وقتی همه باهم بودیم

به گزارش خبرنگار سرویس حوزه و روحانیت خبرگزاری رسا، راستش رو بخوای، اون روزها یه جور دیگه بودن انگار همه چیز یه رنگ دیگه داشت. نه اینکه آسمون آبیتر باشه یا هوا بهتر، نه... دلها یه جور خاصی به هم نزدیک شده بودن. من از پشت لپتاپ، وسط اتاق کوچیکم، داشتم کلیپ میساختم. کلیپهایی که شاید فقط چند ثانیه بودن، ولی برای من، هر فریمش یه فریاد بود. یه فریاد از دل مردمی که نمیخواستن ساکت باشن.
انسجام ملی؟ آره، اون روزا معنی واقعیشو فهمیدم. وقتی دیدم یه پیرزن از روستا پیام میفرسته که "کارت عالی بود، خدا قوت"، وقتی یه جوون از تهران مینویسه "این کلیپ رو فرستادم برای دوستام خارج از کشور"، وقتی یه معلم از اهواز میگه "با بچهها دیدیم و گریه کردیم"... اون موقع بود که فهمیدم ما فقط یه ملت نیستیم، ما یه دل واحدیم.
هیچکس نگفت "من مهمترم"، هیچکس نگفت "کار من بزرگتره". همه یه گوشهای از این پازل بودن. یکی با دعا، یکی با قلم، یکی با تصویر، یکی با حضور. این یعنی انسجام. یعنی اینکه حتی اگه توی خونهات نشسته باشی، باز هم میتونی بخشی از مقاومت باشی.
من یاد گرفتم که پایداری فقط توی سنگر نیست. پایداری یعنی اینکه وقتی یه کودک زخمی میشه، دل یه مادر توی شیراز میلرزه. یعنی اینکه وقتی یه رزمنده توی جنوب لبنان میجنگه، یه جوون توی مشهد با گوشیش روایتشو پخش میکنه. این یعنی همدلی، یعنی اینکه درد یکی، درد همهست.
رهبری هم نقش خودش رو داشت. نه فقط با حرفهاش، بلکه با اون حس اطمینانی که میداد. وقتی میگفت "ما پیروزیم"، انگار یه چیزی توی دل آدم روشن میشد. یه جرقه، یه امید، یه باور. و این باور، مثل نخ نامرئی، دلها رو به هم وصل میکرد.
تو اون روزها، من فقط یه تدوینگر نبودم. من یه روایتگر بودم. یه کسی که داشت صدای مردم رو ثبت میکرد. و باور کن، اون صداها، اون نگاهها، اون اشکها، همهشون یه چیز میگفتن: "ما با همیم."
و حالا که چند ماه گذشته، هنوز اون حس توی دلم هست.
هنوز وقتی یه کلیپ قدیمی رو میبینم، بغض میکنم. چون میدونم اون روزها، ما یه ملت بودیم، یه امت، یه دل واحد. و تا وقتی این انسجام باشه، هیچ قدرتی نمیتونه ما رو بشکنه.
علیرضا زجاجی