۳۰ مهر ۱۳۹۱ - ۱۴:۵۳
کد خبر: ۱۴۳۵۰۸
نقد عرفان سرخ‌پوستی/ بخش نخست؛

تلاش برای زنده نمودن سنت‌های جادویی در عرفان ساحری

خبرگزاری رسا ـ به صحنه آوردن عرفان ساحری، حرکتی ‏است نامیمون و البته تلاشی ‏است نافرجام؛ برای زنده نمودن سنت‏های جادویی؛ جهت تکمیل پازلی که شیطان‌گرایان برای برگرداندن آیین‏های ضد توحیدی شروع ‏نموده‏اند و فریبی است که با نام عرفان و معنویت آغاز ‏گردیده است.
حجت‌الاسلام حمزه شريفي دوست مديرگروه عرفان‏هاي نوظهور نهاد رهبري در دانشگاه‏ها

موج معنویت‌های وارداتی در کشور محدود به عرفان‌های هندی نیست، دسته‌ای از معنویت‌ها امروزه از لحاظ جغرافیایی، آمریکایی محسوب می‌شوند. عرفان‌های آمریکایی از نظر آموزه‌ای تفاوت‌های زیادی با هم دارند و از نظر غایتی که برای سالک راه معنویت ترسیم می‌کنند متفاوتند.

 

در این میان معنویت‌های اکنکار، پائولو کوئلیو، وین دایر، شیطان پرستی و دونالد والش در همین تقسیم‌بندی جا دارند. در این میان عرفان سرخ‌پوستی شهرت قابل توجهی دارد. عرفان سرخ‏پوستی از جمله عرفان­های نوظهور در کشور است که از آن به عرفان ساحری هم یاد می‏شود؛ در دو دهه اخیر کتاب‏هایی با نام این مسلک در کشور ترجمه و چاپ شده است.
 
مؤسس این جریان«کارلوس‏کاستاندا» است، که 12 کتاب از وی به فارسی موجود ‏است. آن‏چه او تحت عنوان عرفان سرخ‏پوستی نگاشته ‏است، همه آموزش­ها و تعلیماتی است که کاستاندا بنابر ادعای خود از استاد خود«دون‏خوان» فرا گرفته است.
این مکتب از نظر جغرافیایی، به بومیان آمریکا مربوط می­شود و خاستگاه آن قاره آمریکا، به خصوص کشور مکزیک است که در آیین قدیمی«تولتک» ریشه دارد.[1] مردمان اصیل آمریکا در نگاه دینی خود، دسته­ای از نیروهای فوق طبیعی و قدرت­های طبیعی را در تغییر و تحولات عالم مؤثر‏ می­دانند.
 
 گروهی از ایشان بر این باورند که ارواح خدایان گوناگون قادرند در هستی ایفای نقش کنند. توجه خاص آن­ها به«طبیعت» و قدرت و درک و شعور طبیعت و نیروهای برآمده از آن، باعث‏ شده که ادیان بومی آمریکا«جان‏گرا» شناخته‏ شوند.
قبل از آثار کاستاندا، جهان چندان با عرفان سرخ‏پوستی آشنایی نداشت. وی با تألیف کتاب­هایی علاوه بر توضیح و تبیین یکی از روش­های جدید معنویت­گرا، در جهت معرفی ادیان قدیمی آمریکا به جهانیان قدم برداشت.
 
زندگی کارلوس کاستاندا
 
از گفتنی­های عرفان­های نو‏ظهور، عدم اطلاع دقیق بر جزئیات زندگی برخی از سردمداران این جنبش‌هاست؛ چنان که زندگی افرادی همچون«ماهاریشی‏ماهش، پال‏توئیچل» در هاله­ای از ابهام قرار دارد.
 
در مورد مکان تولد و تربیت کارلوس‏کاستاندا نیز گزارش­ها و نظرهای مختلفی وجود ‏دارد. وی خود را متولد 1935 در سائوپائولو برزیل معرفی کرده است.[2] اما اسناد رسمی مهاجرت آمریکا حکایت از این دارد که وی متولد کشور«پرو» است. پدر وی مدعی است که به مکاتب«رازگونه» هیچ علاقه­ای نداشته است؛ اما همسر سابقش گفته ‏است که تنها موضوعی که در مورد آن با‏هم گفت­وگو می­کردیم«آیین‏های رازگونه» بوده است. کاستاندا هم‌چنین ادعا کرده که پدرش استاد ادبیات بوده؛ اما مجله تایم، پدر کاستاندا را طلا‏ساز معرفی کرده است.[3]
 
کدام عرفان؟
 
چنان که در آموزش­های«دون‏خوان» به«کاستاندا» بارها و بارها بازگو ‏شده است؛ هدف و غایت در عرفان ساحری دست یافتن به«قدرت­های جادویی» است. رسیدن به این نوع قدرت­ها، در سایه دست یافتن به مرکز تجمع انرژی در بدن حاصل ‏می‏شود و عارف در مرام ساحری، کسی است که بتواند این مرکز انرژی را جابه­جا کند و با این جابه­جایی به دسته‏ای از نیروهای غیرطبیعی دست یابد.
 
واژه«دیابلرو»[4] که به معنی جادوگر شرور است، همان لقبی است که به عارفان برجسته سرخ‏پوستی گفته می­شود. کاستاندا می‏گوید: دون‏خوان در وصف معلمش، واژه«دیابلرو» را به‏کار ‏می­برد، بعداً فهمیدم این واژه، کلمه­ای است که صرفاً سرخ‏پوستان«سونورایی» به‏ کار ‏می­برند و به شخص شروری گفته ‏می­شود که به جادوی سیاه مبادرت‏ می­کند و قادر است خودش را به شکل حیوانی مثل سگ یا گرگ آمریکایی و یا هر مخلوقی دیگر در‏آورد.[5]
 
کاستاندا در جای دیگر اشاره‏ می­کند که هدف در عرفان ساحری، تبدیل‏شدن به مرد معرفت است.[6] اما«مرد معرفت» را چنین توضیح‏می­دهد: از صحبت­های دون‏خوان می­توان نتیجه گرفت که مرد معرفت می­تواند یک دیابلرو(جادوگر جادوی سیاه) باشد. از این طریق بین مرد معرفت و دیابلرو رابطه­ای ناگسستنی وجود دارد.[7]
 
قدرت‏های غیرعادی، خود تحلیل جداگانه لازم‏ دارد، گذشته از این که اساسا این گونه توانایی­ها به خودیِ ‏خود، گویای هیچ مزیتی نیست و به معنای معنویت حقیقی و عرفان راستین نمی­باشد و از طرف دیگر، این گونه قدرت­ها به«شمن­ها» و سالکان عرفان ساحری اختصاص ندارد.
 
در همه آیین‏ها افرادی که از این‏گونه توانایی‏ها برخوردارند یافت ‏می‏شوند؛[8] اما نکته­ای که ذکر آن در مورد عرفان ساحری خالی از لطف نیست، این که به شهادت تاریخ، سلسله پیامبران الهی همه مأمور ‏بوده­اند به آدمیان این نکته را گوشزد ‏نمایند که انسانِ بریده­ از خدا و گسستۀ از مبدا، از نظر محرومیت و دوری از تعالی روحی، هم‌چون چهارپاست؛ یعنی مقامِ بالفعل برای انسان بی­خدا، حیوانیت است و این حقیقت به اثبات نیاز ندارد.
 
بنابراین، مجاهدت رسولان الهی، همه برای خروج آدمی از مقام حیوانیت به مقام والای انسانی بوده و اگر مکتبی قدرت یابد که آدمی را از جایگاه حیوانیت به مقام منیع انسانی، قدمی نزدیک نماید، توانسته است به آدمی خدمت ‏نماید و هراندازه که در ایجاد فاصله بین صفات حیوانی و صفات ملکوتی انسان توفیق یابد، به همان میزان در خور ستایش و تحسین است، نه آن که هم‌چون دون‏خوان، با جان کندن اثبات کند که هنر انسان در تبدیل‏شدن به دیگر چهار‏پایان و جانوران است.
 
اولین پرسش در این باب این است که آیا چنین افرادی در مرام ساحری یافت شده‏اند، به گونه‏ای که بتوانند حقیقتا خود را به موجودات دیگر تغییر شکل دهند؟ و به‌علاوه اگر کسی یافت شود که به چنین قدرتی دست یابد این قدرت چگونه باید تحلیل شود؟ ریاضت­ها و آموزش­های دون‏خوان، همه جهت برخورداری انسان از توانایی­های حیوانات طراحی شده است؛ باید پرسید به راستی این مرام با عرفان چه نسبتی دارد؟!
 
اگر بپذیریم فنونی که دون‏خوان آموزش داده، همه توان‌مندی جادویی به تمرین کننده می­دهد؛ باز این سؤال مطرح است که اصولا در برخورداری از این قدرت­ها چه کمالی نهفته است؟ کدام جنبه از ابعاد معنوی و ملکوتی انسان با قدرت­های این‏چنینی شکوفا می­شود؟
 
حتی اگر انسان از بدو تولد، مجهز به این‏گونه قدرت­ها متولد شود و عمری را با این قدرت­ها بگذراند، آیا چنین زندگانی برای انسان قانع کننده است و آیا در آن صورت، میل کمال‏جویی انسان ارضا شده و تمامی قوای وجودی انسان به تعالی رسیده است؟
 
 آیا عقل جست­وجوگرِ انسان، انتخاب چنین هدفی را برای غایت سیر روحی انسان می‏پذیرد؟ بالأخره آیا رسیدن به این‏گونه قدرت­ها، به انسان تضمین ‏می­دهد که آن‏چه اتفاق افتاده است، متضمن سعادت انسان می­باشد؟
 
عرفان ساحری که به خاطر توجه ویژه به نیروهای طبیعت، عرفانی«طبیعت‏گرا» محسوب می‌شود؛ دارای نقصی اساسی است و آن فراموش کردن آن دسته از قوای معنوی انسان است که با طبیعت و کشف طبیعت مستقیماً ارتباط پیدا ‏نمی‏کند؛ یعنی تنها آن دسته از گرایش­های معنوی انسان که می­تواند مستقیماً در وحدت با طبیعت و تسلط بر نیروهای طبیعی و فوق طبیعی به کار آید، در عرفان ساحری مورد توجه است و دیگر گرایش‏های ماورایی انسان، حتی مورد اشاره هم قرار ‏نمی­گیرد.
 
 از همین رو مفاهیمی مانند عشق، محبت، خدمت به مردم، عبادت و مراقبه که در دیگر عرفان­های نوظهور اوراق زیادی را به خود اختصاص داده است، در عرفان ساحری از آن­ها خبری نیست و همه فضایل روحی در انجام آیین‏های جادویی خلاصه ‏شده و انسان کامل یک‏ جادوگرِ حرفه‏ای معرفی می‏شود. این مرام، از آن‏جا که فقط دستوراتی فردی با هدف بازیابی قدرت‏های غیر‏عادی عرضه نموده است، هیچ دستور‏العمل جمعی جهت اصلاح اجتماع ندارد. گویا بشر به زندگی جمعی و زیستن در اجتماع نیازی ندارد.
 
در مرام سرخ‏پوستی، آن‌چه اهمیت دارد خود سالک است و دست‌یابی به قدرت­های ماورایی و حفظ این قدرت­ها با همین نگاه است که کاستاندا تصریح‏ می‏کند استادم تاکنون چندین نفر را با قدرت‏های جادویی کشته است.[9]
 
به همین جهت است که راه دشوار و عرضه دستورالعمل­های ناکارآمد، به کرات در این آیین تکرار می‌شود. در عرفان ساحری، از یک‏طرف مسیر را خطرناک و هدف را دشوار و دست نایافتنی معرفی می‌کنند، به گونه‏ای که این طریق ممکن است به دیوانگی سالک مبارز هم منجر گردد.
دستورات غیرقابل‏ تحمل دون‏خوان و دنیای افسار‏ گسیخته اوهام، ممکن ‏است تعادل روانی سالک را بر هم ‏بزند و این مسیر بلای جان او گردد؛ تمرین‏های دشواری که دون‏خوان ارائه ‏می­دهد، مانند گرفتن روغن خوک و ترکیب آن با چند گیاه نایاب در چند مرحله و خوردن آن، که به اعتراف خود وی تأثیرات جنون‏آور و درهم‏ شکننده­ای دارد و باعث فراموشی و از دست دادن قوه حافظه می­شود با هر نامی که تبلیغ شود، جز رسوایی چیزی نخواهد بود.
 
کاستاندا در تجربه شخصی خود بعد از مصرف پیوته، از 30 بار تهوع و استفراغ نام ‏می‏برد که حالتی روانی به وی دست ‏می‏دهد، به طوری که بارها سرش را به دیوار ‏می­کوبد؛ ساعت­ها لرزش بدن می­گیرد؛ به هوا می­پرد؛ فریاد می­کشد؛ بعد از بالا و پایین پریدن­های مکرر، لباس­هایش را کامل در‏می­آورد؛ بعد شروع ‏می­کند به زوزه‏ کشیدن، شبیه سگ و دنبال یک سگ راه می‏افتد؛ به گونه­ای که سگ می­ترسد و فرار ‏می­کند؛ و بیست بار دور خانه دور ‏می­زند؛ چنان شبیه سگ عوعو می­کند که صدایش از چند مایلی شنیده ‏می­شود؛ با سگ کشتی‏ می­گیرد و همدیگر را گاز ‏می­گیرند؛ به سرتاپای سگ ادرار‏ می­کند و سگ هم متقابلا همین کار را با کاستاندا می­کند.[11]
 
کوتاه آن که به صحنه آوردن عرفان ساحری، حرکتی ‏است نامیمون و البته تلاشی ‏است نافرجام؛ برای زنده نمودن سنت‏های جادویی؛ جهت تکمیل پازلی که شیطان‌گرایان برای برگرداندن آیین‏های ضد توحیدی شروع ‏نموده‏اند و فریبی است که با نام عرفان و معنویت آغاز ‏گردیده، بلکه پیامبر درونی انسان‌ها(عقل) را از عرصه تدبیر حیات معنوی بشر کنار ‏بزنند تا سرانجام بتوانند آیین‏های شیطانی را به جای ادیان الهی به عنوان دین واحد دهکده جهانی، بر جهان حاکم کنند.

 

پژوهشگر و محقق حوزوی معنویتهای نوظهور

حجت الاسلام حمزه شریفی دوست/925/م10/

 


[1] ـ تولتک‏های عصر جدید ، ویکتور سانچس، ترجمه مهران کندری، ص27

[2] ـ کارمینا فورت، گفت‏و‏شنودی با کارلوس‏کاستاندا ص 40

[3] ـ  حقیقتی دیگر، کاستاندا، ترجمه ابراهیم مکلا، ص2

[4] ـ diablero

[5] ـ آموزش‏های دون‏خوان، مهران کندری، ص 11

[6] ـ همان، صص 183و184و222

[7] ـ همان، ص 184

 

[9]  . کاستاندا، قدرت سکوت ص174

[10] ـ آموزش‏های دون‏کارلوس، ص140

[11] ـ آموزش‏های دون‏خوان، ص 42

 

ارسال نظرات