نقد عرفان سرخپوستی/ بخش نخست؛
تلاش برای زنده نمودن سنتهای جادویی در عرفان ساحری
خبرگزاری رسا ـ به صحنه آوردن عرفان ساحری، حرکتی است نامیمون و البته تلاشی است نافرجام؛ برای زنده نمودن سنتهای جادویی؛ جهت تکمیل پازلی که شیطانگرایان برای برگرداندن آیینهای ضد توحیدی شروع نمودهاند و فریبی است که با نام عرفان و معنویت آغاز گردیده است.

موج معنویتهای وارداتی در کشور محدود به عرفانهای هندی نیست، دستهای از معنویتها امروزه از لحاظ جغرافیایی، آمریکایی محسوب میشوند. عرفانهای آمریکایی از نظر آموزهای تفاوتهای زیادی با هم دارند و از نظر غایتی که برای سالک راه معنویت ترسیم میکنند متفاوتند.
در این میان معنویتهای اکنکار، پائولو کوئلیو، وین دایر، شیطان پرستی و دونالد والش در همین تقسیمبندی جا دارند. در این میان عرفان سرخپوستی شهرت قابل توجهی دارد. عرفان سرخپوستی از جمله عرفانهای نوظهور در کشور است که از آن به عرفان ساحری هم یاد میشود؛ در دو دهه اخیر کتابهایی با نام این مسلک در کشور ترجمه و چاپ شده است.
مؤسس این جریان«کارلوسکاستاندا» است، که 12 کتاب از وی به فارسی موجود است. آنچه او تحت عنوان عرفان سرخپوستی نگاشته است، همه آموزشها و تعلیماتی است که کاستاندا بنابر ادعای خود از استاد خود«دونخوان» فرا گرفته است.
این مکتب از نظر جغرافیایی، به بومیان آمریکا مربوط میشود و خاستگاه آن قاره آمریکا، به خصوص کشور مکزیک است که در آیین قدیمی«تولتک» ریشه دارد.[1] مردمان اصیل آمریکا در نگاه دینی خود، دستهای از نیروهای فوق طبیعی و قدرتهای طبیعی را در تغییر و تحولات عالم مؤثر میدانند.
گروهی از ایشان بر این باورند که ارواح خدایان گوناگون قادرند در هستی ایفای نقش کنند. توجه خاص آنها به«طبیعت» و قدرت و درک و شعور طبیعت و نیروهای برآمده از آن، باعث شده که ادیان بومی آمریکا«جانگرا» شناخته شوند.
قبل از آثار کاستاندا، جهان چندان با عرفان سرخپوستی آشنایی نداشت. وی با تألیف کتابهایی علاوه بر توضیح و تبیین یکی از روشهای جدید معنویتگرا، در جهت معرفی ادیان قدیمی آمریکا به جهانیان قدم برداشت.
زندگی کارلوس کاستاندا
از گفتنیهای عرفانهای نوظهور، عدم اطلاع دقیق بر جزئیات زندگی برخی از سردمداران این جنبشهاست؛ چنان که زندگی افرادی همچون«ماهاریشیماهش، پالتوئیچل» در هالهای از ابهام قرار دارد.
در مورد مکان تولد و تربیت کارلوسکاستاندا نیز گزارشها و نظرهای مختلفی وجود دارد. وی خود را متولد 1935 در سائوپائولو برزیل معرفی کرده است.[2] اما اسناد رسمی مهاجرت آمریکا حکایت از این دارد که وی متولد کشور«پرو» است. پدر وی مدعی است که به مکاتب«رازگونه» هیچ علاقهای نداشته است؛ اما همسر سابقش گفته است که تنها موضوعی که در مورد آن باهم گفتوگو میکردیم«آیینهای رازگونه» بوده است. کاستاندا همچنین ادعا کرده که پدرش استاد ادبیات بوده؛ اما مجله تایم، پدر کاستاندا را طلاساز معرفی کرده است.[3]
کدام عرفان؟
چنان که در آموزشهای«دونخوان» به«کاستاندا» بارها و بارها بازگو شده است؛ هدف و غایت در عرفان ساحری دست یافتن به«قدرتهای جادویی» است. رسیدن به این نوع قدرتها، در سایه دست یافتن به مرکز تجمع انرژی در بدن حاصل میشود و عارف در مرام ساحری، کسی است که بتواند این مرکز انرژی را جابهجا کند و با این جابهجایی به دستهای از نیروهای غیرطبیعی دست یابد.
واژه«دیابلرو»[4] که به معنی جادوگر شرور است، همان لقبی است که به عارفان برجسته سرخپوستی گفته میشود. کاستاندا میگوید: دونخوان در وصف معلمش، واژه«دیابلرو» را بهکار میبرد، بعداً فهمیدم این واژه، کلمهای است که صرفاً سرخپوستان«سونورایی» به کار میبرند و به شخص شروری گفته میشود که به جادوی سیاه مبادرت میکند و قادر است خودش را به شکل حیوانی مثل سگ یا گرگ آمریکایی و یا هر مخلوقی دیگر درآورد.[5]
کاستاندا در جای دیگر اشاره میکند که هدف در عرفان ساحری، تبدیلشدن به مرد معرفت است.[6] اما«مرد معرفت» را چنین توضیحمیدهد: از صحبتهای دونخوان میتوان نتیجه گرفت که مرد معرفت میتواند یک دیابلرو(جادوگر جادوی سیاه) باشد. از این طریق بین مرد معرفت و دیابلرو رابطهای ناگسستنی وجود دارد.[7]
قدرتهای غیرعادی، خود تحلیل جداگانه لازم دارد، گذشته از این که اساسا این گونه تواناییها به خودیِ خود، گویای هیچ مزیتی نیست و به معنای معنویت حقیقی و عرفان راستین نمیباشد و از طرف دیگر، این گونه قدرتها به«شمنها» و سالکان عرفان ساحری اختصاص ندارد.
در همه آیینها افرادی که از اینگونه تواناییها برخوردارند یافت میشوند؛[8] اما نکتهای که ذکر آن در مورد عرفان ساحری خالی از لطف نیست، این که به شهادت تاریخ، سلسله پیامبران الهی همه مأمور بودهاند به آدمیان این نکته را گوشزد نمایند که انسانِ بریده از خدا و گسستۀ از مبدا، از نظر محرومیت و دوری از تعالی روحی، همچون چهارپاست؛ یعنی مقامِ بالفعل برای انسان بیخدا، حیوانیت است و این حقیقت به اثبات نیاز ندارد.
بنابراین، مجاهدت رسولان الهی، همه برای خروج آدمی از مقام حیوانیت به مقام والای انسانی بوده و اگر مکتبی قدرت یابد که آدمی را از جایگاه حیوانیت به مقام منیع انسانی، قدمی نزدیک نماید، توانسته است به آدمی خدمت نماید و هراندازه که در ایجاد فاصله بین صفات حیوانی و صفات ملکوتی انسان توفیق یابد، به همان میزان در خور ستایش و تحسین است، نه آن که همچون دونخوان، با جان کندن اثبات کند که هنر انسان در تبدیلشدن به دیگر چهارپایان و جانوران است.
اولین پرسش در این باب این است که آیا چنین افرادی در مرام ساحری یافت شدهاند، به گونهای که بتوانند حقیقتا خود را به موجودات دیگر تغییر شکل دهند؟ و بهعلاوه اگر کسی یافت شود که به چنین قدرتی دست یابد این قدرت چگونه باید تحلیل شود؟ ریاضتها و آموزشهای دونخوان، همه جهت برخورداری انسان از تواناییهای حیوانات طراحی شده است؛ باید پرسید به راستی این مرام با عرفان چه نسبتی دارد؟!
اگر بپذیریم فنونی که دونخوان آموزش داده، همه توانمندی جادویی به تمرین کننده میدهد؛ باز این سؤال مطرح است که اصولا در برخورداری از این قدرتها چه کمالی نهفته است؟ کدام جنبه از ابعاد معنوی و ملکوتی انسان با قدرتهای اینچنینی شکوفا میشود؟
حتی اگر انسان از بدو تولد، مجهز به اینگونه قدرتها متولد شود و عمری را با این قدرتها بگذراند، آیا چنین زندگانی برای انسان قانع کننده است و آیا در آن صورت، میل کمالجویی انسان ارضا شده و تمامی قوای وجودی انسان به تعالی رسیده است؟
آیا عقل جستوجوگرِ انسان، انتخاب چنین هدفی را برای غایت سیر روحی انسان میپذیرد؟ بالأخره آیا رسیدن به اینگونه قدرتها، به انسان تضمین میدهد که آنچه اتفاق افتاده است، متضمن سعادت انسان میباشد؟
عرفان ساحری که به خاطر توجه ویژه به نیروهای طبیعت، عرفانی«طبیعتگرا» محسوب میشود؛ دارای نقصی اساسی است و آن فراموش کردن آن دسته از قوای معنوی انسان است که با طبیعت و کشف طبیعت مستقیماً ارتباط پیدا نمیکند؛ یعنی تنها آن دسته از گرایشهای معنوی انسان که میتواند مستقیماً در وحدت با طبیعت و تسلط بر نیروهای طبیعی و فوق طبیعی به کار آید، در عرفان ساحری مورد توجه است و دیگر گرایشهای ماورایی انسان، حتی مورد اشاره هم قرار نمیگیرد.
از همین رو مفاهیمی مانند عشق، محبت، خدمت به مردم، عبادت و مراقبه که در دیگر عرفانهای نوظهور اوراق زیادی را به خود اختصاص داده است، در عرفان ساحری از آنها خبری نیست و همه فضایل روحی در انجام آیینهای جادویی خلاصه شده و انسان کامل یک جادوگرِ حرفهای معرفی میشود. این مرام، از آنجا که فقط دستوراتی فردی با هدف بازیابی قدرتهای غیرعادی عرضه نموده است، هیچ دستورالعمل جمعی جهت اصلاح اجتماع ندارد. گویا بشر به زندگی جمعی و زیستن در اجتماع نیازی ندارد.
در مرام سرخپوستی، آنچه اهمیت دارد خود سالک است و دستیابی به قدرتهای ماورایی و حفظ این قدرتها با همین نگاه است که کاستاندا تصریح میکند استادم تاکنون چندین نفر را با قدرتهای جادویی کشته است.[9]
به همین جهت است که راه دشوار و عرضه دستورالعملهای ناکارآمد، به کرات در این آیین تکرار میشود. در عرفان ساحری، از یکطرف مسیر را خطرناک و هدف را دشوار و دست نایافتنی معرفی میکنند، به گونهای که این طریق ممکن است به دیوانگی سالک مبارز هم منجر گردد.
دستورات غیرقابل تحمل دونخوان و دنیای افسار گسیخته اوهام، ممکن است تعادل روانی سالک را بر هم بزند و این مسیر بلای جان او گردد؛ تمرینهای دشواری که دونخوان ارائه میدهد، مانند گرفتن روغن خوک و ترکیب آن با چند گیاه نایاب در چند مرحله و خوردن آن، که به اعتراف خود وی تأثیرات جنونآور و درهم شکنندهای دارد و باعث فراموشی و از دست دادن قوه حافظه میشود با هر نامی که تبلیغ شود، جز رسوایی چیزی نخواهد بود.
کاستاندا در تجربه شخصی خود بعد از مصرف پیوته، از 30 بار تهوع و استفراغ نام میبرد که حالتی روانی به وی دست میدهد، به طوری که بارها سرش را به دیوار میکوبد؛ ساعتها لرزش بدن میگیرد؛ به هوا میپرد؛ فریاد میکشد؛ بعد از بالا و پایین پریدنهای مکرر، لباسهایش را کامل درمیآورد؛ بعد شروع میکند به زوزه کشیدن، شبیه سگ و دنبال یک سگ راه میافتد؛ به گونهای که سگ میترسد و فرار میکند؛ و بیست بار دور خانه دور میزند؛ چنان شبیه سگ عوعو میکند که صدایش از چند مایلی شنیده میشود؛ با سگ کشتی میگیرد و همدیگر را گاز میگیرند؛ به سرتاپای سگ ادرار میکند و سگ هم متقابلا همین کار را با کاستاندا میکند.[11]
کوتاه آن که به صحنه آوردن عرفان ساحری، حرکتی است نامیمون و البته تلاشی است نافرجام؛ برای زنده نمودن سنتهای جادویی؛ جهت تکمیل پازلی که شیطانگرایان برای برگرداندن آیینهای ضد توحیدی شروع نمودهاند و فریبی است که با نام عرفان و معنویت آغاز گردیده، بلکه پیامبر درونی انسانها(عقل) را از عرصه تدبیر حیات معنوی بشر کنار بزنند تا سرانجام بتوانند آیینهای شیطانی را به جای ادیان الهی به عنوان دین واحد دهکده جهانی، بر جهان حاکم کنند.
پژوهشگر و محقق حوزوی معنویتهای نوظهور
حجت الاسلام حمزه شریفی دوست/925/م10/
[1] ـ تولتکهای عصر جدید ، ویکتور سانچس، ترجمه مهران کندری، ص27
[2] ـ کارمینا فورت، گفتوشنودی با کارلوسکاستاندا ص 40
[3] ـ حقیقتی دیگر، کاستاندا، ترجمه ابراهیم مکلا، ص2
[4] ـ diablero
[5] ـ آموزشهای دونخوان، مهران کندری، ص 11
[6] ـ همان، صص 183و184و222
[7] ـ همان، ص 184
[9] . کاستاندا، قدرت سکوت ص174
[10] ـ آموزشهای دونکارلوس، ص140
[11] ـ آموزشهای دونخوان، ص 42
ارسال نظرات