استعمار به دنبال هویت زدایی از ملت های مسلمان است
اشاره
استاد قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و مسئول کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی کتابخانه مجلس شورای اسلامی در سلسله گفتگوهایی با خبرنگار خبرگزاری رسا به جریان شناسی تاریخ نگاری در ایران معاصر پرداخته و 5 جریان غالب تاریخ نگار در ایران را معرفی و تحلیل کرده است.
استاد قاسم تبریزی در این گفت و گو هدف استعمار از تاسیس مراکز شرق شناسی را آماده سازی ورود فرهنگ غرب برای هویت زدایی و تصاحب ثروت ملی کشورهای اسلامی ارزیابی کرد و به ذکر نمونه هایی از تغییر هویت در عرصه های اقتصادی، فرهنگی و سیاسی در ایران، هند، ژاپن، عراق پرداخت. وی پیامدهای و نتایج حرکت مراکز شرقشناسی را گسترش غربزدگی در بین توده های مردم دانست.
با هم ادامه گفتگو با پژوهشگر تاریخ معاصر ایران را می خوانیم.
استعمار با آگاهی میآید و آگاهان با آن مقابله میکنند
حرکت استعمار یکبُعدی نبود. این استعمار با آگاهی میآید. این مراکز شرقشناسی یا ایرانشناسی و امثال اینها با آگاهی میآیند. مغول، غارتگر بود، میکشتند و به گربه ما نیز رحم نکردند و به قول خودشان خاک را هم توبره کردند؛ ولی همان مغول به دست مسلمانان آدم شدند؛ که بعداً در هند و ایران خدماتی نیز انجام دادند. اگر خدمتی هم نکردند بعد از آن دیگر غارتگری از آنها ندیدیم. اما استعمار وقتی میآید، ریشه را میزند. استعمار میآید تا بماند نمیآید که برود. میآید تا همه چیز را تصاحب کند. ناصرالدینشاه، ملکمخان و میرزا حسینخان سپهسالار در انگلستان قرارداد رویترز میبندند. گزارش آن به تهران میرسد. اینها تازه وارد بندر انزلی شده بودند که ملاعلی کنی نامهای به ناصرالدینشاه مینویسد و میگوید چگونه به انگلستانی اعتماد کردی که با یک ساختمانِ شرکت هند شرقی، تمام شبه قاره هند را بلعید؟ تو با این اختیاراتی که در این قرارداد به انگلیسها دادهای، آبها، جنگلها، راهها، منابع و معدنها و همه اینها را در اختیار انگلیسها قرار دادهای و نگران مملکت خود نیستی؟ اگر تو نگران نیستی من نگران اسلام و جامعه هستم. عمق فهم و درک ملاعلی کنی را ببینید. بعد میگوید ملکمخان و میرزا حسینخان سپهسالار حق ورود به ایران ندارند و از همانجا برگردند. تو نیز اگر میخواهی این قرارداد را اجرا کنی از همانجا برگرد. بالاخره شاه آن دو را با حیله و تزویر، سفیر ایران در استانبول میکند و بعدها نیز احیائشان میکنند.
وقتی از استعمار صحبت میکنیم در هر عرصهای جای پای آن را میبینیم که یک مملکت چگونه در عرصههای اقتصادی، فرهنگی، اخلاقی و سیاسی هویتزدایی میشود.
زبان رسمی هندوستان تا 120 سال قبل فارسی بود. اصلاً زبان دیوانی فارسی بود. مرحوم آشیخ آقابزرگ تهرانی میگوید بیش از بیست هزار دیوان شعر فارسی در هند داریم. در این مدت اینها نهتنها زبان فارسی را از بین میبرند، بلکه از مسلمانها، که قابلیت داشتند، آدمهای فقیر و بیچاره میسازند. اقبال در شعری میگوید نگاهی به ما کن که در هند مسلمانی بیچارهتر از ما نیست. ببینید استعمار در هند چه کار کرده است و ما به چه روزگاری افتادهایم.
استعمار در ژاپن به یک شکل، در چین به شکل دیگر، در عراق و کشورهای دیگر به شکلهای دیگر هویتزدایی میکند. قبل از هر چیز شناخت استعمار بسیار مهم است؛ مانند این است که اگر میخواهید دین را بشناسید، ابتدا باید خدا را بشناسید. مطرح کردن دین منهای خدا و وحی و رسالتِ پیامبر، معنی ندارد. اومانیسم و جریانات ساختهوپرداخته اینگونه است. وقتی هویتزدایی اسلامی شروع میشود، بهتدریج اینها یک بخش از مملکت و رجال سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را در شکل حزب و حتی مذهبسازی، به عنوان مجموعه عوامل خودشان به کار میگیرند؛ مانند بهاییت و بابیگری. آن هم در دورانی که هنوز حزب در ایران مطرح نیست.
این «تفاوت در فهم و تشخیص» است که افرادی مانند مدرس، ملاعلی کنی، سید جمال و هر کدام از مصلحین مانند اقبال لاهوری در هند، حسن البنا در مصر را، درست در مقابل جریان شیفته و شیدا و وابسته به غرب قرار داده است. یکی مدافع دین، هویت، استقلال، اقتدار و منافع است، و دیگری علاوه بر مزدوری، شیفته و شیدای غرب است.
ملکمخان میگوید ما اگر بخواهیم آدم شویم، باید دویست سال اختیاراتمان را به انگلستان بدهیم. تقیزاده یک تخفیفی داده است! و میگوید صد سال باید اختیارمان را به انگلیسیها بدهیم. استعمار به همین قناعت نمیکند. استعمار اگر با یکی دو کانال و راه بیاید، قابل شکست است، ولی وقتی کانالها متعدد و مختلف شد، قدرت و توان ما را تجزیه میکند. اگر ما موفق شویم یکی دوتای آن را از بین ببریم، بقیهاش برای استعمار میماند. این را در دولتمردان ما میبینیم؛ مورخالدوله سپهر میگوید وقتی قرارداد 1919 بسته شد، وثوقالدوله من را پیش مدرس فرستاد و گفت برو به مدرس بگو مخالفت نکن و بگذار این کار انجام شود، چون به نفع مملکت ماست. او پیش مدرس میآید. مدرس به حرفهایش گوش میکند و میگوید وثوق آدم گستاخ و پر تلاشی است. اگر در این قرارداد موفق شود بعدها انگلیسها وثوقالدوله را از بین میبرند و گناه را نیز به گردن او میاندازند، و اگر شکست بخورد وثوق تا آخر عمر نمیتواند سرش را بالا بیاورد. این قرارداد علیه مملکت است.
مورخالدوله میگوید من به وثوق گفتم مدرس درک و فهم ندارد که قرارداد چیست. وقتی قرارداد با شکست مواجه شد، خود مورخالدوله میگوید وثوقالدوله نتوانست هیچ شغلی بگیرد. قرارداد ۱۹۱۹ برای سال تقریبا ۱۳۳۸ق مصادف با سال (حدود) ۱۲۹۸ش است. وثوقالدوله تا سال 1329 که زنده بود نتوانست هیچ کاری بکند. با اینکه تلاش کردند و او را آوردند تا موقعیتی بدهند، اما نتوانست. در نهایت فرهنگستان را به او دادند که در آنجا نیز نتوانست موفق شود. بهترین کارش همین بود که به فرانسه رفت و با یک خانم ازدواج کرد و در آخر عمر یک فرزند به نام جمشید از آن خانم داشت.
وثوق نه فهمی از استعمار دارد و نه درکی از آن. او تشنه قدرت است. «شیدا» فهم ندارد؛ مانند عاشقی است که هیچ عیبی را نمیبیند. آنکه غرب زده است، بیشخصیت است. او شخصیت خود را در غرب جستجو میکند. هر کدام از این مشخصهها را باید مورد تحلیل قرار دهیم. به قول جلال غربزده مانند آدمِ برقگرفته است و خون و آب بدنش خشک شده است. یک جسد است. یا مانند گندمِ سنزده است. سن مغز گندم را میخورد و پوستهاش میماند. غربزده اینگونه میشود. او خودش نیست.
رد پای استعمار غرب در تشکیلات تفرقهانگیز
غربیها تشکیلاتی درست کردند که هر کدام از اینها نیاز به بررسی دارد. آنها فراماسونری را تشکیل دادند، بهاییت را راه انداختند، انجمن اخوت را برای دراویش درست کردند. برای هر جایی یک کاری انجام دادند و آن را رها نکردند و ادامه دادند. زبدهترین جاسوسهای خود را برای مدیریت مرئی و نامرئی فرستادند؛ مانند اردشیرجی. خاطرات او 39 صفحه بیشتر نیست. این بخشی از خاطرات است. این آدم خیلی فعالیت داشته است. وقتی او را با معیر آذری، جاسوس اسراییل بین سال 34 تا 57، مقایسه میکنید، میبیند در عرصهها ی فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، ارتش و جریانسازی درصد بالایی با هم مطابقت دارند. با همه جریانها ارتباط داشتند و همه نوع عمل میکردند.
یا ادوارد براون در قامت یک ایرانشناس و محقق میآید و تشکیلات بابیها را درست کند، کمیته برلین را مدیریت میکند و بخشی از قضایا را بر عهده دارد. سِر پرسی سایکس، در دوران کنسول کرمان و در جنگ جهانی اول پلیس جنوب را تشکیل میدهد. پلیس جنوب تا اردکان یزد شعبه داشت؛ یعنی در بوشهر، بندرعباس و... شعبه داشت و سرکوب و جنایت و قتلعام میکرد. در دل یک دولت، وثوقالدوله او را به رسمیت میشناسد. البته مصدق نیز آن موقع او را به رسمیت میشناسد. چون دایی مصدق، فرمانفرما عبدالحسین میرزا، حاکم فارس بود. او به سِر پرسی سایکس میگوید ما تلاش خود را میکنیم و شما وارد نشوید.
لایارد، یکی دیگر از افرادی است که میفرستند. او یازده سال در ایل بختیاری است. در این یازده سال چه کار میکرده است؟ چیز کمی نیست که یک انگلیسیِ کارآزموده بخواهد یازده سال در یک ایل باشد. ما همه چیز را نمیدانیم و شاید از برخی چیزها اطلاع نداشته باشیم. خودشان میگویند ما در دوران قاجار 2217 سفرنامه داریم. این، غیر از خاطرات و گزارشهای کنسولگری و سفارت است. این 2217 سفرنامه، یعنی پنج شش لشکر؛ اینها با چه مدیریتی میآیند و چگونه عمل میکنند و ما چقدر از آن اطلاع داریم؟ تازه آیا این سفرنامه همه آن گزارش است یا بخش اندکی از آن؟
استعمار خاندانها را مجری خود میکرد
خاندانهایی داریم که مستقل هستند؛ مانند خاندان رشیدیان. خاطرات خاندان رشیدیان چاپ شده است. استعمار خاندانها را نیز جذب میکرد؛ مثلاً خاندان فرمانفرما. فرمانفرما فراماسون نبود، ولی با انگلیسها ارتباط داشت و مجری برنامههای آن بود. شما میبینید این فرمانفرما در هر جایی حضور دارد.
فرمانفرما 32 فرزند داشت. بچههایش آمریکایی شدند، غیر از مریم که روسی بود. یکی از خانههایش همین باغ شاه بود. بخشی از آن خیابان شده است. الهیه و فرمانیه برای او بود. او در ثروت کم از رضاخان نداشت. مادرش مریم کرمانشاهی است. هر کجا هم که میرفت یک عیال داشت. در تبریز امکانات داشت، در شیراز امکانات داشت. به قول امام(ره) امروز یک فرمانفرما میگوییم و یک فرمانفرما میشنویم. یعنی باید بیایی قبل از مشروطه تا دوره رضاخان تا ببینی او چگونه حکومت میکرده است. رضاخان در دوره قزاقیه مصدرچی او بود. عکسش هم هست.
فرمانفرما همیشه مورد انتقاد شهید مدرس بود؛ چون عامل انگلیس بود. فرمانفرما یک بار نزد آیتالله مدرس میآید و میگوید اینقدر روی دم ما پا نگذار. آیتالله مدرس میگوید حدود دم خود را تعیین کن، ما هر کجا که پا گذاشتیم دم تو بود. بعد فرمانفرما میگوید شما یک توصیه کن که دوباره من به وزارت برگردم. آیتالله مدرس میگوید بلند شو قلیان ما را چاق کن تا ببینم چه کار باید کرد. قدرت معنوی را ببینید. فرمانفرما میرود تا قلیان چاق کند، ولی نمیتواند. آیتالله مدرس به او میگوید مرد حسابی تو یک قلیان نمیتوانی درست کنی، حالا میخواهی وزیر و نخستوزیر بشوی تا در این مملکت چه کار کنی؟! البته یک مدرس میخواهد تا اینگونه با او برخورد کند.
خاندان شوکتالملک، سه نسل بعد از صفویه وابسته به انگلیسها بودند. حتی انگلیسها برای ابراهیمخان شوکتالملک ارتش تشکیل دادند؛ یعنی با امکانات یک حکومت مستقل را تشکیل داده بودند؛ مثل مدرسه، ارتش و... . بخش جنوبی خراسان و سیستان و بلوچستان زیر نظر او بود. به یاد داشته باشیم که سیستان و بلوچستان مرز ایران و پاکستان امروز میشود و هند زیر سلطه انگلیس بود. جزوهای است در موزه عبرت درباره جغرافیای بلوچستان انگلیس؛ چون بخشی از بلوچستان که آن طرف رفت برای ما بود که آنها گرفتند.
خاندان قوامالملک در فارس، چهار نسل وابسته به انگلیس هستند که با آیتالله سید عبدالحسین لاری مبارزه کردند. اینها در جریان نهضت جنوب عامل انگلیس بودند. خاندانهای دیگری از این قبیل داشتیم.
اگر ما بخواهیم برای کشاورزی به یک شهر برویم و کشاورزی کنیم، همینطور نمیتوانیم برویم. باید مطالعه کنیم و ببینیم این شهر در کدام منطقه قرار دارد و چه ویژگیهای آب و هوایی دارد یا اگر بخواهیم برای اقامت خود و ایل و تبارمان به یک شهری برویم، خیلی از مسائل دیگر را نیز بررسی میکنیم. مثلا یکسری افراد را شناسایی میکنیم تا پشتیبان ما باشند. هر فردی را از راه خودش و ویژگی که دارد آشنا میشویم و ارتباط میگیریم. از شهر خودمان نیز با چند نفر صحبت میکنیم تا از دور مراقب ما باشند. اگر بخواهیم کار کنیم راهش این است، نه اینکه دو روز بیاییم و معاملهای بکنیم و برگردیم حالا با ده تومان سود یا ده تومان ضرر. استعمار میخواهد بیاید در اینجا بماند. یک وقت میخواهیم زمینی برای کشاورزی بگیریم، اما یک وقت میخواهیم بیاییم که بمانیم، آن وقت پنجاه کار نیز باید در حاشیهاش انجام بدهیم. استعمار میخواهد بیاید و در اینجا بماند و اینجا را جزو املاک خودش بکند. انگلیس شعار میداد که در سرزمین بریتانیا هیچ وقت آفتاب غروب نمیکند، مگر اینکه بیش از نیم کره در اختیارش است. آمریکاییها نیز همین را میگفتند که ما در این منطقه منافع داریم. وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد، کارتر میگوید منافع ما در منطقه باید حفظ شود. ما باید امنیت و اقتدارمان حفظ شود. این در اسناد لانه جاسوسی هست، در روزشمارها نیز هست.
مستشرقین، ابزار اطلاعاتی استعمار برای سیطره همهجانبه در کشورها
در واقع مستشرقین ابزار اطلاعاتی استعمار بودند برای اینکه در شرق همهجانبه مستقر شوند. ادوارد سعید در کتاب شرقشناسی میگوید بخش عمده شرقشناسان و اسلامشناسان عامل استعمار هستند. البته استثنائاً متفکر و محقق و اندیشمند مستقل هستند. ادوارد سعید، شرقشناسان را به سه دسته تقسیم میکند. یک، اکثریت قریب به اتفاق مستقیما وابسته به استعمار هستند. دو، کسانی که تحقیقاتشان ابزار استعمار غرب است. البته ایشان درباره آمریکاییها بیشتر میگوید تا از انگلیسها؛ چون دوره استعمار نو به دست آمریکاییهاست. سه، افراد کمی هستند شرقشناس مستقل هستند که عمدتاً نیز منزویاند. دکتر محمد رجبی که در آلمان بود میگفت در میان هزارواندی شرقشناس و ایرانشناس و عربشناس، شاید سه چهار نفر پیدا بشوند که میتوان گفت اینها شخصیت مستقل هستند.
این حرکت شرقشناسی، عربشناسی، ایرانشناسی همینطور جلو میآید و چیزی نیست که متوقف شده باشد. از حدود سیصدسالی که کار را شروع کردند تاکنون ابعادش وسیعتر شده است. شروع کار زیر نظر امور خارجه است و بهتدریج مؤسساتی تشکیل دادند و دانشگاههایشان را نیز بهخصوص در این چهل سال اخیر به کار گرفتند. دانشگاه هاروارد وارد این موضوعات نمیشد و خودش را بالاتر از این مسائل میدانست و هر کسی هم نمیتوانست وارد دانشگاه هاروارد شود، ولی بعد از انقلاب حتی مانند محمود دولتآبادی را دعوت کردند تا درباره فرهنگ و ادبیات صحبت کند. تاریخ شفاهی بیش از هزاروسیصد شخصیت را که فراری بودند، نوشتند، همچنین چند نفر که از داخل شناسایی کردند. البته بعداً برای اینکه سر ما را کلاه بگذارند یا بگویند اینطور نبود، گفتند صد و بیست سی نفر بودند و ما موفق نشدیم با بیشتر از هشتاد نفر مصاحبه و گفتوگو کنیم؛ که این یک دروغ است.
این تعداد برای آنها زیاد نیست. در کنار آنها از خود مستشاران نیز خاطرات گرفتند. از نیروی دریایی آمریکا درباره ایران خاطره گرفتند. جلال آل احمد در سفرنامه آمریکا میگوید آمریکاییها در کنار تشکیلات لاینز و روتاری و... یک گروه صلح نیز تشکیل داده بودند. موقعی که کار را شروع کردند دو هزار نفر در دنیا بودند و بعد کار را گسترش دادند. سال 34 به ایران آمدند؛ در ترکمنصحرا و دشت مغان و بیشتر نوار مرزی بودند. بیشتر از دیپلمههای آمریکایی به عنوان سرباز میآوردند، ولی به اینها جهت میدادند و بعداً محقق و کنسول و حتی سفیر میشدند. آنها را میآوردند تا منطقه و مردم را بشناسند و کارهای تحقیقاتی کنند.
عدهای از روشنفکران کشورهای مختلف را به آمریکا دعوت میکنند. جلال را نیز دعوت میکنند. جلال در سفرنامهاش مینویسد (با این مضمون) «ما به آنجا رفتیم و کسینجر آمد و گفت ما به دنبال توسعه و تحول در جهان سوم هستیم و باید اینها را از این عقبماندگی نجات دهیم. نمونه کار ما این است که گروه صلح را فرستادهایم». بعد جلال میگوید مرتیکه احمق فیلیپینی شروع به تعریف کرد، آن مردک احمق اینطور گفت، این مردک هندی نادان این را گفت و همینطور...
جلال به کسینجر میگوید شما سیاستمدار و کاردار و کارمندتان را از این دیپلمههایتان استفاده میکنید. کسینجر از این حرف خشمگین میشود و میگوید این چه حرف و تحلیلی است؟ جلال میگوید جز این نیست و من این را میبینم. جلال یکی از کسانی است که بینش و فهم سیاسی بالایی داشت. امروز میتوانیم خیلی از مطالبی که میگوید را با اسناد، مستند کنیم. جلال بعد با کسینجر جر و بحث میکند. در آخر میگوید مرتیکه نفهمید.
آنها فراماسونری را برای رجال برجسته انتخاب میکنند. یک عده در آن حد نیستند و نمیتوانند ماسون شوند؛ بنابراین برای کارمندها و طیفهای سطح سوم جامعه، باشگاه لاینز را تشکیل میدهند. برای مذهبیها تسلیح اخلاقی تأسیس میکنند. یک گروهی داشتند به نام تسلیح اخلاقی. ابوالفضل حازقی نماینده مجلس مسئولش بود که ادعا میکرد مثلاً مذهبی است. میلاد حضرت امیر را هم جشن میگرفتند.
انگلیسها در ایران دو تا تشکیلات فراماسونری بیشتر نداشتند. یکی لژ روشنایی که در جنوب، نظامیان پلیس جنوب را تشکیل دادند. امثال خاندان قوامالملک عضو این تشکیلات بودند. ذبیح قربان از بهاییهای فراماسون و استاد دانشگاه شیراز، عضو آن بود. فرهنگ مهر که او از بهاییهای فعال و رئیس دانشگاه شیراز بود نیز در آن لژ بود. دوم لژ بیداری. اینها لژ را محدود میکردند و همانطور که اشاره کردیم به شکلهای دیگر وارد میشدند.
اما آمریکاییها هر جایی یک شعبهای میزدند؛ باشگاه لاینز داشتند، گروه تسلیح جمعیت حکومت جهانی واحد داشتند که احمد متیندفتری، علیاصغر حکمت، سردار فاخر حکمت، رضازاده شفق و رجال قدیمی انگلیس را جذب کرده بودند. باشگاه لاینز تشکیلاتی بود که آمریکاییها در سال 32 تأسیس کردند و مدیریتش با خود آمریکاییها بود. اسناد لاینز و روتاری هر کدام در دو جلد چاپ شده است. محمود و احمد هومن یا حتی چهرههای برجسته فراماسونری میآمدند و سخنرانی میکردند. در واقع مدیریت را رها نمیکردند. یکسری سرمایهدار و تجار را نیز جذب میکردند، ... کانون پرورش فکری نیز برای آمریکاییها بود.
ممکن است گفته شود انگلیسها وقتی پایشان را داخل ایران گذاشتند مردم میگفتند انگلیسها آدمهای روباهصفتی هستند. روسیه نیز وقتی آمد میگفتند که اینها بیدین هستند، اما آمریکاییها وقتی آمدند هیچ انگی به اینها نزدند.
از نظر روانی چند دلیل میتوان ذکر کرد. اول اینکه در ذهن ایرانیها آمریکا در دهه بیست استعمارگر نبود، یعنی اینها آمریکای لاتین را نمیشناختند. جنایات آمریکاییها را نسبت به سرخپوستها و سیاهپوستها نمیدانستند. شاید خبر زیادی از ژاپن و جنایاتی در آنجا میشد، نداشتند.
دوم اینکه برخی از سیاسیون و روشنفکران معتقد بودند آمریکا ماهیتاً دارای دموکراسی و مدافع ماست؛ مانند جبهه ملی و حزب ایران و... که اینها به استقبال آمریکاییها میرفتند و آن را ترویج میکردند.
سوم اینکه برخی از سیاسیون که در ردة پایینتری از آنها قرار داشتند، معتقد بودند که ما برای مبارزه با شوروی و انگلیس، باید به آمریکا متوسل شویم. شوروی یا روسیه تزار، به دلیل استالین و جنایاتش در نظر مردم ما منفور بود. انگلستان نیز به دلیل جنایت، خیانت و غارتش منفور بود. معتقد بودند این دو کشور در ایران نفوذ دارند، بنابراین برای اینکه این دو را از اینجا بیرون کنیم باید پای آمریکا را وسط بیاوریم. این نظریهای بود که اینها معتقد بودند.
چهارم، نهادسازی که در مرحله اول اینها انجام دادند؛ مثلاً اصل چهار ترومن یک حیله بزرگ بود. ظاهرش این بود که اینها دارند دهات و روستاهای ما را بررسی میکنند تا کار کشاورزی و... انجام دهند، در حالی که همان موقع سند داریم که در یک جلسه نهج البلاغه در شیراز میگویند اینها آمدهاند شناسایی کنند تا از بین ببرند؛ ولی این فهم نبود، بنابراین خیلی از جوانان بین 18 و 25 را در این دوره در اصل چهار ترومن به کار گرفتند. این را با تبلیغات مطرح کردند و جامعه ما وارد نهضت ملی شدن نفت میشود. اولین متهم غارتگر در نهضت ملی شدن نفت، انگلیس است و بعد شوروی که نفت شمال را میخواهد. شما در ظاهر آمریکا را نمیبینند.
دلیل پنجم را میتوان تربیتشدگان مدرسههای آمریکایی در تبریز، البرز، تهران و شهرستانها ذکر کرد. اینها که دوره دانشآموزیشان را اوایل رضاخان گذراندند، یکی از مدافعین سیاست آمریکا بودند. اینها بعدها در مطبوعات و... آمدند.
نکتهای که باید توجه داشت این است که استعمار به دنبال آدمهای بیعرضه و پخمه نیست، به دنبال افراد نخبه، با استعداد و دارای نبوغ است و آنها را جذب میکند. رضاخان نخبه نبود، ولی جادهصافکن خوبی بود. انگلیسها او را انتخاب کردند. از مغز رضاخان، تجدد، کشف حجاب و از بین بردن اسلام و... بیرون نمیآید. مدیریت دست رضاخان نبود. این، جریان لژ بیداری است که مدیریت میکند؛ یعنی تقیزاده، فروغی، علیاصغر حکمت، بدیعالله نصر. شما باید آنها را ببینید. رضاخان جادهصافکن خوبی است. اتفاقاً انگلیسها خوب عمل کردند. دو تا کاندیدا داشتند؛ یکی سید ضیاء که آن دوره یک روشنفکر و روزنامهنگار است. زبان فرانسه و زبان روسی میداند. ادبیات عربیاش قوی است. متن جامعه خود را میشناسد؛ ولی اوضاع آن موقع سید ضیاء را نمیپذیرد؛ بنابراین بلا فاصله بدون معطلی رضاخان را میگذارند.
گفتگو از: محمد مهدی زارع