اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- ۸۳
هنوز وانت را میپاییدم. در یک لحظه وانت به هوا پرت شد و تمام آن چند نفر هم در هوا معلق زدند. به طرف وانت رفتیم. سه پسربچه کوچک، یک پیرزن و یک پیرمرد کشته شده بودند یک مرد میانسال و پسربچهای هم زخمی شده بودند. زخمیها را به پشت جبهه منتقل کردند. کشتهها را که به نظرم آن پیرزن هم در میان آنها بود به قبرستان امامزاده عباس بردند. دفن کردند همه چیز تمام شد.
یک سروان ضداطلاعات با لندرور به مواضع سرک میکشید. او رابط ارتش عراق و سازمان خلق عرب بود. پول و مهمات در اختیار آنها میگذاشت و در مقابل اطلاعات میگرفت. نامش ثروت و اهل موصل بود. همیشه لندرور او پر از مهمات و اسلحه بود. سروان ثروت همیشه با لباس شخصی میآمد. خیلی به او احترام میگذاشتند. او الآن در شهر اماره است.
شب حمله فتحالمبین به اتفاق چند نفر دیگر از سربازن و درجهداران در سنگر ماندیم. ته دلمان خوشحال بودیم که نیروهای اسلام حمله را شروع کردهاند. تا صبح تقریباً بیدار ماندیم و صبح مثل همیشه صبحانهای درست کردیم و خوردیم.
صبح باخبر شدیم فرمانده، سرهنگ دوریت، با تانک فرار کرده اما در منطقه سایت نیروهای شما تانک او را هدف موشک آرپیجی قرار دادهاند و او کشته شده است.
سرهنگ علی حمزه، از فرماندهان تیپ 27، نیز در مقر فرماندهی خود کشته شده بود.
ما از سنگر بیرون آمدیم و به طرف سایت راه افتادیم. با افراد دیگری که باقی مانده بودند جمعاً یکصد نفری میشدیم. در حوالی سایت به پنج نفر از رزمندگان شما برخوردیم و تسلیم شدیم.
از هر طرف دستهدسته اسیرها به طرف سایت میآمدند. همانطور که شما هم شنیدید حدود هجده هزار نیروهای ما در منطقه شوش به اسارت رزمندگان شما درآمدند. این یک معجزه بزرگ بود. ما سلاحهای مدرن و مهمات بیحد و فرماندهان کارآزموده داشتیم، اما نتوانستیم در مقابل نیروهای شما بیش از چند ساعتی مقاومت کنیم. بسیاری از فرماندهان ما در کشورهای خارج دوره دیده بودند. عدهای از آنها افسران قدیمی بودند که مجدداً به خدمت احضار شده بودند.
با شنیدن صدای اللهاکبر همه حواس خود را از دست میدهند و دیگر کاری از ایشان ساخته نیست. اینها معجزه است. چون در مقابل نیروی حق قرار گرفته بودیم وضعمان به این صورت درآمد. باقیمانده ارتش عراق نیز هر روز ضعیفتر میشود.
وقتی اسیر شدم رفتار بسیار خوبی از نیروهای اسلام دیدم. در واقع در لحظه اسارت میفهمیم که رزمندگان اسلام چقدر رأفت و مهربانی دارند و از همان لحظه اسارت پی میبریم که صدام و حزب بعث چقدر جنایتکارند که ما را در مقابل این جوانهای مؤمن و رئوف شما قرار میدهد. رفتار ما با اسرای شما اصلاً انسانی نیست ولی رزمندگان اسلام بسیار انسانی با ما رفتار میکنند. این عمل خیلی در روحیه ما اثر گذاشت.
آن روز در سایت از غذاهای خودشان به ما دادند. اسرای ایرانی به هیچوجه از این گونه رفتارهای انسانی برخوردار نیستند. پسرخاله من سرباز وظیفه بود. او در یکی از عملیات اسیر شد. من در بغداد بودم. مادرش به مناسبت اسارت او ولیمه داد. اقواممان همه آمده بودند و بسیار ابراز خوشحالی میکردند.
هر وقت از مرخصی به خانه میرفتم دوستان و اقوام میآمدند به دیدنم. اغلب میپرسیدند «پس نیروهای اسلامی چه وقت به عراق خواهند آمد؟» و من به آنها اطمینان میدادم که انشاءالله هر چه زودتر خودشان را به ما خواهند رساند.
امیدوارم رزمندگان اسلام هر چه زودتر ریشه کثیف حزب بعث و صدام را از سرزمین مقدس عراق بکنند و مردم ستمدیده عراق چشمشان به دیدار سربازان امام زمان روشن شود.