روزه کمونیستها در زندان اوین!

طاهره سجادی در سال ۱۳۲۱ در تهران (حوالی محله سرچشمه) و در خانوادهای فرهنگی و متدین به دنیا آمد. وی در ۱۳۳۸ با مهدی غیوران، یکی از مبارزان انقلاب، ازدواج کرد. طاهره سجادی پس از ازدواج در مسائل سیاسی وارد شد و به عنوان یکی از مبارزین نهضت امام خمینی(ره)، به همراه همسرش در ۱۳۵۴ دستگیر شد و شدیدترین شکنجهها را تحمل کرد. وی در آذر ۱۳۵۷ در اوج مبارزات انقلابیون به رهبری حضرت امام خمینی(ره) از زندان آزاد شد و تا پیروزی انقلاب اسلامی به همراه مردم به مبارزات خود ادامه داد. خاطرات او از دوران مبارزه و زندان در قالب کتاب «خورشیدواره» در ۵ فصل و با عناوین: «زندگینامه»، «آشنایی با مسائل سیاسی»، «دستگیری و محاکمه»، «انتقال به بند عمومی تا آزادی» و «پیروزی انقلاب و جنگ تحمیلی» تدوین، و توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است. در ادامه برشی از خاطرات او را از شرایط خاص زندان اوین در آن برهه در ایام ماه مبارک رمضان میخوانیم:
هرچه مبارزات مردم در بیرون شدت میگرفت، فضای زندان هم بازتر میشد. باز شدن فضا در زندان با تغییراتی همراه بود. افراد عقاید واهداف خودشان را در گفتوگو و بحثها بیشتر آشكار میكردند و از همینجا بود كه دستهبندیهایی در بین ما ایجاد شد. تا قبل از آن، توجه ما بیشتر در تنظیم امور زیستی و نیازهای روزمره خلاصه میشد. حداكثر كاری كه توانستیم بكنیم، یادگیری زبان به وسیلهی خردههای صابونها و پتوی سربازی بود. در روابط دوستانه ما موضعگیری عقیدتی و گروهی به شكل آشكار دیده نمیشد، گاهی هم همگراییهایی وجود داشت، مثلاً در سال قبل، در ماه رمضان، یكی از خانمها به نام صدیقه كه از یک گروه كمونیستی بود، گاهی با ما روزه میگرفت و هیچ موضعگیری منفی نسبت به مذهب از خود نشان نمیداد. در ایام خاص نوزدهم و بیست و یكم رمضان، همهی افراد ظاهراً غیرمذهبی هم با ما روزه گرفتند؛ بعداً متوجه شدیم كه پیشنهاددهنده اصلی، همان صدیقه بوده.
در زندان افرادی بودند كه تقیدی به مذهب نداشتند، ولی ضد مذهب هم نبودند و از همراهی با مذهبیها هدف سویی را دنبال نمیكردند. با اتفاقات بعدی، متوجه شدیم كه این نزدیكی و همراهی از سوی آن خانم كمونیست و یكی دو نفر دیگر، بدون هدف و تصادفی نبوده و آنها با این نزدیكی و اعمال اینگونه روشها، در پی القای اندیشههای خود بودهاند. پیش از این در بین ما به غلط اینگونه تصور میشد كه چون ما همگی با رژیم شاه مبارزه میكنیم، پس دارای اهداف مشتركی هستیم، اما با باز شدن فضای سیاسی كشور و به تبع آن باز شدن محیط زندان، روشن شد كه اهداف مبارزه هر گروه سیاسی، برگرفته از ایدئولوژی آن گروه میباشد، بنابراین ممكن نبود در ایدئولوژی اسلام و ایدئولوژی ماركسیسم، هدفها یكسان باشد.
ما در زندان قرار گذاشته بودیم كه هر كس ملاقات داشت، هر اطلاعی كه از جریانات مبارزه و انقلاب به دست آورد، به دیگران نیز انتقال دهد. كمی كه گذشت، ما متوجه شدیم آنهایی كه تا حالا با ما همراه بودند ـ و به عبارتی، نقش بازی میكردند ـ مسائلی را كه در ملاقاتها میشنوند، به ما نمیگویند. آن زمان بود كه دستهبندیها مشخصتر شد، گروهی از كمونیستها بودند و گروه دیگر از مذهبیها.
كمونیستها به دو دسته تقسیم میشدند: مائوئیستهای طرفداران انقلاب چین و اندیشه مائو و دسته دیگر، ماركسیست لنینیستها و طرفداران شوروی و اندیشه لنین كه البته همه آنها پیرو افكار كمونیستی بودند. البته این دو گروه ماركسیست، اختلاف نظرهای زیادی هم با هم داشتند. مائوئیستها كه به طور عمده، از جبههی آزادیبخش بودند، معمولاً طرفدار مبارزه مسلحانه نبودند، ولی ماركسیست لنینیستها، نظراتشان فرق میكرد و تقریباً معتقد به مبارزه مسلحانه بودند، البته اختلافاتشان به همینجا ختم نمیشد و به اصطلاح ریشهایتر بود. به همین دلیل، اینها خودشان در درون خودشان اختلافاتی داشتند، اما در برابر مذهبیها به شكلی متحد عمل میكردند كه یک نمونه آن، همان پنهان كردن مسائلی بود كه در ملاقاتها میشنیدند و به ما نمیگفتند. پس ما نیز كه یک گروه شش هفت نفره مذهبی بودیم، قرار گذاشتیم مقابله به مثل كنیم. دیگر هر آنچه به نظر خودمان، نباید میدانستند، به آنها نمیگفتیم. هرچند مانند قبل، با هم زندگی مسالمتآمیزی داشتیم.
آشكار شدن ماهیت كمونیستها برایمان جالب بود، مثلاً همان خانم كمونیستی (صدیقه) كه قبلاً گاهی با ما روزه میگرفت و زیركانه مخالفتی با دین و مذهب نمیكرد تا ما را با خود همراه كند، وقتی دید ما كتابهای فلسفی و مذهبی را مطالعه میكنیم و روی آنها تكیه میكنیم، چند بار به من پیشنهاد كرد كه بیا كتاب «اسلام در ایران» اثر پطروشفسكی را با هم بخوانیم. هر بار بهانه میآوردم و مطالعه دو نفره كتاب را به فرصت دیگری موكول میكردم. با مطالعاتی كه ما (مذهبیها) داشتیم، صدیقه احساس كرده بود كه وقت میگذرد، این بود كه دیگر طاقت نیاورد و شبی در گوشهای از اتاق، كنار من نشست و با لحنی صمیمانه گفت: «طاهره جان، شماها چقدر این كتابها را میخوانید؟ چرا آنقدر این كتابهای مذهبی را میخوانید؟ اصلاً به نظر تو بهشت و جهنمی وجود دارد؟» از حرفهایش تعجب كرده بودم، چون پیش از این اصلاً چنین موضعگیریهایی نداشت. او میگفت: «یعنی تو باور میكنی محلی را پر از آتش كرده باشند و افراد را در آن بیاندازند؟» در جواب گفتم: «ما بهشت و جهنم را به اینگونه نمیبینیم.» كمی در مورد آنچه از حقایق بهشت و دوزخ و آنچه بر اهل آن میگذرد برای او توضیح دادم، ولی او بر انكار خودش پابرجا بود. از آن زمان تاكنون و هر وقت سوره «صافات» را میخوانم، به یاد صدیقه میافتم. در سوره صافات، آیاتی هست كه فرموده: «در دنیا همنشینی داشتم كه به من میگفت، آیا تو وعده بهشت و جهنم را تصدیق كردهای و باور میكنی؟ آیا پس از آنكه مردیم و خاک شدیم، دوباره برای پاداش زنده میشویم؟ به خدا قسم كه نزدیک بود مرا هم چون خود هلاک سازد و اگر نعمت، هدایت و لطف خدای من، نگهدار نبود، من هم به دوزخ نزد او حاضر بودم.» جداً زندگی بدون خدا و معنویت در این جهان، جهنم است.
در اوین، دو قفسه بزرگ به عنوان كتابخانه درست كرده بودیم. یكی از آنها مخصوص كتابهای مذهبی و دیگری مربوط به ماركسیستها و گروههای دیگر بود. كتابهای باارزش فراوانی، در هر دو كتابخانه، مخصوصاً در كتابخانه مذهبی داشتیم. ما گروه مذهبی از هر دو كتابخانه استفاده میكردیم و كتابهای آنها را هم مثل كتابهای خودمان میخواندیم، ولی آنها به هیچ وجه سراغ كتابهای مذهبی نمیرفتند. ما به شوخی میگفتیم: «مثل جن كه از بسمالله میترسد. اینها از این كتابها میترسند.»
در آثار مؤلفین و دانشمندانی چون؛ شهید مطهری، محمدباقر صدر و همچنین علامه طباطبایی، اندیشههای مختلف و نظرات ماركسیستی خیلی بهتر و كاملتر از خود ماركسیستها طرح شده و هر اندیشه و نظر ماركسیستی را با خود آن نظر رد كردهاند كه در كتابخانه وجود داشت و تنها كافی بود كه اینها بیایند و این كتابها را باز كنند و این مطالب را ببیند، ولی این كار را نمیكردند. با اینكه آنها هم از خانوادههای مسلمان بودند ولی متأسفانه بدون مطالعه و كوركورانه برای اینكه از قافله علمزدهها عقب نمانند، ارتجاعی بودن مذهب و علمی بودن ماركسیسم را به عنوان یک اصل پذیرفته بودند.
منبع: خورشيدواره:خاطرات خانم طاهره سجادی (غيوران)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی