۰۱ اسفند ۱۳۸۸ - ۱۵:۱۹
کد خبر: ۷۵۸۸۳
معاون آموزش قوه قضائیه:

عدالت نخستین فضیلت اجتماعی در اسلام است

خبرگزاری رسا ـ معاون آموزش قوه قضائیه در گفت‌وگو با نشریه پنجره گفت: در فضایل اجتماعی در اسلام، عدالت در مقام نخست می‎نشیند، با این حال، هدف نهایی نیست؛ یعنی انسان‎شناسی‎ای که پشتوانه فلسفه سیاسی اسلامی قرار می‎گیرد، آن انسان‎شناسی ای نیست که تأکیدش را بر روی عدالت قرار دهد.
حجت الاسلام احمد واعظي


علاقه پژوهشى حجت الاسلام احمد واعظی معطوف به فلسفه عمومى غرب و مباحث کلام جدید است: او از سال 1375 به‎طور همزمان در دو محور هرمنوتیک و اندیشه سیاسى به پژوهش پرداخت. با این حال، حجت‎الاسلام واعظی در حوزه پژوهشی دغدغه دیگری نیز داشته که عدالت است. او کتاب «از نظریه عدالت تا لیبرالیسم سیاسی» را در کمبریج نوشته و به‎تازگی نیز کتاب «نقد و بررسی نظریه‎های عدالت» او از سوی انتشارات مؤسسه امام خمینی(ره) منتشر شده است. انتشار همین دو کتاب نفیس از او، بهانه‎ای بود برای صحبت با وی درباره دشواری‎های دست‎یابی به نظریه عدالت. وی تا چندی پیش ریی دانشگاه باقرالعلوم(ع) بود و اکنون معاون آموزش قوه قضائیه است.

سخن گفتن از عدالت در سنت دینی ما، اغلب معطوف به‎ساحت‎های الهیاتی، کلامی و فلسفی است. اولین پرسش این است که برای نزدیک شدن به‎تعبیر و تفسیری از عدالت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که بر سنت دینی مبتنی باشد، چه راه‎هایی وجود دارد؟
به نکته درستی اشاره کردید. حجم معارفی که در حوزه عدالت تولید کرده‎ایم، عمدتا معطوف به حوزه عدالت فردی، اخلاقی و یا عدالتی است که در فقه به‎عنوان شرط تصدی برخی از مناصب مانند قاضی، ولی فقیه و یا امام جماعت طرح می‎شود.
بخشی دیگر از تولیدات نظری ما معطوف به عدالت و به معنایی است که در الاهیات است. در این‎جا بحث از صفت عدل الهی است. اما حقیقت این است که در بحث‎های مربوط به‎عدالت اجتماعی که در ساحت‎های مختلف اجتماع، مانند عدالت کیفری، قضایی، آموزشی، اقتصادی و سیاسی مطرح می‎شود، مباحث نظری موفقی نداشته‎ایم.
البته در سطح جهانی هم همین‎طور است. در غرب هم حجم معارف تولید شده در این زمینه کم است. اگر از سی چهل سال اخیر که بحث‎هایی نظیر نظریه عدالت جان راولز طرح شد، بگذریم، بحث جدی راجع به عدالت وجود ندارد. به‎عنوان مثال، در کتاب‎های دیوید هیوم، پنج یا شش صفحه راجع به عدالت بحث شده است. البته این پنج یا شش صفحه بعدا توسط شارحین و دیگران برجسته شد؛ یا مثلا کانت در نوشته‎هایش راجع به‎عدالت تحت عنوان وظایف حقوقی بحث می‎کند و آن را از اخلاق تفکیک می‎کند و در مجموع نسبت به‎حجم بحث‎های دیگر مانند و متافیزیک، معرفت ‎شناسی بحث زیادی در مورد عدالت ندارد.
اما در کشورمان، بحث عدالت اغلب در حد شعار بوده است. به‎بیان روشن‎تر مطلب غیرقابل انکار این است که در حوزه معارف شیعی، به‎خصوص بحث عدالت، مباحثی است که در بیان امامان شیعه وجود دارد و اصلا شیعه را به عدلیه می‎شناسند. اما این بحث‎ها تنها معطوف به بحث‎های معارفی و اعتقادی است و تلاش قابل‎توجهی در حیطه بحث‎های اجتماعی نداشته‎ایم. در مورد عدالت باید به این نکته توجه داشت که بحث‎های عدالت در فقه فردی که به‎عنوان شرایط امام جماعت، قاضی و نظایر آن‎ها طرح می‎شود، با بحث عدالت اجتماعی ارتباط مستقیمی ندارد. این امکان وجود دارد که با تسامح‎هایی بتوان مفهوم عدالت فردی - اخلاقی را به‎معنای اجتماعی آن نزدیک کرد، اما گره‎ای از مسئله باز نشده است. چون اساسا در بحث عدالت اجتماعی طرح بحث مفهومی کارساز نیست، بلکه اغلب بحث‎ها هنجاری و Normative است. در حیطه عدالت اجتماعی، شاخص‎ها و معیارهایی که عدالت را محقق می‎کند، اهمیت دارد.
در این حوزه باید پرسید که چه انجام دهیم. براساس چه اصولی تعلیم و تربیت و سیستم آموزشی را بنا کنیم تا عدالت آموزشی برقرار شود. چه اصول و معیارهایی ما را به‎سمت عدالت بهداشتی می‎برد. براساس چه اصول، معیارها و شاخص‎هایی شبکه مبادلات اقتصادی، شبکه تولید، توزیع و خدمت‎رسانی اقتصادی را سامان‎دهی کنیم تا عدالت اقتصادی برقرار شود. بر اساس چه اصول و معیارهایی مناسبات سیاسی را پی‎ریزی کنیم تا عدالت سیاسی محقق شود.

پرسش بعدی این است که در جامعه اسلامی که مدعی عدالت است، چگونه می‎توان عدالت را محقق کرد؟
در ارتباط با جامعه اسلامی و در ارتباط با مسئله عدالت، باید میان دو حیطه تفکیک قائل شد. عدالت‌گستری در دو سطح قابل تعریف است: گاه در سطح ضعیف آن را پی‎گیری می‎کنیم و گاه در سطحی قوی به‎دنبال تحقق آن هستیم.
در سطح ضعیف، عدالت‌گستری به‎معنای ستم‎زدایی و برطرف کردن نابرابری‎های فاحش و رفع تبعیض‎های کاملا آشکار و نارواست. در این سطح، لزومی به‎طرح موضوعات نظری نیست. مثلا شما در سیستم قضایی و عدالت قضایی بی‎عدالتی‎های فاحشی دارید که باید مانع از آن‎ها شوید. این نوع از بی‎عدالتی آن‎قدر فاحش است که اقدام برای رفع آن نیازمند مباحث نظری خاصی نیست.
اما در سطح قوی، عدالت‎گستری به‎این معنا است که ساختارهای کلان اجتماعی و ساحت‎های مختلف اجتماع براساس اصول، معیارها و شاخص‎های عدالت پی‎ریزی و طراحی شوند.
یعنی تحقق عدالت در حوزه آموزش، اقتصاد، سیاست، قضا، بهداشت و دیگر ساحت‎های مهم حیات جمعی کار نظری سنگینی نیاز دارد. البته این مسئله منوط به‎پاسخ به‎سئوالی دیگر است. باید در ابتدا این مسئله حل شود که آیا می‎توان اصول عامی برای تمام ساحت‎های حیات جمعی وضع کرد و یا این‎که هر یک از این ساحت‎ها و حیطه‎ها اصول خاص خود را دارند؟ به‎نظر می‎رسد نمی‎توان اصول عامی را برای عدالت تعیین کرد. عدالت اقتصادی شاخص‎های خودش را دارد و عدالت سیاسی نیز شاخص‎های خاص خود را مقتضی است. به‎تعبیری اگر جامعه سیاسی مانند مومی در دست فردی باشد باید بداند براساس چه اصولی آن را شکل دهد تا جامعه سیاسی عادلانه داشته باشد.
باید تأمل کرد که در حوزه اقتصاد، سیاست، فرهنگ، آموزش، بهداشت، قانون‎گذاری، قضا و کیفری این اصول چگونه‎اند؟ در حقیقت این مسئله‎ای است که راولز و والزر بر سر آن مناقشه دارند. راولز قائل به‎اصولی عام برای تمامی ساحت‎های حیات جمعی است در حالی که والزر معتقد است که در هر ساحت اجتماعی باید به‎دنبال اصول خاص خودش باشیم.
او حتی بالاتر از این مسئله را می‎کاود و معتقد به‎نوعی نسبی‌گرایی است. هر جامعه از خیرات اجتماعی تلقی خاصی دارد و همین تلقی‎ها است که اصول عدالت را تعیین می‌کند. مثلا فرض کنید جامعه‎ای به‎بهداشت و درمان به‎عنوان یک خیر اجتماعی اصیل می‎نگرد و آن را به‎عنوان نیاز می‎انگارد از این رو وظیفه دولت و مسئولین آن جامعه این است که این نیاز را تأمین کنند.

عدالت در میان نحله فکری سوسیالیسم و مارکسیسم چگونه تعریفی دارد؟
اساسا مارکسیست‎ها و سوسیالیست‎ها به‎مفاهیم اخلاقی و ارزشی بهای زیادی نمی‎دهند، چراکه از نظر آن‎ها مفاهیم اخلاقی و ارزشی جنبه روبنایی دارد نه زیربنایی. مارکسیست‎ها در نقد سرمایه‎داری بر روی مفاهیم اخلاقی مانور زیادی نمی‎دهند. در واقع بحث عدالت برای آن‎ها بحث اصلی نیست. مثلا در نقد سرمایه‎داری عمدتا بر روی این‎ مسئله که رفاه و امنیت از دست می‎رود، تأکید می کند و اغلب نسبت به‎مفاهیمی مانند از خود‌بیگانگی،‎ تبدیل شدن کارگر به ابزار و نظایر آن‎ها اصولی می‎شود. در کتاب‎های مارکس نیز آن‎چه وجه غالب را دارد، مفاهیم نااخلاقی است. چون از نظر مارکسیسم، طرح بحث عدالت اجتماعی در درون سیستمی که بر بنیاد سرمایه‎داری قرار دارد نوعی رفوگری و بزک کردن و مسئله اصلی را نادیده انگاشتن است. چراکه از نظر مارکسیست‎ها و سوسیالیست‎ها بنیان نظام سرمایه‎داری خراب است و تنها راه اصلاح، تغییر از بنیاد آن نظام است. باید بنیاد اقتصاد تغییر کند، شکل تولید و ابزار آن تغییر یابد، مالکیت خصوصی از بین رود و تغییراتی نظیر این نوع تغییرات صورت گیرد. بنابراین، طرح عدالت اجتماعی از نظر مارکسیست‎های واقعی شعاری گمراه کننده است. اما سوسیالیست‎ها هم که از شعار عدالت اجتماعی استقبال کردند نه به این دلیل که آن را شعاری بنیادین بدانند، بلکه تنها به‎خاطر این‎ بوده که سیستم موجود را به‎نحوی نفی و نقد می‌کند و در حقیقت آن را پُلی برای غایت دیگری می‌دانند که همان جامعه سوسیالیستی است.

اکنون به‎همان سئوال ابتدایی برگردیم و آن را به‎طور دقیق‌تر مورد بررسی قرار دهیم. چه راه‎های نظری برای رسیدن به‎عدالت اجتماعی برای جامعه اسلامی وجود دارد؟
به‎نظر من بحث عدالت اجتماعی اسلامی، فی‎نفسه بسته نظری مستقلی است. اجازه دهید این نکته را روشن عرض کنم که من این گرایش را نمی‎پسندم که هر گاه با بحث جدیدی مواجه می‎شویم، سریع گارد بگیریم و بگوییم که این بحث در نظرات علما وجود دارد و کذاوکذا. به‎نظر من این نوستالژی درستی نیست. باید میان دو مسئله تمایز قائل شد. اول این‎که زمانی می‎گوییم منابع دینی ما مشتمل بر عناصری است که براساس آن عناصر و محتوا می‎توانیم مدل عدالت اجتماعی را الگوسازی و طراحی کنیم؛ این حرف کاملا درستی است. مثلا در فقه، منابع زیادی داریم که فقیه باید به‎آن‎ها مراجعه کند. اما این مراجعه لزوما به معنای استدلال‎های فقهی نیست. در واقع استدلال فقهی موقوف به تطورات، نقض و ابرام و حک و اصلاح است. و در همین فرآیند است که اصول فقهی استخراج و استنباط می‎شوند. در حوزه عدالت اجتماعی نیز به‎همین صورت است. این‎که منابع ما مملو از دیدگاه‎هایی در باب عدالت است به‎این معنا نیست که ما نظریه عدالت اجتماعی هم داریم. اگر در فقه اجتماعی - سیاسی هم دقت کنیم، خواهیم دید که اگر انقلاب اسلامی اتفاق نیفتاده بود، این حجم از تولیدات نظری را نداشتیم. البته این حجم پایین تولیدات نظری به‎معنای غنی نبودن منابع ما نیست، بلکه فقها عطف توجه به‎این ساحت نکرده‎اند. روشن است که در این ساحت و حیطه بسیار کم کار شده است.
بنده در کتاب «نقد و بررسی نظریه‎های عدالت»، تلاش کرده‎ام به خواننده متذکر شوم که بحث عدالت اجتماعی، بحث سهل، پیش پا افتاده و آسانی نیست و با برخی از بحث‎های بنیادین در فلسفه اخلاق، فلسفه سیاست و نظایر آن درگیر است. به‎عقیده من در بحث عدالت اجتماعی به مرحله خوشه‎چینی نرسیده‎ایم؛ آن‎چه اکنون انجام شده این است که این بحث‎ها مهم هستند و با شعاردادن، مسئله عدالت حل نمی‎شود و برقراری عدالت در سطح قوی آن نیازمند کار تئوریک جدی و اساسی است.
اصلاح جامعه به‎سمت عدالت در سطح ضعیف، امری سهل‌الوصول‌تر از اصلاح ساختارهای کلان اجتماعی است و همین بخش اخیر، نیازمند کارهای نظری قوی است. یکی از رسالت‎های امثال بنده اعلام این نکته و ترویج و تشویق دیگران به این است که صاحب‎نظران در این حوزه، به مسئله عدالت اجتماعی عطف توجه بیشتری کنند تا در گام های بعدی به کمک محققان و صاحب نظران در ترسیم درون مایه عدالت اجتماعی اسلامی توفیق یابیم.

سئوال بعدی این است که کارهایی که غربی‎ها انجام داده‎اند چه کمکی به ما می‎کند؟
اولین سودمندی خواندن دیدگاه‎های غربی، مسئله‎آفرینی آن‎ها برای ماست؛ به‎این معنا که ذهن ما را روشن می‎کند که حول مسئله عدالت چه بحث‎هایی قابل‎طرح‎اند. این‎که من می‎گویم خوشه‎چینی ما از مطالب آن‎ها نمی‎تواند زیاد باشد به‎این دلیل است که بحث‎های آن‎ها نوعا در زمینه فکری و مبنای خاصی طرح شده‎اند که با مبانی ما هم‌راستا نیست. این هم‌راستا نبودن به این معناست که در نگاهی که به‎انسان، جامعه سیاسی، مطلوبیت‎های جامعه سیاسی، غایات و فضایل جامعه سیاسی دارند، در مواردی، عمیقاً با ما سازگار نیستند. علاوه‎بر این، راه‌حل‎هایی هم که ارایه می‎دهند متناسب با پیش‎فرض‎های انسان‎شناختی، جامعه‎شناختی و غایت‎شناختی خودشان است. بنابراین گاه نمی‎توان آن نتایج و توصیه‎ها را پذیرفت، هرچند برخی از وجوه آن وجوهی عام و مشترک است.

برخی فلسفه سیاسی اسلام را بر مبنای عدالت و فلسفه سیاسی تجدد را بر مبنای آزادی تعریف می‎کنند. ارزیابی شما راجع به این دو مفهوم چیست؟
مدرنیته را نباید به لیبرالیسم فروکاست. تجدد جلوه‎های مختلفی داشته و به تعبیری از فرزندان فکری گوناگونی برخوردار بوده است. به همان اندازه که لیبرالیسم فرزند مشروع مدرنیته است، سوسیالیسم هم فرزند دیگر اوست. البته لیبرالیسم جریان غالب و سوسیالیسم جریان مغلوب است، اما منحصرا لیبرالیسم بنیاد تجدد نیست. اومانیسمی که پایه لیبرالیسم است، پایه سوسیالیسم هم می‎تواند باشد. رویکرد اصلی مدرنیته همان‎گونه که در لیبرالیسم حضور دارد، در سوسیالیسم هم حضور دارد. البته در جریان لیبرالیسم که غالب و برجسته‎ است، تلقی از انسان به‎عنوان موجودی صاحب حقوق است و در میان حقوق، آزادی را فوق همه ارزش‎ها و حقوق می‎داند. بنابراین در این تلقی آزادی ارزش نهایی است. اما در میان سوسیالیست‎ها، حقوق یا مهم نیست و یا در درجه اول اهمیت قرار ندارد. مسئله اصلی آن‎ها نیازهای اساسی انسان است. اگر بخواهیم از منظر اسلامی نگاه کنیم، به‎نظر من به‎عنوان یک طلبه، در اسلام عدالت و عدالت اجتماعی هدف نهایی نیست.
به‎نظر من در اسلام فلاح و رستگاری و رسیدن به حیات طیبه و سعادت دنیا و آخرت هدف است. البته در کنار این هدف نهایی، اهداف متوسطی نیز داریم. عدالت هدف متوسط است؛ برقراری عدالت برای این است که افراد بتوانند عبدا... شوند، افراد بتوانند با سهولت بیشتری تخلق به اخلاق الهی پیدا کنند و با سهولت بیشتری به فلاح و رستگاری برسند. بنابراین، عدالت بما هو عدالت، هدف نهایی نیست. البته بنده معتقدم که در فضایل اجتماعی در اسلام، عدالت در مقام نخست می‎نشیند، با این حال، هدف نهایی نیست؛ یعنی انسان‎شناسی‎ای که پشتوانه فلسفه سیاسی اسلامی قرار می‎گیرد، آن انسان‎شناسی ای نیست که تأکیدش را بر روی عدالت قرار دهد. به‎عبارت دیگر، نباید آن‎گونه که لیبرال‎ها به آزادی و سوسیالیست‎ها به نیازهای اساسی یک بُعدی می‌نگرند، نگریست

زندگینامه
حجت‎الاسلام دکتر احمد واعظی، پس از اخذ دیپلم ریاضى در 1359، در سال 1361 وارد حوزه علمیه قم شد و در 1365 دروس سطحش را به اتمام رساند. دروس فقه خارج اساتیدی همچون آیات عظام وحید خراسانى (69- 65) شیخ جواد تبریزی (72-65) و سید کاظم حائرى را به مدت شش سال درک کرد. شش سال نیز بحث اصول فقه را در خدمت جناب حجت‎الاسلام والمسلمین صادق لاریجانى بود. فلسفه (بدایه و نهایه الحکمه) را از نوارهای درس حجت‎الاسلام والمسلمین فیاضى و حضرت آیت‎الله مصباح یزدى بهره برد و یک‎سال در محضر استاد حسن‎زاده آملى بخش‎هایى از اشارات بوعلى و جلد یک اسفار و هفت سال در محضر آیت‌الله جوادى آملى اسفار ملاصدرا را خوانده است. حجت‎الاسلام واعظی از سال 1367 به طور جدى مباحث کلام جدید و فلسفه غرب و زبان تخصصى را آغاز کرد. از سال 1366 تدریس در دانشگاه را شروع کرد که عمده آن تدریس دروس تخصصى نظیر کلام، فلسفه، فقه، فلسفه اخلاق و کلام جدید بود. دانشگاه‎هاى مختلف نظیر دانشگاه آزاد جیرفت، دانشگاه علامه طباطبایى تهران، دانشکده علوم اجتماعى دانشگاه تهران، مؤسسه امام خمینى (قم) و دانشگاه باقر‎العلوم (قم) مهمترین مراکز آموزشی بوده‎اند که او در آن‎ها به تدریس پرداخته و سپس در سال 1380 سفری به انگلیس داشته است. با این حال، حجت‎الاسلام واعظی از سال‎های ابتدایی حوزه، تحصیلش را در آن‎جا انجام داده است. او در انگلیس نیز به‎مدت سه سال در دانشگاه کمبریج - بخش دپارتمان شرق‎شناسى – به تدریس اشتغال داشته و در ضمن آن در کالج اسلامى لندن در مقطع فوق لیسانس و نیز در حوزه علمیه لندن تدریس کرده است./916/د103/ع

ارسال نظرات