. اصلاً گفته می‌شود سهروردی تحت تأثیر ایشان است. آثار سهروردی تا حدودی، بازپرداخت کارهای بوعلی است؛ یعنی معیارها و اصول و روابطی که در این تفاوت‌ها گذاشته‌ایم هنوز تدوین نشده است. ما روی چه حسابی می‌گوییم فارابی و بوعلی مشایی هستند و شیخ اشراق، اشراقی است؟ یا چگونه بین شیخ اشراق و ملاصدرا تمایز ایجاد می‌کنیم؟ کربن، ملاصدرا و علامه طباطبایی را فیلسوف اشراقی می‌داند و دلایلی دارد که در جای خودش صحیح است. جالب این است که آقای نصر نقل می‌کند که آقای عصار نیز ظاهراً نظر مشابهی دارد؛ یعنی ایشان ملاصدرا را ادامه شیخ اشراق می‌دید.

می‌خواهم بگویم ضوابطی که طبق آن بتوان گفت یک مکتب جدیدی احداث شده است در دست نداریم؛ برای من روشن نیست که علامه طباطبایی یک مکتب جدیدی را ایجاد کرده است یا خیر. در کارهای علامه طباطبایی فراوان می‌توان دید که به فارابی، بوعلی، شیخ اشراق و ملاصدرا نظر دارد و می‌توانم بفهمم که ایشان تفسیر جدیدی از ملاصدرا را ارائه می‌کند. این را نیز متوجه می‌شوم؛ اما اینکه ما می‌توانیم به علامه بگوییم نوصدرایی نمی‌دانم. باید تتبع بکنیم.

حضرت آیت‌الله جوادی می‌فرمودند که ما دچار بحرانی هستیم که رضاخان به حوزه‌های علمیه زده است؛ یعنی رضاخان ارتباطی را که بین نسل‌های حوزه‌های علمیه بود قطع کرده است، ارتباط بین نسل‌های علمی از بین رفت و این صدمۀ بزرگی بود./998/د۱۰۲/س

 

ارسال نظرات