حاج مهدی عراقی به چاقوکشها گفت این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست

دهه نخست محرم سال ۱۳۴۲، صحنه پیوند مجالس عزاداری با خروش انقلابی مردمی بود که در اعتراض به رژیم پهلوی به خیابانها آمدند. روایتی که پیش رو دارید، شهادتنامهای زنده از همان روزهاست؛ از مجالس روضه تهران تا تظاهرات خونین ۱۵ خرداد. این روایت بیواسطه، با نگاهی درونی به تحرکات مردمی، نقش چهرههایی چون حاج مهدی عراقی، حاج صادق امانی و علمای مبارز را در سازماندهی این حرکت تاریخی بازتاب میدهد. آنچه در ادامه میآید روایت شیخ حسین انصاریان از روزهای پر التهاب خرداد ۱۳۴۲ است که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است:
پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ مصادف با ایام محرم بود. طبق معمول، دو سه روز قبل از محرم، درسهای حوزه قم تعطیل شد و من به تهران آمدم. در دهه محرم، در منزل حاج میرزاآسیماعیل اربابی، هر روز مجلس روضه برقرار بود. وی فرد وارستهای بود که در محله امامزاده یحیی (تهران) سکونت داشت. در طول سال نیز، هر هفته روزهای دوشنبه در خانه کوچک او مجلس روضه برگزار میشد و علمای بزرگی چون علامه امینی (صاحب الغدیر)، آیتاللهالعظمی وحید خراسانی، آیتالله حاج میرزاعلی فلسفی و... شرکت میکردند. این نشانه ارادت آنها به صاحبخانه بود.
او فردی انقلابی بود و به امام عشق میورزید. همیشه عکسی از امام بر روی طاقچه اتاقش بود و در سختترین وضعیت هم حاضر نبود آن را بردارد. از هیچکس واهمهای نداشت. هرگاه به قم میآمد، حتما یک وعده ناهار خدمت حضرت امام میرفت. من هر سال در دهه محرم، در مجلس ایشان حضور داشته و از جان و دل خدمت میکردم؛ در و دیوار خانه را سیاهکوب میکردم، آب و جارو میزدم و... کار در آن خانه برایم مثل عبادت بود. در آنجا بود که با حاج صادق امانی و دوستانش که در ترور منصور، نخستوزیر فراماسونر شاه، شرکت داشتند، آشنا شدم. تمام افرادی که آنجا حضور داشتند، حتی روحانیون، نماز جماعت را به امامت حاج صادق (که جوانی ۳۳-۳۲ ساله بود) میخواندند. او مردی متدین، محبوب، پرجاذبه و دارای فکری روشن بود و نیروهای انقلابی زیادی را پرورش داده بود.
در طول دهه محرم، صبح تا ظهر در آن مجلس بودم و شبها در مجلس روضه مسجد «حاج ابوالفتح» شرکت میکردم. آقای حاج شیخ علیاصغر مروارید آنجا منبر میرفت. او در آن شبها واقعا جسورانه بر ضد دولت و کارهای ضدمذهبیاش سخنرانی میکرد و آنها را رسوا میساخت. دستاندرکار مجلس، مرحوم حاج مهدی عراقی بود. قرار بر این بود که روز عاشورا، تمام مجالس روضه به تظاهرات خیابانی تبدیل گردد.
حاج مهدی و دوستانش با قم در تماس بودند و مقدمات تظاهرات عاشورا را فراهم میکردند. او شخصیتی مرکب از نوابصفوی، خلیل طهماسبی و سیدعبدالحسین واحدی داشت. رفتار و منش آنها اثر فوقالعادهای بر وی گذاشته بود. از انقلابیونی که بعد از فداییان اسلام شناختم، هیچکدام به تند و تیزی و نترسی حاج مهدی نبودند. اصلا اهل تقیه نبود و همه کارهایش، ازجمله نشر اعلامیهها، سخنرانیها و راه انداختن تظاهرات، علنی بود. او در پخش اعلامیه امام علیه مصونیت مستشاران آمریکایی نیز بسیار فعال بود.
اما شهید حاج صادق امانی بسیار اهل تقیه بود و کارهایش را تحت پوشش «من بازاری هستم و برای جوانان مسئله میگویم» انجام میداد. وی هفتهای دو، سه شب در مسجدی واقع در اولین کوچه دست راست کوچه آهنگران، جلسه داشت. برای جوانان درباره کلام و عقاید اسلامی سخن میگفت. من هم گاهی در آن جلسات شرکت میکردم. تا روزی که حاج صادق را گرفتند، نمیدانستیم او طراح چه کار عظیمی بوده است، آن هم در زمانی که شلیک یک گلوله به سوی دشمن برای مذهبیون اهمیت فوقالعادهای داشت.
در آن زمان من خیلی جوان بودم و در حدی نبودم که در جلسات خصوصیشان مرا راه بدهند. آنها اعلامیههایی به من میدادند تا پخش کنم. گاهی هم پیغامهایی از طرف آنها به افراد میرساندم، اما از چند و چون کارهایشان سر درنمیآوردم. در جریان ماجرای انجمنهای ایالتی و ولایتی و درگیریهای شدید قم، عکاسی «هُما» در قم، تصویری با ابهت و در اندازهای بزرگ از امام خمینی تهیه کرده بود. زیر آن با خطی درشت نوشته شده بود: «زعیم رشید و عالیقدر، حضرت آیتاللهالعظمی خمینی مدظله.»
آن تابلو که امام را در چهرهای انقلابی، پرجاذبه و با ابروانی گرهخورده نشان میداد، مدتی جلوی مغازه عکاسی به شاخه درختی آویزان بود. بالاخره ساواک آمد و آن را پایین آورد و عکاس را توبیخ و تهدید کرد. حاج مهدی عراقی و دوستانش از روی آن تصویر، تعداد زیادی چاپ کرده و همراه اعلامیههای انقلابی، همهجا پخش کردند. بر روی تمام در و دیوارهای کوچه، خیابان و بازار عکس امام بود. مغازهدارها و بازاریها همه عکس امام را در مغازه خود نصب کرده بودند. روز عاشورا نیز بر روی پرچمهای عزا و کُتَلهای دستهها، عکس امام به چشم میخورد.
با هماهنگیهای قبلی، قرار بود صبح عاشورا، هیئتها در مسجد حاج ابوالفتح اجتماع کرده و حرکت از آنجا آغاز شود. از سوی دیگر، دولت نیز چند نفر از گردنکلفتها و باجگیرها را وارد کار کرده بود تا دستهای از اراذل و اوباش را دور خود جمع کرده و (به اصطلاح) هیئتی درست کنند تا در روز موعد راه را سد کرده و نظم ما را بر هم زنند.
برنامه ما این بود که از خیابان ری تا سرچشمه برویم، از آنجا به خیابان انقلاب (شاهرضا) و درنهایت تا جلوی دانشگاه پیش برویم. قرار بود در آنجا سخنرانی برگزار شود و سپس به طرف خیابان کاخ رفته، در مقابل کاخ گلستان شعارهای انقلابی سر دهیم. اول صبح که به خیابان مولوی رسیدیم، به دسته سینهزنی لاتها و چاقوکشها برخوردیم. حاج مهدی با شجاعت تمام و چهرهای برافروخته جلو رفت و خطاب به سران دسته فریاد زد: «این تو بمیری، از آن تو بمیریها نیست! اکنون مسئله دین و دیانت در کار است و مردم بسیار خشمگیناند. هشدار میدهم اگر کوچکترین دستدرازی کنید، این مردم انقلابی سرتان را روی سینهتان میگذارند!»
حاج مهدی چنان پرحرارت و آتشین به آنها تشر زد که همه بر خود لرزیدند و بدون کوچکترین عکسالعملی، از همان راهی که آمده بودند برگشتند. دستهها با شکوه و عظمت هرچه تمامتر به راه خود ادامه دادند. همراه با نوحههایی که مداحان میخواندند و مردم با سینهزنی پاسخ میدادند، شعارهای انقلابی نیز سرداده میشد: «قم کربلا شد، فیضیه قتلگاه شد» و...
در بین راه، اعلامیههای فراوانی پخش میشد. درصد زیادی از جمعیت، کسانی بودند که در دهه محرم در منزل طیب، روضه میرفتند. آنجا نیز واعظی انقلابی سخنرانی میکرد که البته بعدها از مدار انقلاب خارج شد.
به سرچشمه که رسیدیم، حاج مهدی سخنرانی کوتاهی کرد. سپس تا مقابل دانشگاه تهران پیش رفتیم. در آنجا حاج مهدی سخنرانی مفصل و آتشینی کرد و مردم بسیار عزاداری و سینهزنی کردند. آنگاه به طرف خیابان کاخ به راه افتادیم. به کاخ مرمر که رسیدیم، تا میتوانستیم با صدای رسا و فریاد کوبنده شعار دادیم. از جمله شعارها این بود: «خمینی، خمینی، خدا نگهدار تو/ مرگ بر این دشمن جبار تو/ بمیرد، بمیرد، دشمن خونخوار تو»
فریادهای مردم به گوش شاه رسیده و او را بسیار آشفته و عصبی کرده بود. عصر عاشورا، سیزدهم خرداد، امام خمینی (ره) در قم سخنرانی پرحرارتی ایراد کردند و شاه را «مردک» خطاب کرده، فرمودند: »من تو را نصیحت میکنم، یک کاری نکن که تو را بیرون کنم. اگر یک روز تو را از مملکت بیرون کنم، مردم ایران شادی و پایکوبی میکنند.»
صبح روز دوازدهم محرم، که مصادف با ۱۵ خرداد بود، من با مادرم خداحافظی کرده و به قصد شرکت در مجالس روضه بازار از خانه بیرون آمدم. همان اول صبح، در تمام شهر خبر پیچید که حضرت امام را گرفتهاند. مجالس روضه به هم خورد و مردم سراسیمه به خیابانها ریختند. اوج تظاهرات مردمی، که من در وسط آن بودم، خیابان بُوذرجمهری و میدان ارک بود. در حال شعار دادن بودیم که تیراندازی شروع شد و رگبار مسلسل بر سر مردم بارید. پیرمرد ۷۰ سالهای جلوی ما قرار داشت که با تمام وجود فریاد میزد. ناگاه تیری به گلویش نشست و خون فواره زد. او بر زمین افتاد و همانجا شهید شد. تیراندازی و جنگ و گریز تا ساعت دو بعدازظهر ادامه داشت. مادران سراسیمه به دنبال فرزندان خود به خیابانها ریخته، به اینطرف و آنطرف میدویدند. در آن زمان شایع شد که در سراسر ایران (بهویژه در مشهد، شیراز، باقرآباد ورامین، قم و تهران) در آن روز حدود ۱۵ هزار نفر کشته شدهاند.