۲۲ آذر ۱۳۹۱ - ۱۴:۵۲
کد خبر: ۱۴۹۶۸۲
نقد عرفان اکهارت توله/ بخش دوم؛

بازی مشهورترین رهبر معنوی زنده جهان با عواطف و احساسات

خبرگزاری رسا ـ اگر گذشته زندگی انسان‌ها نباید مشمول بازبینی و بازنگری واقع شود، اکهارت توله به چه دلیل مخاطبان خود را به اصلاح رفتار و باور فرا می‌خواند؟ اگر آن‌چه اتفاق افتاده، همه درست بوده است، اصولاً اکهارت به دنبال چیست؟
اکهارت توله
امروزه مکاتب معنویت‌گرای زیادی در کشور ایران مشغول فعالیت‌اند. هر جریانی آسیب‌های مخصوص به خود دارد. ممکن است در یک جریان، انحراف اخلاقی مشاهده نشود؛ اما در عرصه‌های دیگر دچار نقص و کاستی باشد. رشد عاطفه و پرورش احساس مثبت، از جمله مواردی است که ممکن است بعضی از مکاتب آن را کم اهمیت پنداشته و یا حتی نسبت به آن نگاه منفی داشته باشند.
 
به هر حال ممکن است در حوزۀ عواطف و احساسات انسانی از ناحیه نگرش‌های به ظاهر معنوی، آسیب‌هایی افراد را تهدید کند. اکهارت توله که مشهورترین رهبر معنوی زنده جهان نام گرفته است و از قضا کتاب‌هایش در دهۀ اخیر در کشور ما به کرّات تجدید چاپ شده، از جمله افرادی است که آسیب اندیشه‌اش در عرصه عقل و عواطف غیر قابل اغماض است.
 
 
رها کردن احساسات و عواطف
 
یکی از اشکالات اندیشه اکهارت توله رها کردن احساسات و عواطف است. رشد معنوی نمی‌تواند در مورد هیجانات روحی و پرورش عواطف خنثی باشد. توجه مکاتب مختلف به رشد عواطف و قوای احساسی، به گونه‌ای است که پرداختن به این ساحت را آرمان و غایت می‌دانند[1] و موجب جعل اسامی و واژگانی در متون اخلاقی و عرفانی شده ‌است. کلماتی مانند: نیمه‌ی گم‌شده، عنصر مادینه، بعد زنانه، کالبدهای جنس مخالف، قدرت شاکتی، انرژی کندالینی و... همه در مکاتب گوناگون نشان از اهمیّت این بخش از وجود آدمی دارد[2].
 
بسیاری از مکاتب معناگرا، تمرکزشان معطوف به حوزه احساسات است؛ به گونه‌ای که دستورها و آدابی دست ‏و پا گیر برای رشد عواطف دارند و اگر گاهی عقل را از میدان به در می‌کنند، به خاطر سهمی افراطی است که به احساسات و عواطف می‌دهند.
 
در اندیشه اکهارت، عقل اساساً جایگاهی نداشته و از اوّل مطرح نبوده است. ولی تفاوتِ فاحشِ نگاه وی با دیگر معنویّت‌های رایج، به حاشیه راندن عواطف و احساسات است.
 
راه نجات انسان از منظر اکهارت
 
در بخش گذشته اشاره شد که اکهارت، نجات آدمی را در بکار بستن «نیروی حال» می‌بیند و کتابی مستقل برای جا انداختن این مفهوم نگاشته است. نیروی حال، تخلیه ذهن، اندیشیدن، تفکر و مراقبه نیست، بلکه حکم نکردن و دور کردن ذهن از کرسی قضاوت است. به گمان اکهارت اگر کسی به این حالت برسد به آگاهی معنوی دست یافته است.
 
نگاه توله به حوزه ادراکات انسان، نگاهی است که در «دلدادگی به لحظه حال» خلاصه می‌شود. این فرآیند از آن رو که فقط «تسلیم درونی به اوضاع بیرونی» است، اقدامی انفعالی است که از ناحیه قوای درونی اتفاق می‌افتد. تعاملی که میان قوای روحی و اوضاع محیطی برقرار می‌شود، با عواطف، ارتباطی پیدا نمی‌کند و سهمی به حفظ هیجانات عاطفی داده نمی‌شود؛ چه رسد به تقویت یا رشد آن.
 
حال سؤال این است که اگر کسی در مورد اتفاقات خوشایند و ناخوشایند، حالت نظاره‌گریِ محض داشته باشد و فقط به تماشای رویدادها بنشیند و آن‌گاه بتواند تسلیم محض لحظه‌ها باشد، به رشد عواطف کمک کرده است یا به تعطیلی آن‌ها؟
 
 
احساس مثبت اکهارت
 
رشد قوای روحی و عاطفی با آنچه اکهارت «احساس مثبت» می‌نامد، کم‌ترین نسبتی ندارند. آنچه وی «احساس مثبت» می‌نامد، قضاوت نکردن است، نه دخالت احساس در تعامل با رویدادها. کسی می‌تواند با انسان فقیر به معنای واقعی همدردی کند که درک واقعی از محرومیّت‌های او داشته باشد. اگر بخواهد بدون قضاوت به تماشای او اکتفا کند و فقر او را با تمام وجود حس نکند، بی‌شک نمی‌تواند محبتی به او پیدا کند.
 
رشد عواطف معمولاً با تأثر درونی همراه است و البته تأثیر‌پذیری پس از درک واقعی رویدادها رخ می‌نماید. اکهارت توصیه می‌کند به یک منظره رقّت‌آور همان‌گونه بنگرید که به یک صحنه جنایت! چون اگر حالت هم‌نوایی با وقایع بگیرید، خود را با آن‌ها یکی دیده‌ و اگر خویش را با پدیده‌ها یکی ببینید، «خودگرایی» و «ایگو» به وجود می‌آید و از خودِ مقدس خویش فاصله می‌گیرید.
 
وی می‌گوید: اجازه بدهید وقایع بیایند و بروند و شما تنها شاهد محض باشید و از هرگونه موضع هم‌دلانه یا انکار گونه دوری کنید. اگر به نفی و اثبات وقایع بپردازید، در روان خود، برای غیر خانه ساخته‌اید و قدمی به سمت خودِ دروغین برداشته‌اید؛ بنابراین وی از هرگونه نفی و اثبات و قضاوت گریزان است. از این رو از کلمه «گناه» نفرت دارد و به هواداران خود حتی اجازه نمی­دهد این کلمه را استعمال کنند؛ چون کلمه «گناه» بیانگر این است که انسان در مورد خود به قضاوت نشسته است.[3].
 
اگر بپذیریم که قضاوت ذهن نسبت به پدیده‏های بیرونی و جهان خارج آسیب‏زا است و پیامد‌های ناگوار روحی ـ روانی دارد، چرا قضاوت انسان نسبت به گذشتۀ خویش، باید به همین منوال تلقی شود؟ چرا اکهارت بین پدیده‏های خارجی که در موارد زیادی در قلمرو اختیار انسان نیستند و اعمال اختیاری انسان که انسان با اختیار و اراده خویش به آن‌ها عینیت می‏بخشد، تفاوتی نمی‏گذارد و در مورد هر دو می‏گوید که انسان باید بی‏ذهنی در پیش گیرد؟
 
بهتر آن بود که اکهارت برای اصلاح رفتار و دوری از رذایل اخلاقی، از قضاوت ذهن کمک می‏گرفت و آن را برای کسبِ انگیزه بیش‌تر به منظور دست‌یابی به حیات معنوی به کار می‌گرفت.
 
اگر چه اکهارت خود درباره ذهن قضاوت کرده است! بهتر بود که طبق توصیه خویش، قضاوت منفی در مورد ذهن را اصلاح می‏کرد و آن را به‌سان یک مجرم در حوزه قوای معنوی نمی‏دید. منطقی‌تر این بود که وی ذهن را به عنوان «دست‏یار» و «مددکار» برای تعالی روح می‏پذیرفت و اندک سهمی برای آن جهت تکامل روح در نظر می‏گرفت؛ زیرا وجدان اخلاقی در انسان «با کمک قضاوت ذهن نسبت به گذشته» می‏تواند حکم صادر کند و آدمی را نسبت به گذشته تشویق توبیخ نماید. قضاوت ذهن می‏تواند خون تازه‏ای در کالبد معنوی انسان بدمد و او را وادار کند در مورد آینده، شیوه دیگری در پیش گیرد که اشتباهات گذشته را تکرار نکند.
 
برای فهم دقیق‌تر نارسایی اندیشه اکهارت توله در این باب توجه به سه نکته لازم است:
مطلب اول؛ شکافی که اکهارت بین آرامش و عواطف ایجاد می‌کند، از نگرش وی دربارۀ «آرامش» سرچشمه می‌گیرد. او آرامش را نه‌ تنها در سامان دادن به عواطف نمی‌بیند، بلکه نتیجه از کار انداختن احساسات می‌داند. او می‌گوید عواطف را بخشکانید تا بتوانید از دردسر قضاوت‌ها و در نهایت از شرّ تنش‌های ذهنی در امان باشید.
 
مدیریت عواطف در اندیشه اکهارت به مدیریت ذهن تبدیل می‌شود و رشد عاطفه جای خود را به رفع آن می‌دهد. وی ذهن را به جنگ عواطف می­فرستد و عشق و آرامش را در مقابل عواطف و احساسات قرار می‌دهد و عواطف را برآمده از قضاوت­های ذهن می­داند.
 
روشن است با چنین نگرشی، آدمی هیچ‌گاه نمی‌تواند فضایل انسانی، همچون عشق، محبت، ایثار و هم‌دردی با دیگران را در گلستان روح خود به شکوفایی رساند و این دسته از خصایص روحی را به عنوان آرمان و مطلوب تعقیب نمی‌نماید؛ چون از اساس به عنوان ارزش مطرح نبوده‌اند. البته چنین فضایلی در نوشته‌های اکهارت چندان مورد توجه قرار نگرفته‌اند. اگر هم در حدّ الفاظ و کلمات در نوشته‌هایش پیدا شوند، یا در معانی دیگری به‌کار رفته‌اند، «هم چنان که در مورد کلمه بخشش گفته شد» یا با مبنای فکری و نظام اندیشه وی تناسبی ندارد و در این مجموعه جای نمی‌گیرد.
اکهارت توله غیر از عواطف، ساحت روح آدمی را کاملاً خالی می‌بیند و اگر در پستوی ذهنش برای روح، ابعاد و قوایی را قائل باشد، دستوری برای رشد و شکوفایی این قوا ندارد.
 
اکهارت احساس گناه ندارد
 
نکته دوم این که اکهارت احساس قصور و گناه را نه فقط مذموم که منافی معنویت می‌شمارد. وی بر این باور است که اگر کسی بعد از انجام کارهای منفی و امور ناشایست، نسبت به گذشته خود احساس تقصیر کرد، درون خود را آشفته نموده و انرژی خود را هدر داده است. اکهارت تلاش می‏کند دیگران نسبت به لغزش‏های گذشته، نگاه منفی نداشته و احساس منفی پیدا نکنند.
 
به راستی اگر گذشته زندگی انسان‌ها نباید مشمول بازبینی و بازنگری واقع شود، اکهارت توله به چه دلیل مخاطبان خود را به اصلاح رفتار و باور فرا می‌خواند؟ اگر آن‌چه اتفاق افتاده است همه درست بوده، اصولاً اکهارت به دنبال چیست؟ آیا جز این است که تحول خواهی اکهارت و دعوت وی به تغییر، لغو خواهد بود؟ با این منطق، کارگاه‌های وی و کتاب‌هایش بی‌فایده خواهد بود.
 
 
نا‌توانسته‌های اکهارت
 
وی چون نتوانسته بین احساس تقصیر در درگاه خداوند و نشاط معنوی جمع کند، این احساس را موجب آشفتگی درونی می‌شمارد، و چون نتوانسته بین «احساس قصور» و «یأس» تفکیک قائل شود، آن را با معنویت، ناسازگار دانسته است.
 
برخلاف گمانِ اکهارت، می‌توان تصور کرد که «چون انسان از ظرفیت‏های وجودی خود، برای رسیدن به خدا بهره کامل نگرفته است» شایستۀ مذمّت است. صد البته اگر احساس قصور، به یأس و نومیدی از رحمت الهی منجر شود، این احساس، چون به قطع ارتباط با خداوند منتهی می‌شود، مذموم است.
 
چنین نومیدی به این معناست که آدمی قدرت خدا را و یا رحمت او را محدود بداند که در حقیقت باور به عاجز بودن یا ناقص بودن خداست. در متون اسلامی این احساس از گناهان کبیره شمرده شده است.
 
واقعیت این است که احساس قصور نه‌تنها مانع نیست، که موتور محرّک است. وجود عاملی که انسان را در تقصیرها، مورد خطاب و عتاب قرار می­دهد و در متون اسلامی به آن نفس لَوّامه گفته می‌شود. از موهبت‏هایی است که خداوند متعال برای تحرّکِ سریع­ترِ موتور معنویت و خداخواهی، در وجود انسان تعبیه نموده. بر خلاف تصوّر اکهارت توله، تا زمانی که این میل در انسان سوسو می‌زند و عرض اندام می‌کند، گویای بهره­مندی انسان از حیات معنوی است، نه زوال معنویّت.
 
مطلب سوم این که نباید فراموش کرد ایده اکهارت توله از نگاه اومانیستی در فرهنگ غرب سرچشمه می‌گیرد. فرهنگ اومانیسم، انسان را خدای خویش و خدای هستی می‌داند و طبعاً در مقابل هیچ مقامی بدهکار نبوده و نیاز به پاسخ‌گویی ندارد. بخشش دیگران در مورد او نیز بی‌معناست. چنین موجودی باید به استیفای حقّ خود بپردازد، نه ادای دَین به خدا.
 
 
 
 
کارشناس ارشد و پژوهش‌گر معنویت‌های وارداتی،
حجت الاسلام حمزه شریفی دوست
 
/925/م9/ر



[1]. راه تحول، ص 83.
[2]. انسان و سمبل‌هایش، یونگ، ص 285.
[3]. نیروی حال، اکهارت توله، ص 168.

 

ارسال نظرات