خاطراتی از ارتباط آیت الله لواسانی با بنیانگذار انقلاب
خبرگزاری رسا ــ حجت الاسلام محمدرضا لواسانی با بیان خاطراتی از ارتباط مرحوم آیت الله لواسانی با حضرت امام راحل تاکید کرد: این دو رفیق تا آخر عمر با یکدیگر صمیمی و صادق بودند، بسیاری مکرر از مرحوم امام شنیده بودند: «دست ایشان دست من است». این جمله زیاد از حضرت امام (ره)شنیده میشد.
به گزارش سرویس پیشخوان خبرگزاری رسا به نقل از جوان، روزهایی که بر ما میگذرد مصادف است با سالروز ارتحال عالم جلیل و همگام دیرین حضرت امام خمینی(ره)، مرحوم آیتالله سیدمحمد صادق لواسانی (قدسسرهما). نام آن بزرگ تداعیگر نام امام بود و چه بهتر آنکه حدیث این شیدایی را از زبان یکی از آگاهان راز بشنویم. با سپاس از جناب حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمدرضا لواسانی که پذیرای این گفتوشنود گشتند. داستان دوستی دیرین مرحوم آیتالله لواسانی با حضرت امام (ره)نکتهای است که همگان از آن مطلع هستند، اما از چند و چون و خاطرات و ظرافتهای این ارتباط کمتر چیزی نقل شده، شاید به این دلیل که هنوز یادنامه درخوری برای آیتالله لواسانی یا خاطرات اطرافیان ایشان منتشر نشده است.
به عنوان سؤال نخست ابتدا بفرمایید چرا بهرغم حضور فضلای متعدد در حوزه اراک و قم، مرحوم والد شما با مرحوم امام (ره) چنین ارتباطی پیدا کردند و نیز چرا امام (ره)بهرغم آنکه باچهرههای مختلفی هم دوره بودند، با پدرتان چنین دوستیای یافتند؟
بسم الله الرحمن الرحیم. هنگامی که حوزه اراک توسط مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری تأسیس شد، تعداد طلاب محدود بود و عموماً هم افرادی که مرحوم حاج شیخ برای تشکیل حوزه دعوت کرده بودند، آقازادهها بودند. مثلاً مرحوم جد ما در همدان بود و مرحوم حاج شیخ نامه نوشته بودند که فرزندانتان رابرای تحصیل به اینجا بفرستید، در اینجا نان و پنیری داریم ـ عین تعبیر ایشان را عرض میکنمـ با یکدیگر میخوریم. مرحوم جد ، عموی ما مرحوم آسید احمد که همسر حضرت امام(ره) را برایشان خواستگاری کردند و نیزمرحوم پدرم را از همدان به اراک میفرستند . در آن دوره رفاقت مرحوم والد با مرحوم امام (ره)رقم خورد و در اراک همحجره شدند. پس از آن، شش ماه با مرحوم حاج شیخ در اراک بودند و به قم آمدند که آمدن به قم همان و علاقهمندی بیشتر این دو دوست نیزهمان. آنها در مدرسه دارالشفاء همحجره شدند، البته چون مادر مرحوم پدرم در قم بود، ایشان ظهرها و شبها به منزل میرفتند و فقط در اوقات تحصیل در حجره بودند، به همین دلیل کمتر شام و ناهار را با حضرت امام (ره)بودند، اما در عین حال تمام وقتی را که در حوزه بودند، با ایشان میگذراندند، مثلاً تازمانی درس مرحوم آقای شاهآبادی را با یکدیگر میرفتند، دروس سطوح راهم معمولاً با هم بودند.
یعنی کاملاً همدوره بودند، بدون هیچ تقدم و تأخری؟
همینطور است، فقط مرحوم امام(ره) از نظر سنی، سه سال و سه ماه از مرحوم والد بزرگتر بودند. وقتی که از خمین وارد اراک شدند، ابتدای تحصیل ایشان بود. همینطور مرحوم پدر ما هم که از همدان آمدند، ابتدای تحصیلشان بود، لذا همدوره بودند و این دوستی به موازات گذر زمان استحکام بیشتری مییافت. همسر حضرت امام (ره)میگفتند: «دوستی امام (ره)با آقای لواسانی بیشتر از همسری ایشان با من بود. همسری من 60 سال است و دوستی آنها 70 سال!»
این دوستی ادامه داشت تا اینکه در سال 42 که حضرت امام (ره)از زندان قیطریه آزاد شدند و بعد وکالت تامالاختیاری به مرحوم پدر دادند. درآن جلسه مرحوم پدر از امام پرسیده بودند: «این کاغذ چیست؟» و دیدند ایشان در امور حسبیه، هم اجازه اخذ وجوه را دادهاند و هم اجازه خرج، این اجازه را در کل کشور و حتی خارج از کشور هم کسی نداشت. پدر به کاغذ نگاهی انداختند و گفتند: «همه دعواها سر پول است!». حضرت امام (ره)به زانوی پدر زدند و گفتند: «تو هم نمیخواهی کمکم کنی؟» و پدر از آن موقع تا زمان فوت امام (ره) وکیل تامالاختیار ایشان بودند.
همدرسهای حضرت امام و شاگردان حاج شیخ که بسیاری از آنها بعدها جزو مراجع شدند، زیاد بودند. حضرت امام (ره)در آیتالله لواسانی چه ویژگیهایی را میپسندیدند که با ایشان اینچنین دوست شدند و بالعکس، آیتالله لواسانی در وجود امام (ره)چه خصایلی را میدیدند؟
آنچه که بعدها فهمیدم ، صفا و وفا و صداقتی بود که در یکدیگر میدیدند. یادم هست که در فوت حضرت امام (ره)همه به مرحوم پدر تسلیت میگفتند.
کی؟ همان شب اول؟
خیر، فرداصبح ساعت 7 ، اخوی مرحوم پدر را به منزل ایشان بردند و در آنجا همه به مرحوم پدر تسلیت میگفتند و به تعبیری. . . ایشان را صاحب عزا میدانستند. ایشان را از همه به حضرت امام (ره)نزدیکتر میدانستند. مرحوم پدر هر هفته در روزهای چهارشنبه به دیدن حضرت امام(ره) میرفتند. یک بار پیش آمد که مرحوم پدر یکی دو هفتهای نزد امام (ره)نرفتند، چون ظاهراً در آنجا خواسته بودند ماشین ایشان را بگردند، چون تنها ماشینی که تا دم در حسینیه میرفت، ماشین مرحوم پدر و ماشین همسرحضرت امام (ره)بود. وقتی مرحوم پدر برای دو هفته نرفتند، مرحوم امام(ره)، مرحوم حاج احمد آقا را به منزل مرحوم پدر فرستادند که ببینند چه شده و چرا ایشان نمیآیند؟ یادم هست حاج احمد آقا خم شدند و دست ایشان را بوسیدند و گفتند ضمن عرض ارادت خودم، پدرم گفتهاند که این کار را بکنم و بپرسم چرا دو هفته است تشریف نیاوردهاید؟ مرحوم پدر علت را گفتند و مرحوم حاج احمد آقا گفتند: «اشتباه کردهاند و من خودم هر دفعه ماشین میفرستم که بیاید و شما را بیاورد».
آن چیزی که بیشتر باعث شد اینها جذب همدیگر شوند، صداقتی بود که بین این دو دوست از اول به وجودآمد و تحت هیچ شرایطی هم خدشه دار نشد. یادم هست زمانی مرحوم پدر خدمت امام (ره)فرمودند: «آمدهاند که با من راجع به گذشته من و شما مصاحبه کنند» و امام(ره) بالبخندی فرموده بودند: «نه، حق ندارید صحبت کنید!». معلوم میشود رفاقت و صمیمیت اینها بهقدری نزدیک بود که دلشان نمیخواست افراد از گذشته آن مطلع شوند.
و نفر سومی بداند که بین آنها چه گذشته است؟
یادم هست در سال 54 به عراق مشرف شدم. پدر در آن موقع در هشتپر طوالش تبعید بودند. حضرت امام (ره)مرا معمم ندیده بودند. وقتی در کربلا، در بالاسر خدمت ایشان رفتم، رفتم جلو و دستشان را بوسیدم و خواستم صورتشان را ببوسم، حضرت امام صورتشان را عقب کشیدند. عرض کردم: «من محمدرضا هستم». ایشان با تعجب سؤال کردند: «محمدرضای کی؟» همین که گفتم پسر آسید صادق، اولین سؤالی که پرسیدند این بود که: «پدرت چطور است؟ از پدرت چه خبری داری؟ من فردا صبح در نجف منتظرت هستم. صبح زود بیا پهلوی من». دائماً جویای احوال مرحوم پدر بودند و کاغذهایی که به ایشان مینوشتند، همگی بیانگر رابطه بسیار والایی بود که بین این دو بزرگوار وجود داشت.
جنابعالی در بعضی از ملاقاتها هم حضور داشتید. از گفتوگوها و دغدغههای مشترک آنها، چه خاطراتی دارید؟
فکر میکنم سال 59 یا 60 بود و حضرت امام(ره) تازه به جماران رفته بودند. یکی از کسانی که از مقلدین امام (ره)بود، نزد پدر آمد و گفت: «من مقلد امام (ره)هستم و این چک را خدمت ایشان بدهید». مرحوم پدر سؤال کردند: «مبلغ چک چقدر است؟» آن آقا گفت: «5 میلیون تومان» که در آن تاریخ مبلغ بسیار زیادی بود. مرحوم پدر گفتند: «حضرت امام(ره) این چک را قبول نمیکنند». ایشان سؤال کرد: «چرا؟» فرمودند: «برای اینکه کسی که در سال 25 میلیون تومان اضافه بیاورد که یکپنجم آن را خمس بدهد، حداقل 25 میلیون خرج خودش میکند که مجموع آن میشود 50 میلیون تومان. این چه کسی است که در سال 50 میلیون تومان منفعت دارد؟» من در جلسه حضور داشتم. او اصرار کرد. مرحوم حاج آقا در برابر اصرار او گفتند: «مطلب همینی است که گفتم، ولی حالا که اصرار داری، چک را خدمتشان میبرم». وقتی که خدمت امام(ره) رسیدند، باز هم من حاضر بودم. چک را دادند و حضرت امام (ره)پرسیدند: «این چیست؟» گفتند: «یکی از مقلدین شما این چک را داده که بدهم خدمت شما». امام (ره)سؤال کردند: «چقدر است؟» گفتند: «5 میلیون تومان». امام (ره)فرمودند: «به صاحب چک برگردانید» و عین همان جملات پدررا تکرار فرمودند، درست مثل اینکه حرفهایشان را از قبل با هم هماهنگ کرده بودند. امام (ره) فرمودند: «کسی که 5 میلیون وجوهات داده است، یعنی 25 میلیون اضافه آورده است». من خندهام گرفته بود که انگار مطالب این دو نفر فتوکپی شده!
آیتالله لواسانی با روحانیت سنتی تهران و حتی کسانی هم که بانظام زاویه هم داشتند، رابطه محترمانهای داشتند و بعضاً سخنان آنها را هم به امام (ره)میرساندند. از این جنبه که ایشان رابطی بودند بین بخشهایی از روحانیت و امام (ره)و رساندن دیدگاه امام (ره)به آن افراد، چه خاطراتی دارید؟
تلاششان این بود که افراد زمینخورده را به هر شکلی که هست، حفظ کنند و از مخالفتهایی که با حضرت امام (ره)میکنند تا آنجایی که بتوانند، کم کنند. یکی از آنها مرحوم آمیرزا محمدباقر کمرهای بود. آقای کمرهای آدم تحصیلکردهای بود. خود حضرت امام (ره)میفرمودند: «آقای کمرهای حرام شد!» عین جمله ایشان را عرض میکنم. در جریان حادثه انقلاب شاه و مردم ، هنرش را درتطبیق آن شش ماده با موازین فقهی نشان داده و آنها را تطبیق کرده بود. این کار، اگر چه کار غلطی هم بود، اما هنر علمی ایشان رانشان میداد. . .
توانایی این کار را داشت.
بله، یادم هست که مرحوم پدر به امام (ره)گفتند: «میخواهم بروم دیدن آقای کمرهای». حضرت امام(ره) فرمودند: «خب برو » مرحوم پدر گفتند: «میخواهم از طرف شما بروم». امام(ره) گفتند: «از طرف من نرو». مرحوم پدر گفتند: «میروم و پول هم میدهم و میگویم آقای خمینی(ره) فرستادهاند!» حضرت امام (ره)دیگر پاسخی ندادند. پدر سعی میکردند مخالفان حضرت امام (ره)را تا آنجا که میتوانند با دیدار، عیادت کردن، پول دادن و رفاقت کم کنند، درعین اینکه هیچ از مواضع اصلی خود کوتاه نمیآمدند. یادم هست در مسجدشان روی منبر گفتند: «مخالفت با این نظام حرام است قطعاً!» اگر آن طرف را سعی داشتند ترمیم کنند، از این طرف هم سعی میکردند کمال دفاع را بکنند. به نظر من دوست واقعی کسی نیست که بله قربانگو باشد، بلکه دوست واقعی کسی است که منافع دوستش را در نظر بگیرد و در غیاب دوستش از او حمایت کند.
ازدیدارهای نیابتی ایشان خاطره دیگری بگویم. یادم هست که دراوایل نهضت، در قضیهای که 65 تن از طلاب را به پادگان عشرتآباد بردند، 35 نفرشان فرار کردند و 30نفر ماندند از جمله آقای هاشمی رفسنجانی. مرحوم پدر در پادگان عشرتآباد به دیدن این طلاب رفتند و نفری 30 تومان هم در پاکت گذاشتند و به آنها دادند. 30 تومان در آن تاریخ خیلی پول بود و میشد با آن یک نیم سکه خرید. مرحوم پدر به حضرتامام (ره) میگفتند: «اینها به خاطر شما در اینجا گرفتار شدهاند و من میخواهم بروم و از اینها دلجویی کنم». مرحوم امام (ره) گفتند: «از طرف من نمیخواهد بروید». مرحوم پدر گفتند: «خیر، از طرف شما میروم و پول هم میدهم». امام (ره)به شوخی گفتند: «من پول بدهم، اینها تیر بزنند مردم را بکشند؟» مرحوم پدر گفتند: «خیر! اینها اسلحه نمیکشند و مردم را هم نمیکشند. من از طرف شما میروم و پول هم میدهم» و همین کار را هم کردند. با اخوی من که استاد دانشگاه است، به پادگان عشرتآباد رفتند و نفری 30 تومان هم به طلاب دادند و دلجویی کردند. یادم هست که در سال 43 وقتی امام (ره) آزاد شدند مرحوم پدر به قم و به منزل یکی از مراجع رفتند. پدر هر وقت به قم میرفتند، اول به منزل حضرت امام (ره) وارد میشدند و سپس به دیدن تکتک علما میرفتند. آن مرجع بزرگوار یک گلایهای کرده بودند که مثلاً من به دیدن آقای خمینی (ره) رفتم و ایشان دیر به بازدید آمدند یا چیزی در همین حد. یکی از افرادی که در آن مجلس بود، شیطنت کرد و این گلایه را به گوش امام (ره)رساند. پدر که برمیگردند، امام (ره)میپرسند: «چه خبر بود؟» مرحوم پدر میگویند: «آقای گلپایگانی از این حرکتی که شما کردید، خشنود بودند» و خلاصه حرفی از گلایه ایشان نمیزنند. حضرت امام (ره)میگویند: «چرا خلاف میگویی؟ ایشان چنین چیزی گفته». پدر متوجه میشوند که آن فرد شیطنت به خرج داده و قبلاً خبر را به امام(ره) رسانده است. مرحوم پدروقتی آن فرد را میبیند خیلی تند میشود که: «تو از این شکافی که بین این دو مرجع تقلید ایجاد کردی چه نفعی بردی؟ حضرت امام (ره) که بابت این شیطنتها به کسی پولی نمیدهد، تو چه هدفی از این کار داری؟»
هدفشان اصلاح بود و به همین دلیل این جور چیزها را بروز نمیدادند.
بله، مرحوم پدر در راستای بزرگ کردن حضرت امام (ره) در بین روحانیون، به خصوص علمای سطح بالا که در بین مردم صاحب نفوذ بودند و کاستن از مخالفان ایشان، هرکارکه از دستشان برمیآمد انجام میدادند، تا آخر عمر هم به این کار ادامه دادند. با اینکه در اواخر عمر حال ندار بودند و نمیتوانستند جایی بروند، برای کسانی که به دیدن ایشان میآمدند، از حضرت امام (ره) تعریف میکردند. پس از فوت حضرت امام (ره) هم خیلی گریه میکردند و میگفتند ایشان هم رفت، من برای چه ماندهام؟ هر کسی که حرفی از حضرت امام (ره) میزد، مرحوم پدر گریه میکردند که او رفت و من بیهوده ماندم!
این دو رفیق تا آخر عمر با یکدیگر صمیمی و صادق بودند. بسیاری مکرر از مرحوم امام شنیده بودند: «دست ایشان دست من است». این جمله زیاد از حضرت امام (ره)شنیده میشد. وقتی هم که ساواک، مرحوم پدر را گرفت، مرحوم حاج آقا گفته بود: «من کارهای نیستم» و طفره رفته بود که اسامی افرادی را که به حضرت امام (ره)پول میدادند، بگوید. رئیس ساواک گفته بود: «تو دست راست او هستی». میزان صمیمیت آنها را حتی ساواک هم فهمیده بود.
در دوران دوستی 70 ساله این دو بزرگوار با هم، شیرینترین و تلخترین خاطره مرحوم پدرتان از این دوستی چه بود؟
خاطره متأثرکننده برای مرحوم حاج آقا، فوت حضرت امام (ره) بود که ما در زندگی ایشان تلختر از این حادثه چیزی ندیدیم. اما درباره شیرینترین خاطره، باید بگویم که تمام لحظاتی که این دو با یکدیگر بودند برای پدر بسیار شیرین و مغتنم بود./971/پ202/ج
به عنوان سؤال نخست ابتدا بفرمایید چرا بهرغم حضور فضلای متعدد در حوزه اراک و قم، مرحوم والد شما با مرحوم امام (ره) چنین ارتباطی پیدا کردند و نیز چرا امام (ره)بهرغم آنکه باچهرههای مختلفی هم دوره بودند، با پدرتان چنین دوستیای یافتند؟
بسم الله الرحمن الرحیم. هنگامی که حوزه اراک توسط مرحوم آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری تأسیس شد، تعداد طلاب محدود بود و عموماً هم افرادی که مرحوم حاج شیخ برای تشکیل حوزه دعوت کرده بودند، آقازادهها بودند. مثلاً مرحوم جد ما در همدان بود و مرحوم حاج شیخ نامه نوشته بودند که فرزندانتان رابرای تحصیل به اینجا بفرستید، در اینجا نان و پنیری داریم ـ عین تعبیر ایشان را عرض میکنمـ با یکدیگر میخوریم. مرحوم جد ، عموی ما مرحوم آسید احمد که همسر حضرت امام(ره) را برایشان خواستگاری کردند و نیزمرحوم پدرم را از همدان به اراک میفرستند . در آن دوره رفاقت مرحوم والد با مرحوم امام (ره)رقم خورد و در اراک همحجره شدند. پس از آن، شش ماه با مرحوم حاج شیخ در اراک بودند و به قم آمدند که آمدن به قم همان و علاقهمندی بیشتر این دو دوست نیزهمان. آنها در مدرسه دارالشفاء همحجره شدند، البته چون مادر مرحوم پدرم در قم بود، ایشان ظهرها و شبها به منزل میرفتند و فقط در اوقات تحصیل در حجره بودند، به همین دلیل کمتر شام و ناهار را با حضرت امام (ره)بودند، اما در عین حال تمام وقتی را که در حوزه بودند، با ایشان میگذراندند، مثلاً تازمانی درس مرحوم آقای شاهآبادی را با یکدیگر میرفتند، دروس سطوح راهم معمولاً با هم بودند.
یعنی کاملاً همدوره بودند، بدون هیچ تقدم و تأخری؟
همینطور است، فقط مرحوم امام(ره) از نظر سنی، سه سال و سه ماه از مرحوم والد بزرگتر بودند. وقتی که از خمین وارد اراک شدند، ابتدای تحصیل ایشان بود. همینطور مرحوم پدر ما هم که از همدان آمدند، ابتدای تحصیلشان بود، لذا همدوره بودند و این دوستی به موازات گذر زمان استحکام بیشتری مییافت. همسر حضرت امام (ره)میگفتند: «دوستی امام (ره)با آقای لواسانی بیشتر از همسری ایشان با من بود. همسری من 60 سال است و دوستی آنها 70 سال!»
این دوستی ادامه داشت تا اینکه در سال 42 که حضرت امام (ره)از زندان قیطریه آزاد شدند و بعد وکالت تامالاختیاری به مرحوم پدر دادند. درآن جلسه مرحوم پدر از امام پرسیده بودند: «این کاغذ چیست؟» و دیدند ایشان در امور حسبیه، هم اجازه اخذ وجوه را دادهاند و هم اجازه خرج، این اجازه را در کل کشور و حتی خارج از کشور هم کسی نداشت. پدر به کاغذ نگاهی انداختند و گفتند: «همه دعواها سر پول است!». حضرت امام (ره)به زانوی پدر زدند و گفتند: «تو هم نمیخواهی کمکم کنی؟» و پدر از آن موقع تا زمان فوت امام (ره) وکیل تامالاختیار ایشان بودند.
همدرسهای حضرت امام و شاگردان حاج شیخ که بسیاری از آنها بعدها جزو مراجع شدند، زیاد بودند. حضرت امام (ره)در آیتالله لواسانی چه ویژگیهایی را میپسندیدند که با ایشان اینچنین دوست شدند و بالعکس، آیتالله لواسانی در وجود امام (ره)چه خصایلی را میدیدند؟
آنچه که بعدها فهمیدم ، صفا و وفا و صداقتی بود که در یکدیگر میدیدند. یادم هست که در فوت حضرت امام (ره)همه به مرحوم پدر تسلیت میگفتند.
کی؟ همان شب اول؟
خیر، فرداصبح ساعت 7 ، اخوی مرحوم پدر را به منزل ایشان بردند و در آنجا همه به مرحوم پدر تسلیت میگفتند و به تعبیری. . . ایشان را صاحب عزا میدانستند. ایشان را از همه به حضرت امام (ره)نزدیکتر میدانستند. مرحوم پدر هر هفته در روزهای چهارشنبه به دیدن حضرت امام(ره) میرفتند. یک بار پیش آمد که مرحوم پدر یکی دو هفتهای نزد امام (ره)نرفتند، چون ظاهراً در آنجا خواسته بودند ماشین ایشان را بگردند، چون تنها ماشینی که تا دم در حسینیه میرفت، ماشین مرحوم پدر و ماشین همسرحضرت امام (ره)بود. وقتی مرحوم پدر برای دو هفته نرفتند، مرحوم امام(ره)، مرحوم حاج احمد آقا را به منزل مرحوم پدر فرستادند که ببینند چه شده و چرا ایشان نمیآیند؟ یادم هست حاج احمد آقا خم شدند و دست ایشان را بوسیدند و گفتند ضمن عرض ارادت خودم، پدرم گفتهاند که این کار را بکنم و بپرسم چرا دو هفته است تشریف نیاوردهاید؟ مرحوم پدر علت را گفتند و مرحوم حاج احمد آقا گفتند: «اشتباه کردهاند و من خودم هر دفعه ماشین میفرستم که بیاید و شما را بیاورد».
آن چیزی که بیشتر باعث شد اینها جذب همدیگر شوند، صداقتی بود که بین این دو دوست از اول به وجودآمد و تحت هیچ شرایطی هم خدشه دار نشد. یادم هست زمانی مرحوم پدر خدمت امام (ره)فرمودند: «آمدهاند که با من راجع به گذشته من و شما مصاحبه کنند» و امام(ره) بالبخندی فرموده بودند: «نه، حق ندارید صحبت کنید!». معلوم میشود رفاقت و صمیمیت اینها بهقدری نزدیک بود که دلشان نمیخواست افراد از گذشته آن مطلع شوند.
و نفر سومی بداند که بین آنها چه گذشته است؟
یادم هست در سال 54 به عراق مشرف شدم. پدر در آن موقع در هشتپر طوالش تبعید بودند. حضرت امام (ره)مرا معمم ندیده بودند. وقتی در کربلا، در بالاسر خدمت ایشان رفتم، رفتم جلو و دستشان را بوسیدم و خواستم صورتشان را ببوسم، حضرت امام صورتشان را عقب کشیدند. عرض کردم: «من محمدرضا هستم». ایشان با تعجب سؤال کردند: «محمدرضای کی؟» همین که گفتم پسر آسید صادق، اولین سؤالی که پرسیدند این بود که: «پدرت چطور است؟ از پدرت چه خبری داری؟ من فردا صبح در نجف منتظرت هستم. صبح زود بیا پهلوی من». دائماً جویای احوال مرحوم پدر بودند و کاغذهایی که به ایشان مینوشتند، همگی بیانگر رابطه بسیار والایی بود که بین این دو بزرگوار وجود داشت.
جنابعالی در بعضی از ملاقاتها هم حضور داشتید. از گفتوگوها و دغدغههای مشترک آنها، چه خاطراتی دارید؟
فکر میکنم سال 59 یا 60 بود و حضرت امام(ره) تازه به جماران رفته بودند. یکی از کسانی که از مقلدین امام (ره)بود، نزد پدر آمد و گفت: «من مقلد امام (ره)هستم و این چک را خدمت ایشان بدهید». مرحوم پدر سؤال کردند: «مبلغ چک چقدر است؟» آن آقا گفت: «5 میلیون تومان» که در آن تاریخ مبلغ بسیار زیادی بود. مرحوم پدر گفتند: «حضرت امام(ره) این چک را قبول نمیکنند». ایشان سؤال کرد: «چرا؟» فرمودند: «برای اینکه کسی که در سال 25 میلیون تومان اضافه بیاورد که یکپنجم آن را خمس بدهد، حداقل 25 میلیون خرج خودش میکند که مجموع آن میشود 50 میلیون تومان. این چه کسی است که در سال 50 میلیون تومان منفعت دارد؟» من در جلسه حضور داشتم. او اصرار کرد. مرحوم حاج آقا در برابر اصرار او گفتند: «مطلب همینی است که گفتم، ولی حالا که اصرار داری، چک را خدمتشان میبرم». وقتی که خدمت امام(ره) رسیدند، باز هم من حاضر بودم. چک را دادند و حضرت امام (ره)پرسیدند: «این چیست؟» گفتند: «یکی از مقلدین شما این چک را داده که بدهم خدمت شما». امام (ره)سؤال کردند: «چقدر است؟» گفتند: «5 میلیون تومان». امام (ره)فرمودند: «به صاحب چک برگردانید» و عین همان جملات پدررا تکرار فرمودند، درست مثل اینکه حرفهایشان را از قبل با هم هماهنگ کرده بودند. امام (ره) فرمودند: «کسی که 5 میلیون وجوهات داده است، یعنی 25 میلیون اضافه آورده است». من خندهام گرفته بود که انگار مطالب این دو نفر فتوکپی شده!
آیتالله لواسانی با روحانیت سنتی تهران و حتی کسانی هم که بانظام زاویه هم داشتند، رابطه محترمانهای داشتند و بعضاً سخنان آنها را هم به امام (ره)میرساندند. از این جنبه که ایشان رابطی بودند بین بخشهایی از روحانیت و امام (ره)و رساندن دیدگاه امام (ره)به آن افراد، چه خاطراتی دارید؟
تلاششان این بود که افراد زمینخورده را به هر شکلی که هست، حفظ کنند و از مخالفتهایی که با حضرت امام (ره)میکنند تا آنجایی که بتوانند، کم کنند. یکی از آنها مرحوم آمیرزا محمدباقر کمرهای بود. آقای کمرهای آدم تحصیلکردهای بود. خود حضرت امام (ره)میفرمودند: «آقای کمرهای حرام شد!» عین جمله ایشان را عرض میکنم. در جریان حادثه انقلاب شاه و مردم ، هنرش را درتطبیق آن شش ماده با موازین فقهی نشان داده و آنها را تطبیق کرده بود. این کار، اگر چه کار غلطی هم بود، اما هنر علمی ایشان رانشان میداد. . .
توانایی این کار را داشت.
بله، یادم هست که مرحوم پدر به امام (ره)گفتند: «میخواهم بروم دیدن آقای کمرهای». حضرت امام(ره) فرمودند: «خب برو » مرحوم پدر گفتند: «میخواهم از طرف شما بروم». امام(ره) گفتند: «از طرف من نرو». مرحوم پدر گفتند: «میروم و پول هم میدهم و میگویم آقای خمینی(ره) فرستادهاند!» حضرت امام (ره)دیگر پاسخی ندادند. پدر سعی میکردند مخالفان حضرت امام (ره)را تا آنجا که میتوانند با دیدار، عیادت کردن، پول دادن و رفاقت کم کنند، درعین اینکه هیچ از مواضع اصلی خود کوتاه نمیآمدند. یادم هست در مسجدشان روی منبر گفتند: «مخالفت با این نظام حرام است قطعاً!» اگر آن طرف را سعی داشتند ترمیم کنند، از این طرف هم سعی میکردند کمال دفاع را بکنند. به نظر من دوست واقعی کسی نیست که بله قربانگو باشد، بلکه دوست واقعی کسی است که منافع دوستش را در نظر بگیرد و در غیاب دوستش از او حمایت کند.
ازدیدارهای نیابتی ایشان خاطره دیگری بگویم. یادم هست که دراوایل نهضت، در قضیهای که 65 تن از طلاب را به پادگان عشرتآباد بردند، 35 نفرشان فرار کردند و 30نفر ماندند از جمله آقای هاشمی رفسنجانی. مرحوم پدر در پادگان عشرتآباد به دیدن این طلاب رفتند و نفری 30 تومان هم در پاکت گذاشتند و به آنها دادند. 30 تومان در آن تاریخ خیلی پول بود و میشد با آن یک نیم سکه خرید. مرحوم پدر به حضرتامام (ره) میگفتند: «اینها به خاطر شما در اینجا گرفتار شدهاند و من میخواهم بروم و از اینها دلجویی کنم». مرحوم امام (ره) گفتند: «از طرف من نمیخواهد بروید». مرحوم پدر گفتند: «خیر، از طرف شما میروم و پول هم میدهم». امام (ره)به شوخی گفتند: «من پول بدهم، اینها تیر بزنند مردم را بکشند؟» مرحوم پدر گفتند: «خیر! اینها اسلحه نمیکشند و مردم را هم نمیکشند. من از طرف شما میروم و پول هم میدهم» و همین کار را هم کردند. با اخوی من که استاد دانشگاه است، به پادگان عشرتآباد رفتند و نفری 30 تومان هم به طلاب دادند و دلجویی کردند. یادم هست که در سال 43 وقتی امام (ره) آزاد شدند مرحوم پدر به قم و به منزل یکی از مراجع رفتند. پدر هر وقت به قم میرفتند، اول به منزل حضرت امام (ره) وارد میشدند و سپس به دیدن تکتک علما میرفتند. آن مرجع بزرگوار یک گلایهای کرده بودند که مثلاً من به دیدن آقای خمینی (ره) رفتم و ایشان دیر به بازدید آمدند یا چیزی در همین حد. یکی از افرادی که در آن مجلس بود، شیطنت کرد و این گلایه را به گوش امام (ره)رساند. پدر که برمیگردند، امام (ره)میپرسند: «چه خبر بود؟» مرحوم پدر میگویند: «آقای گلپایگانی از این حرکتی که شما کردید، خشنود بودند» و خلاصه حرفی از گلایه ایشان نمیزنند. حضرت امام (ره)میگویند: «چرا خلاف میگویی؟ ایشان چنین چیزی گفته». پدر متوجه میشوند که آن فرد شیطنت به خرج داده و قبلاً خبر را به امام(ره) رسانده است. مرحوم پدروقتی آن فرد را میبیند خیلی تند میشود که: «تو از این شکافی که بین این دو مرجع تقلید ایجاد کردی چه نفعی بردی؟ حضرت امام (ره) که بابت این شیطنتها به کسی پولی نمیدهد، تو چه هدفی از این کار داری؟»
هدفشان اصلاح بود و به همین دلیل این جور چیزها را بروز نمیدادند.
بله، مرحوم پدر در راستای بزرگ کردن حضرت امام (ره) در بین روحانیون، به خصوص علمای سطح بالا که در بین مردم صاحب نفوذ بودند و کاستن از مخالفان ایشان، هرکارکه از دستشان برمیآمد انجام میدادند، تا آخر عمر هم به این کار ادامه دادند. با اینکه در اواخر عمر حال ندار بودند و نمیتوانستند جایی بروند، برای کسانی که به دیدن ایشان میآمدند، از حضرت امام (ره) تعریف میکردند. پس از فوت حضرت امام (ره) هم خیلی گریه میکردند و میگفتند ایشان هم رفت، من برای چه ماندهام؟ هر کسی که حرفی از حضرت امام (ره) میزد، مرحوم پدر گریه میکردند که او رفت و من بیهوده ماندم!
این دو رفیق تا آخر عمر با یکدیگر صمیمی و صادق بودند. بسیاری مکرر از مرحوم امام شنیده بودند: «دست ایشان دست من است». این جمله زیاد از حضرت امام (ره)شنیده میشد. وقتی هم که ساواک، مرحوم پدر را گرفت، مرحوم حاج آقا گفته بود: «من کارهای نیستم» و طفره رفته بود که اسامی افرادی را که به حضرت امام (ره)پول میدادند، بگوید. رئیس ساواک گفته بود: «تو دست راست او هستی». میزان صمیمیت آنها را حتی ساواک هم فهمیده بود.
در دوران دوستی 70 ساله این دو بزرگوار با هم، شیرینترین و تلخترین خاطره مرحوم پدرتان از این دوستی چه بود؟
خاطره متأثرکننده برای مرحوم حاج آقا، فوت حضرت امام (ره) بود که ما در زندگی ایشان تلختر از این حادثه چیزی ندیدیم. اما درباره شیرینترین خاطره، باید بگویم که تمام لحظاتی که این دو با یکدیگر بودند برای پدر بسیار شیرین و مغتنم بود./971/پ202/ج
ارسال نظرات